part:25/26

233 37 0
                                    


«پارت بیست و پنجم»

به بیرون از پنجره خیره شده بودم، هوا گرگ و میش بود و چیزی تا طلوع خورشید نمونده بود؛ افکار منفی احاطه ام کرده بودند و هر لحظه بیشتر در حال نابودیم بودن... که صدای باز شدن درب خونه همزمان شد با اومدن پیامی به گوشیم! مدارکی که برام ارسال شده بودن باعث شده بود ضربان قلبم رو فراموش کنم، حجوم خون توی رگ هامو حس میکردم با عصبانیت به سمت درب برگشتم و با جیمینی که تلو تلو میخورد مواجه شدم... با لرزش گوشیم نگاهم رو به صفحه گوشی انداختم «گاهی شک کردن توی زندگی مشترک لازمه جئون جونگ‌کوک »  مدارکی که فرستاده بود برام بس نبود حالا داشت با پیامشم روی اعصابمم رژه می‌رفت! اخمی بین ابروهام شکل گرفته بود؛ توی این چند ثانیه‌ای که این عکسارو دیده بودم کلی فکرو خیال به ذهنم راه پیدا کرده بود نکنه واقعا حقیقت داشته باشه؟ یعنی اونم مثل مائوکو گولم زده بود؟ بغضم به گلوم چنگ مینداخت ولی نباید از خودم ضعف نشون میدادم... تاوان دوست داشتن، خورد شدن خودم نباید باشه... نه... نه نشونش میدم اره...تا اون باشه بفهمه نباید حتی به فکر خیانت به من بیوفته!
با لرزش دوباره گوشیم دوباره به عکسای داخل ایمیل نگاه کردم و پیامی که به تازگی برام فرستاده شده بود« هی جئون این همه ادعا میکردی آخرم همسرت بهت خیانت کرد ببینم چه حسی داره؟ چطوری میخوای خیانتش رو فراموش کنی؟ من جات بودم ولش میکردم!» اعصابم بیش از حد تحریک شده بود چشمام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم از روی عصبانیت دندون قروچه ای کردم و با اخم بین ابروهام خیره به جیمین نگاه کردم؛ منتظر موندم تا برای این کاراش توضیحی بده ولی وقتی دیدم حاضر نیست جواب پس بده با صدای بلندی فریاد زدم: تا این موقع صبح کدوم گوری بودی؟
خندید و با صدای آرومی که روی اعصابم رژه می‌رفت گفت: هیشش بچت بیدار میشه جئون!
با قدم های تندی به سمتش رفتم محکم از بازوش گرفتم و به دنبال خودم تا اتاق خوابمون کشیدمش... تلو تلو میخورد ولی مست نبود...
جیمین: اییی ولم کن...دستم درد گرفت... داری چه غلطی می‌کنی؟
درب اتاقو باز کردم و پرتش کردم داخل اتاق...دربو پشت سرم قفل کردم و به پشت سر برگشتم، روی زمین افتاده بود و داشت بازوش رو میمالید بعد از بالا آوردن سرش اخمی بین ابروهاش نشست: معلوم هست چته؟ این چه طرز برخورده؟
توی صورتش فریاد زدم: فکر کردی چون این چند وقته سفر بودم خیلی خوش خوشانت شده؟ هر گوهیو که خواستی رو میتونی بخوری؟ حتما با خودت شرط بستی کارایی رو که میکنیو من نمی‌فهمم نه؟
جیمین: من کاری نکردم، نمی‌فهمم منظورت چیه؟!
کوک: می‌دونی داری با این کارات زندگی مشترکمونو نابود میکنی؟ زندگیمون برات انقدر بی ارزش بود که به یه قرار داد بنده؟ بگو چقدر پول بابت این هرزه بازیات از بابام گرفتی؟ هان؟
شوکه نگاهم کرد: منظورت چیه؟ کدوم قرار داد؟
کوک:جوابمو بده جیمیین!
جیمین: منظورت چیه لعنتی؟ از کدوم قرار داد داری حرف میزنی؟
کوک: چیه فکر نمیکردی بفهمم؟ برات خیلی لذت بخش بود که منو خر فرض میکردی؟
جیمین: اصلا می‌دونی چیه اره برام لذت بخش بود، کی با آدم زبون نفهمی مثل تو میاد ازدواج کنه؟ قرارداد؟ خوب کردم تو ریدی تو زندگیم منم اون موقع بهترین تصمیمم رو گرفتم...
