part:11/12

299 48 0
                                    

«پارت یازدهم»

با دیدن اسم یوگیوم جا خوردم ولی جواب دادم
کوک:الوو
یوگیوم: سلام چیمی چطوری؟
کوک: چیمی؟!
کوک: ببینم یوگیوم تو چرا به گوشی جیمین زنگ زدی، هان؟
یوگیوم:تو دیگه کی هستی؟
کوک: به تو چه جواب من رو بده! چرا به جیمین زنگ زدی؟ باهاش چیکار داری؟
یوگیوم: به خودم مربوطه که چیکارش دارم؟
تا اومدم جوابش بدم درب ماشین باز شد و جیمین با عجله گوشی رو از دستم گرفت
جیمین: یوگ من بعدا باهات تماس میگیرم خب؟! فعلا!
کوک: یوگ؟!
جیمین: ... چی شده؟
کوک: میگم کی بود این؟؟؟
جیمین: لازم نمیبینم بهت توضیح بدم
کوک: اوه که اینطور... باشه!
همه‌ش تو فکر این بودم که این یوگیومی که به جیمین زنگ زده بود همون یوگیومی که من میشناختم بود یا نه؟! ولی صداش لعنتی همون بود! خیلی شبیهش بود! جیمین هم جوابمو نمی‌داد پس فقط بخاطر اینکه دوباره بحثمون نشه کل راه و سکوت کرده بودم و عصبانیتم رو مثل این چند وقته فقط سر فرمون ماشین خالی میکردمو محکم فشارش میدادم؛ وقتی به نزدیک خیابون ریوولی (Rue de Rivoli) رسیدم ماشینم رو داخل پارکینگ طبقاتی که انتهای خیابون وجود داشت پارک کردم و با جیمینی که کسل بود پیاده شدم، میخواستم یکمی از حالت کسلی در بیاد، دستش رو گرفتم لبخندی به روش زدم اول نگاهی به دستش که توی دستم بود انداخت و بعد با لبخند محوی نگاهم کرد
کوک: بریم خرید
سری تکون داد و چیزی نگفت که پرسیدم: کی میخوای توضیح بدی؟
جیمبن: چیو؟
کوک: خودت میدونی منظورم چیه!
جیمین: جونگ‌کوک گیر نده بعدا شاید برات تعریف کردم
کوک: شاید؟
جیمین: حتما تعریف میکنم خوب شد؟
سری تکون دادم و چیزی نگفتم، همون‌طوری که مغازه ها رو نگاه میکردیم، لباسای یه بوتیک نظرم رو به خودش جلب کردم
کوک: بیا بریم اینجا
جیمین: چرا؟
کوک: این اور‌کتا خوشگلن؟
جیمین: خوبن
وارد مغازه شدیم و یدونه از کت هایی که روی رگال نظرم رو جلب کرده بود رو برداشتم و روبه روی جیمین نگه داشتم با تعجب داشت نگاهم میکرد از رفتارش خندم گرفته بود ولی لب هام رو بهم فشار دادم تا نفهمه چهره‌اش شبیه خنگا شده و از ریکشنش خندم گرفته، پشتم رو بهش کردم و به سمت صندوق رفتم و کت رو به فروشنده دادم و بعد از حساب کردنش آدرس هتلو دادم تا برام بفرستنش!
از مغازه که خارج شدیم یکم به جلوتر رفتیم که جیمین جلوی یکی از مغازه ها وایساد: ببین کوک، اینجا هودی های قشنگی داره، بیا بریم بخریم
