" "پیاده" سربازهای شطرنج بودند و "انتها" همان آخرین خانه از "جناح" مقابل بود؛ همانی که اگر "پیادهای پیاده" به آن میرسید، دیگر "پیاده" نبود!"
جملهای درست در امتداد جملهی پایانی اولین کتاب که در آغاز کتاب دوم نوشته شده بود.
چه در پس آن کتاب بود که هرچه بیشتر میخواند بیشتر نمیفهمید؟! کاش میدانست...با صدای باز شدن در نگاهش به آرامی روی جثهای لغزید که در را به داخل هل میداد؛ همان مرد خسته از دو شب گذشته که حالا با لبخندی مسحور کننده قدمهایش را به داخل اتاق میکشید؛
همان تهیونگ و همانی که نگاهش برای جان گرفتن نفسهای رفتهاش کافی بود!
تهیونگ در لباسهای راحتی و خاکستری رنگش؛ چه کسی تصور میکرد افسری در لباس خانه آنچنان مجذوب کننده به نظر رسد؟! نه به لباسهای اتوکشیده رسمیای که خارج از آنچهارچوب به تن میکرد و نه به آن تیشرت و شلوار گشادی که حالا بیاندازه چهرهاش را متفاوت از "کیم" بودنش جلوه میداد!
-مگه بهت نگفتم یکم استراحت کن؟!
نفسش را کلافه رها کرد و بیخبر از عرقهای براق اطراف شقییقههایش، لبهایش را روی هم فشرد:
-تونستی راضیش کنی؟
پاسخش سکوت غرق شده در نگاه مرد بزرگتر بود قدمهایش که درست آنسوی میز و مقابل رئیسزادهاش متوقف شدند؛ چه میگفت؟! چه داشت که بگوید؟!
نیم نگاهی به کتابهای روی میز انداخت، جونگکوک روزی خودش را همراه آندو باطلهی نحس شده به کشتن میداد؛ از
روزی که امانتی را باز کرده بود تا همان لحظه لحظهای خواب به پلکهایش نداده بود و حالا هنوز هم سرپا بود!
دستی روی چهرهاش کشید و ابروهای عبوسش را با نوک انگشتهایش صاف کرد:-راضی شده؛ فقط حس میکنم قرار نیست با دیدن هوسوک کنار بیاد.
-گفتم بذار من راضیش کنم خودت نخوا...
-امشب باهاش حرف بزن، میتونی؟! هرچی باشه دوستت داره!
هانا دوستش داشت؟!
بی اراده لبخند اندکی روی لبهایش نشست و کنج نگاهش به شوق افتاد:
-اون کوچولوی عوضی، لجبازتر از دوست داشتن منه کیم!
پاسخش صدای خندهی آرام مرد بزرگتر بود و زمزمهی نوازشگرش:
-از مربی عوضی خوشتیپش خوشش میاد، بهم "اعتماد" کن.
-خودش بهت گفته؟!
با یادآوری آن روز و مکالمهی نسبتا ناموفقش با هانا در ماشین، لبهایش را جمع کرد و در کسری از ثانیه پوزخند زد:-خودش بهم گفت؛ درحال حاضر احتمالا تنها کسی که بعد از بلک حوصلهی دیدنش رو داره تو باشی!
بلک؟!
باید باورش میشد که هانا بلک را از جونگکوک بیشتر و جونگکوک را بیشتر از خودش دوست دارد؟
جملهاش را با پوزخند آغاز و با تلخند به پایان رسانده بود؛ نمیدانست با درد پس زده شدنش توسط دخترش چه کند.
هوسوک به زودی آزاد میشد، شاید هم تا آن لحظه آزاد شده بود و خبرش هنوز نرسیده بود، نمیدانست...
در واقع تنها چیزی که از آن اطمینان داشت، هوسوکی بود که در کم ترین حالت ممکن خواستار دیدن دخترش میشد!
انتخاب دخترک چه بود؟!
YOU ARE READING
INRED | VKOOK
FanfictionIn Red - سرخپوش جونگکوک جئون، رئیس زادهی بند هشتم زندان گری سی! کسی که توی سلولهای اون زندان بزرگ شده بود و حالا یک تازه وارد توی بند هشتم، همه چیز رو بهم ریخته بود! 🔞🃏⛓ تازه واردی که بدون هیچ ترسی مقابلش میایستاد و با گستاخی جوابش رو میداد ا...
Part 45-2♨️
Start from the beginning