کوک: چرا همیشه زود قضاوت می‌کنی؟ چرا سرخود عمل میکنی؟ چرا انقدر زود تصمیم میگیری؟ پول میخواستی خودم بهت میدادم انقدر پست شدی که میری از بابام پول میگیری؟
جیمین: من از بابات پولی نگرفتم چرا نمی‌فهمی!
کوک: نکنه با اونم گرفتی خوابیدی؟ نه؟ سر همین هی امشب بهم میگفت برم خونه میارتت پیش اون رفته بودی که نمیتونستم پیدات کنم نه؟
جیمین: خفه شوووو.... فقط خفه شو لعنتیییییی... نمیخوام صدات رو بشنوم!
کوک: خفه شم؟ نه خفه شم؟ صدام برات آزار دهنده اس؟ جای معذرت خواهیت میخوای منو ساکت کنی؟ ولی باید بگم شرمنده با گوهی که تو خوردی مجبوری تحملم کنی پارک جیمین!
جیمین: پارک جیمین؟ اره من با تو هیچ نسبتی ندارم باباتم بهم گفته بود هروقت بخوام میتونم ازت جدا بشم، می‌دونی چیه می‌خوام تو اولین فرصت همین کارو کنم
هیستریک خندیدم و به سمتش رفتم کنارش روی زانوهام نشستم: طلاق میخوای؟ میخوای زیر خواب پدرم بشی؟ اون بهت قول ازدواج داده؟ دیک من برات بس نبود؟ مال بابام بهتر از مال من بود؟
با سوزشی که به سمت راست صورتم حس میکردم پوزخند عصبی زدم: اون پیرمرد پستو بیشتر از من میخوای؟ اره جیمین؟؟
جیمین: چرا فقط خفه نمیشی کوک؟ چرااااا؟چرا نمی‌فهمی من بهت خیانت نکردم؟!
کوک: گفتی طلاق میخوای نه؟ میخوای از من جدا بشی؟
جیمین: نکنه فکر کردی با تو هرزه میمونم که هی عذابم بدی؟ هر روز یکی بیاد فیلم گوه کاریاتو بهم نشون بده یا هر روز توله‌هاتو بیاری تو این خونه و آخرم بهم انگ خیانت بهم بزنی؟!
با مشت توی صورتش زدم: من هرزه ام یا تو اشغال؟ میگم اون حرومزاده بچه من نیست می‌بردمت جلوی خودت آزمایش میگرفتن تا نگی جواب آزمایشو پول دادم دست کاری کردم ولی توی عوضی باهام چیکار کردی هاااان؟
گوشیو سمتش پرت کردم و ادامه دادم: مدارک هرز بازیاتو برام فرستادن... چیه نکنه میخوای انکار کنی بگی تو نیستی؟
جیمین: حرومزاده به چه حقی دست روم بلند میکنی؟ گوشیم رو پرت کرد سمتم و گفت: بهت میگم من خیانت نکردم حداقل به اونی که برات آمار میده میگفتی کامل همه‌اش رو برات بفرسته!
کوک: فکر کردی ادامه این عکسا برام مهمه؟ چیزیو که نباید میدیدم رو دیدم، الان داری ادای آدمای پاک دامنو در میاری؟ فکر کردی من خرم؟ اره؟
حرفارو توی صورتش فریاد زدم که دیدم بلند شد و به سمت درب اتاق رفت؛ دستش رو گرفتم که فریاد زد: ولم کن... میگم ولم کن اشغال...
از بس فریاد کشیده بود صداش گرفته بود...با سیلی که یه صورتش زدم چند لحظه نفسم رو با حرص بیرون دادم: ولت کنم؟ نکنه دلت برای هرزه بازیات تنگ شده؟ ولی باید بگم شرمنده ام! من همسرتم پس نمیتونم بزارم بری به گوه کاریات برسی!
برای چند لحظه مبهوت به چشمای سرخ از عصبانیتم نگاه میکرد که صدای فریادهاش شروع شد...
جیمین: رو من دست بلند میکنی؟ به چه حقی منو میزنی؟! فکر کردی کی هستی؟ چون مجبور شدم باهات ازدواج کنم فکر کردی میتونی هر غلطی بخوای بکنی؟
محکم روی تخت انداختمش تا به سمتش رفتم عقب رفت طوری که میخواست از روی تخت فرار کنه؛ پوزخند صدا داری زدم روی تخت نشستم و با زانوهام دو طرف بدنش رو قفل کردم، تقلاهاش باعث میشد سریعتر کاری رو که هیچوقت نمی‌خواستم روی جیمین انجام بدم رو انجام بدم!
کوک: پشیمونت میکنم جیمین! دیگه نمیزارم برای یه ثانیه نفس راحت بکشی! کاری میکنم دیگه فکر خیانت به من حتی از صد کیلومتری اون مغز کوچیکت هم رد نشه چه برسه دوباره بخوای انجامش بدی!
جیمین: منظورت چیه؟ ولممم کن، از روم بلند شو عوضیییی
کوک: فقط دهنت رو ببند جیمین نزار از اینی که هستم عصبی‌تر بشم!
پوزخندی گوشه لبم نشسته بود، نگاه مالکانه‌ای بهش انداختم و ادامه دادم: تو فقط مال منی جیمین... مال من... نمیزارم دست کسی بهت بخوره...
همون‌طور که دستم رو داخل موهام حرکت میدادم زبونم رو توی دهانم چرخوندم، تصور اینکه جیمین میا رو بوسیده بود و باهاش خوابیده بود نفسم رو بند می‌آورد، مطمئن نبودم که چقدر میتونم از آغوش گرم جیمین، بوسه هاش، گفتن دوست دارماش بگذرم ولی باید تنبیهش میکردم باید میفهمید خیانت به من چه عواقبی داره... روش خیمه زدم و سرم رو به گردنش رسوندم گاز محکمی از گردنش گرفتم که با زدن ضربه ی محکمی به بالزام از درد به خودم پیچیدم و جیمین از این فرصت استفاده کرد و به داخل حموم رفت، نفس‌هام به شماره افتاده بودن... صدای قفل کردن درب حموم رو از پشت سر شنیدم، چندتا نفس عمیق کشیدم تا دردم کمی آرومتر بشه... دستم رو مشت کردم و آروم آروم به سمت درب حموم رفتم با عصبانیت دستگیره درب حموم رو تکون میدادم
کوک: درب رو باز کن.... با توام میگم باز کن این بی صاحبو...مگه کری؟؟
صدا های نامفهومیو می‌شنیدم دیگه صبرم لبریز شده بود، قفل دربو شکستم که شوکه با گوشی داخل دستش بهم نگاه کرد... پوزخندی زدم و دستی تو موهای پریشونش کشیدم و گفتم: فقط باعث شدی خشن‌تر انجامش بدم پارک جیمین!
گوشیو از دستش گرفتم و تماسش رو قطع کردم... ناامیدانه نگاهم میکرد، معلوم بود بغض کرده با چشم های ملتمسی که یک لایه اشک روی مردمک های لرزونش رو پوشنده بود بهم نگاه میکرد لبش از هم باز و بسته میشدند... نگاهی به موبایلش انداختم و گفتم: آخی به تهیونگت زنگ میزدی؟ از اون کمک میخواستی تا تو رو از دست من نجات بده؟ متاسفانه باید بدونی تو رو حتی خداهم نمیتونه از دستم نجات بده عزیزم...
نزدیکش شدم و با گرفتن یقه پیراهنش توی یه ضرب اون رو از تنش پاره کردم: وقتی میا رو می‌بوسیدی این لباسا تنت بود نه؟ اره که تنت بود... بوی اون هرزه رو میدی... تو نمیتونی بوی کسی جز منو روی بدنت داشته باشی...حقش رو نداری...
سرمو توی گردنش فرو کردم و لاو بایت های دردناکی رو براش به جا میزاشتم...بدون توجه به تقلاها و التماساش دستم رو داخل شلوارش بردم که با صدای ناامیدش ادامه داد : ولم کن...خوا...خواهش میکنم...
موهاش رو توی دستم گرفتم و به سمت تخت میکشیدمش و همزمان با عصبانیت میگفتم: میدونستی ازت خوشم میاد جیمین، بارها بهت گفته بودم دوست دارم اما تو چیکار کردی؟ هان؟
بلند توی صورتش غریدم: تو منو نابود کردی هیچ میفهمی؟ هان؟
کوک: الان داری التماس میکنی که گوه کاریاتو ندید بگیرم؟ ولی باید بدونی من عقده‌ای‌تر از این حرفام عزیزم... نمیتونم کارتو بدون جواب بزارم...