سری تکون دادم و وارد مغازه شدیم، دکور منحصر به فردی داشت و خب راست می‌گفت هودیاش قشنگ بودن، چند مدل انتخاب کرد، چون کتفش آسیب دیده بود نمیتونست به تنهایی لباس عوض کنه، پس همراهش به اتاق پرو رفتم، زیپ کاپشنش رو باز کردم و داشتم لباسش رو از تنش خارج میکردم که متوجه خجالت کشیدنش شدم، سرشو پایین انداخته بود، با دستم زیر چونش رو گرفتم و سرش رو آوردم بالا لبشو به نرمی بوسیدم و با انگشت روی دماغش ضربه ای آرومی زدم و با لبخند ی رو بهش گفتم: کیوت
گونش رنگ گرفته بود اخم فیکی بین ابروهاش داد و گفت: داری چیکار می‌کنی؟
کوک: نکنه نمیتونم ببوسمت؟
جیمین: قصد مردن داری نه؟
کوک: اوممم من بمیرم دیگه بدون همسر میشی جمن شی، اونوقت کسی نیست ببوستت پس نه نمی‌خوام بمیرم
خنده‌ی ریزی کرد و سرش رو تکون داد: احمق
کوک: فکر کنم خوشت اومده که ببوسمت نه
جیمین: یاااا گمشو مرتیکه
کوک: نچ نچ آدم با همسرش اینجوری حرف نمیزنه جناب جئون!
جیمین: از جلو چشمام گمشو تا عقیمت نکردم، بعدشم هی فامیلی مزخرفت رو به من نچسبون!
کوک: عقیمم بشم مهم نیست تو که نمیتونی بچه دار بشی!
جیمین: ودف
با خنده گفتم: میتونی؟
جیمین: چی داری میگی؟
کوک: خب باشه دیگه تو بوتیک نمیبوسمت ولی این فامیلی توام هست، پس سعی کن کنار بیای!
تا جیمین خواست چیزی بگه سریع از اتاق پرو دراومدم و رفتم هودیایی رو که جیمین انتخاب کرده بودن رو حساب کردم؛ بعد اینکه همه چیزایی که لازم داشتیم رو خریده بودیم به سمت کافه ی انتهای خیابون رفتیم و واردش شدیم ویو تقریباً خوبی داشت صندلی رو عقب کشیدم تا جیمین روش بشینه و خودم هم روبه روش نشستم و دستش رو توی دستم گرفتم: برام تعریف کن
جیمین: چیو؟!
کوک: خودت می‌دونی پس بگو یوگیوم کی بود؟ چرا بهت زنگ زده بود؟ نکنه دیشب هم پیش اون بودی؟
جیمین: تو که همه‌ی آمار منو درآورده بودی حتما می‌دونی که کی بود!
کوک: چون تو پرونده‌ات نبود دارم میپرسم
جیمین: پرونده؟!
کوک: می‌دونم با چه افرادی توی کل زندگیت رفت و آمد کردی و دوست بودی!
جیمین: هی هی من میتونم از این بابت ازت شکایت کنم! با اجازه کی این کارو کردی؟ 
کوک: برو شکایت کن، من همسرتم این حق قانونی منه که بدونم با چه افرادی میگردی!
جیمین: فاک یو
کوک: حالا برام تعریف کن
جیمین: ببین من همه کارامو به تهیونگ میگم اونم همینطور، خب اون بهترین دوست منه ولی وقتی اومده بودیم اینجا وقت نکردم باهاش صحبت کنم ولی وقتی فهمید که یه مدتی پاریس میمونم برای اینکه اینجا احساس تنهایی نکنم شماره یکی از دوستاش که اسمشم یوگیوم بود رو بهم داد
با آوردن سفارشامون حرفشو قطع کرده بود، بعد از اینکه باریستا رفت
جیمین: خب اون آدم مهربونیه، دوست تهیونگه مطمئنم کاری نمیکنه تا آسیب ببینم، من بهش اعتماد دارم
کوک: چون دوست تهیونگه تو بهش اعتماد داری؟
جیمین: اره تهیونگ مثل برادرم میمونه
کوک: که اینطور!!

𝗔𝗳𝘁𝗲𝗿 𝘆𝗼𝘂...(ᴷᵒᵒᵏᵐⁱⁿ)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora