وجودش را نگران کرده بود، نگران از آنکه مبادا صدایشان زیاد باشد!
با احساس حرکات تند شدهی دست پسر کوچکتر، نفسش را با صدا رها کرد و درحالیکه او را به دیوار پشتش میفشرد، دستش از انحنای گردن او پایین افتاد؛ چنان بی طاقت و چنان لب مرز که برای لحظهای نفسهایش را جا بگذارد!
-جونگ...
-جلوی خودت رو نگیر کیم...
لبهایش را روی لبهای نیمه باز مرد بزرگتر کوبید و بیتوجه به بازی ماهرانهی انگشتهای او روی عضو سخت شدهاش؛ لب پایین او را میان دندانهایش فشرد:
-بذار این بار من بشنومش!
پاسخش خندهی دورگه و صدای بم شدهی تهیونگ بود و فشار دستی که چنان پایین تنهاش را سوزاند که میان لبهای او ناله شود!
نالهای کشدار، که به فرود پلکهای لرزانش منجر شد...-بهت گفتم جئون... قبل از من، کار تو باید تموم...
با احساس انگشت شست او و حرکت مدور ماهرانهی آن روی کلاهک عضوش، لب پایینش را گزید و صدای گلویش را میان چهرهی پسر کوچکتر سرکوب کرد.
-آه... رئیس، داری چه غلط...
-فقط ازش لذت ببر!
لذت؟!
در آن لحظهای که تنها یک لمس دیگر باقی مانده بود تا تمام گرمای وجودش به یکباره تخلیه شود، "لذت" فرای لذت بود؛ در واقع آن واژه معنایی دیگر داشت و حالا که انگشتهای جونگکوک عضوش را به سرخی رسانده بود، دیگر برایش کافی بود!
-کیم... بذار حسش کنم...
به حق که صدای او تیر خلاصی بود، مگر میشد دستها، نگاه و یاقوتهای او را داشته باشد و فرو نریزد؟!اگر پسر کوچکتر سکوتش را اختیار نمیکرد بدون شک در همان لحظه به ارضا میرسید.
-میخوام که حسش کنم...
-لعنت، جونگ... کوک!
با احساس آتشی که زیر عضلات شکمش شعله ور شده بود، چنگی به سرشانهی او انداخت و درحالیکه لبهایش را به دندان میکشید نالید!
-رئیس... اگه یکم دیگه ادامه...
-چیه افسر؟ داری یه کار میکنی بخوام جلوت زانو بزنم و اون کوفتی رو طور دیگه به رضایت برسونم!
جملهی پسر کوچکتر کافی بود تا هرآنچه تحمل و طاقت برایش باقی مانده بود، به یکباره خاکستر شود.
تنها با تصورش؛ تنها با فکر آنکه آن رئیسزاده مقابل پایش به زانو درآید؛ تصور آن داغی و تصور لبهای سرخ و خیس شدهی او...با به سرخی کشانده شدن نگاه مرد بزرگتر پوزخند دندان نمایی میان بوسههای عمیقشان زد و درحالیکه به بازی ماهرانهای انگشتهایش ادامه میداد، حلقهی دستهایش را اینبار با سرعت بیشتری به دور عضو او به حرکت درآورد؛ آنگونه که مطمئن شود چیزی تا لبریزی کام او باقی نمانده است!
آنکه تنها جملهاش نگاه مرد بزرگتر را خمار کرده بود، برای رضایت وجودش کافی بود؛ حالا چگونه تضمین میکرد که قبل از مرد بزرگ تر به ارضا نرسد؟!
با تند شدن نفسهای او و نبض بی طاقتی که زیر دستهایش کوبیده میشد، لبهایش را به آرامی روی لبهای تهیونگ کشید و با دست آزادش چنگی به انحنای تراشخوردهی کمر او اندخت؛ آنگونه که اورا بیش از پیش به خود بچسباند و حرکات دست او به دور آلتش را سرکوب کند؛ افسرش نزدیک بود!
لبخند کمرنگی زد و درحالیکه سرش را میان هلال گردن به نبض افتادهی او فرو میکرد، بوسههایی نرم شده اما پر سر و
YOU ARE READING
INRED | VKOOK
FanfictionIn Red - سرخپوش جونگکوک جئون، رئیس زادهی بند هشتم زندان گری سی! کسی که توی سلولهای اون زندان بزرگ شده بود و حالا یک تازه وارد توی بند هشتم، همه چیز رو بهم ریخته بود! 🔞🃏⛓ تازه واردی که بدون هیچ ترسی مقابلش میایستاد و با گستاخی جوابش رو میداد ا...
Part 46♨️
Start from the beginning