اشکاش شروع به باریدن کرده بود به هق هق افتاده بود: چرا...نمی‌فهمی ب...هت خیانت... نکردم؟ چرا ه...مش حرف...خودتو میز...نی آخه؟
کوک: خیانت نکردی؟ تو با احساسات من بازی کردی این خیانت نیست پس چیه؟ رفتی دوست دختر قبلیتو وسط بار بوسیدی باهاش به اتاقای بار رفتی معلوم نیست چه گوهی اون تو خوردی بعد هنوزم میگی خیانت نکردم؟
عاجزانه صدام کرد: کوک...بخدا م...ن کاری نکردم چرا ب...رای ی...بارم که شده باورم نمیکنی؟...
کوک: نمیخوام صداتو بشنوم جیمین! کمربندم رو از شلوارم جدا کردم و دستاشو به تاج تخت محکم بستم و ادامه دادم: امشب با تک تک سلولای بدنت حس می‌کنی که سزای کسی که خیانت می‌کنه چیه پارک جیمین!
جیمین: کو...ک...تورو خدا... ولم کن ب...زار برم.... چرا نمی‌فهمی من خیانت نکردم لعنتی...ولم کنننننننن
کوک: اه دیگه داری سرم رو درد میاری! سمت کمد رفتم و وسایلی رو که با عشق برای جیمین خریده بودم و روزی میخواستم تا با خواست خودش اینا‌رو برای لذت بردن بیشترش روی بدنش امتحان کنم رو از داخل جعبه قرمز گوشه کمد کشیدم بیرون... بغضم گرفته بود، من همیشه میخواستم که یه رابطه رمانتیک باهاش داشته باشم ولی الان چی شده بود الان میخواستم برای شکنجه دادنش از این وسایل لعنتی استفاده کنم... سرمو بالا گرفتم و نفس عمیقی کشیدم، اشک گوشه چشممو پاک کردم، جعبه رو برداشتم و به سمتش رفتم...گگ رو از داخل جعبه برداشتم و داخل دهنش گذاشتم
جیمین: کو.... بندش رو از پشت سرش بستم تا از دهنش نتونه خارج بشه...فریادهاش تبدیل به صداهای نامفهومی شده بودن...
کوک: نمی‌خواستم ببندمش ولی تو خیلی داری رو اعصابم میری...
صدای نفس کشیدن هاش شبیه خرخر شده بود رنگ صورتش داشت به بنفش می‌رفت: اههه لعنتی... سریع بند گگ رو از پشت سرش باز کردم و گگ رو از دهنش خارج کردم... زبونش برگشته بود ته حلقش و داشت خفه اش میکرد...
کوک: هی هی... نفس بکش... اره...دیگه تموم شد...
به سکسکه افتاده بود: هعع... کوک...چرا داری باهام این ...هعع.. کارارو میکنی...
شلوارش رو از تنش خارج کردم و توجهی به گریه هاش و دست و پا زدن هاش ندادم... لبه‌ی تخت نشستم و به حالت داگ استایل درش آوردم... پدل چرمی رو برداشتم و دستم رو روی سوراخ مقعدش کشیدم و حالت دورانی ماساژش دادم: می‌دونی جیمین من خیلی دوست داشتم... ضربه اول رو محکم به بوت نرمش زدم: هنوزم دوست دارم
جیمین: آخ...ولم کن...
ضربه ی بعدی رو محکم‌تر از قبل به باسن خوش فرمش فرود اوردم: ولی این وسط تو گولم زدی... همینطوری که ضربه میزدم انگشتم رو بدون آمادگی وارد سوراخ ملتهبش کردم که قوسی به کمرش داد و صدای ناله های آرومیو از خودش در میاره: اونقدری دوست دارم که حتی نمیتونم ازت بگذرم...
انگشت دومم هم واردش کردم و هر دوتا انگشتم رو رو هی وارد و خارج از مقعدش میکردم، با پدل ضربه بعدی رو محکم‌تر از قبلی میزدم: خیلی دوست داشتم تا تو با این روم آشنا نشی ولی مگه تو گذاشتی؟
پدل رو کف زمین انداختم و انگشتم رو خارج کردم و به حالت طاق باز گذاشتمش روی تخت و مچ پاهاش رو با طناب به دو طرف تخت بستم، بین پاهاش نشستم، با ترس بهم زل زده بود و نمیدونست قراره چیکار کنم، چشمای قشنگش از بس گریه کرده بودن قرمز شده بود...
جیمین: کو....ک... خوا..هش....میکنم .... لطفاً تمومش...کن....
ولی نه نباید گول مظلومیتش رو میخوردم... دستم رو دراز کردم و یکی از دیلدوهای سایز بزرگی رو که داخل جعبه بود رو برداشتم... سعی داشت خودشو آزاد کنه ولی بی فایده بود، خواست فریاد بزنه ولی بوسه ی خشنی رو شروع کردم که جلوی صداش گرفته شده بود... تقلاهاش رو می‌دیدم... دیلدو رو داخل مقعدش فرو کردم؛ قوسی به کمرش داد...گاز محکمی از لبش گرفتم... صدای جیغ های گلوش رو می‌شنیدم رگ گردنش بیرون زده بود، صورتش از درد جمع شده بود انگار نفس کشیدن رو یادش رفته بود... از کنار تخت لیوان آبی رو پر کردم و به صورتش پاشیدم که صدای هین مانندی از خودش در آورد...گریه هاش شدت گرفته بودن
جیمین: تورو خدا ولم کنننن....لعنتی ولم کنننن
کوک: هیششش... هنوز اولشه
از داخل جعبه دوتا گیره ی فلزی رو برداشتم و به نوک نیپلاش وصل کردم و تا جایی که امکان داشت سفت بستمشون...صدای جیغ هاش به گوشم می‌رسید و همین باعث شده بود کمی آرومتر بشم... دوتا ویبراتور روی نیپلاش گذاشتم روشنشون کردم که صدای جیغ هاش بلندتر شده بود؛ پایین تر رفتم و درجه شدت دیلدو داخل مقعدش رو هم به بالاترین حدش گذاشتم
کوک: انقدر جیغ نکش هزره... حالا حالاها باهات کار دارم!
جیمین: چرا فقط نمیکشیم؟ منو بکش راحتم کن عوضییی
کوک: مرگ؟ نچ...نچ... من نمیخوام همسرم رو از دست بدم
رینگ رو برداشتم و به دیکش بستم و با نگاه بی حسی رو بهش گفتم: تاصبح نمیزارم بیای! درد بکش و به کارات فکر کن!
درب اتاق رو باز کردم که با صدای بلندی گفت: ازت متنفرم
به سمت آشپزخونه رفتم و بطری ویسکی رو برداشتم و سمت حیاط رفتم... هوا هنوزم سرد بود و سوز داشت حس میکردم قلبم از این هوا بیشتر سرد شده بود تا خودم...
درب بطری ویسکی رو باز کردم و بدون اینکه داخل لیوان بریزم ازش خوردم...
کوک: لعنتیییییی.... چطور تونستی با من اینکارو بکنی!
کوک: متنفرم ازت بابا....متنفرممممم
کوک: خیلیییی نامردی جیمین... خیلیییی
اشکام شروع به خیس کردن گونه هام کرده بودن...با عصبانیت به سمت اتاق برگشتم و با جیمین که بی حال روی تخت افتاده بود و ناله های آرومی میکرد مواجه شدم، از بس تقلا کرده بود مچ پاهاش زخم شده بود، میخواستم خیلی بیشتر اذیتش کنم میتونستم پارافین داغ روی سوراخش بریزم ولی در همین حد بسش بود؛ شلوار و باکسرم رو درآوردم و بین پاهاش نشستم و با دستم کمی هندجاب رفتم تا تحریک شدم، دیلدو رو از مقعدش خارج کردم و دیک تحریک شده ام رو تا آخر واردش کردم که جیغ آرومی از گلوش شنیده می‌شد: می‌دونی خواستم بزارم تا صبح درد بکشی ولی پشیمون شدم تصمیم گرفتم جای اون دیلدو خودم تا صبح توت بکوبم...
جیمین: خوا...هش...می...کنم....ول..

𝗔𝗳𝘁𝗲𝗿 𝘆𝗼𝘂...(ᴷᵒᵒᵏᵐⁱⁿ)Where stories live. Discover now