The Last Chapter

7.1K 264 65
                                    

"برای بار دیگر"

صدای قدم های آروم و با طمانینه ای داخل اتاق پیچید که متعلق به زن خسته و نگرانی بود که بعد از بی هوش نگه داشتن نوه اش از شب قبل، با وجود سردرگم بودنی که گاهی بیدار میشد و هنوز سوال نپرسیده دوز سنگینی از خواب‌آور و آرام‌بخش قوی ای رو بهش تزریق میکردن، اجازه ی بیداری بهش نداده بود.
انگار اشتباه به نظر میرسید که درخواست اون مرد جوون رو قبول کرده اما این رو میدونست که با هر بار بی هوش نگه داشتن پسری که با چشم های بسته و پوستی بی‌رنگ روی تخت مقابلش خوابیده بزرگ ترین اشتباه رو در حقش انجام میده اما فکر به نتیجه اش باعث میشد که کاترینا به جونگ‌کوک اعتماد کنه، باعث میشد به تک تک جمله هایی که با صدای غمگین و درمونده اش شنیده بود اعتماد کنه چون میدونست اون مرد نیمه‌ی ‌دیگر روح نوه ی عزیزشه.
دَم عمیقی گرفت و نگاهی به نور و روشنایی کم تراس انداخت که به لطفش اتاق تهیونگ هم روشن تر شده بود با وجود اون هوای شدیدا بارونی و طوفانی اما هنوز اون خواب به نظر میرسید.
پس برای آخرین بار نگاهی به سرمی که رو به پایان بهش وصل بود انداخت و به سمت خروجی اتاق قدم برداشت و بعد از خارج شدن به بادیگاردهای خودش که پشت در ایستاده بودن دستوراتش رو تکرار کرد فارغ از دونستن اینکه تهیونگ کم کم درحال بیدار شدن بود.
اما حتی نمیتونست پلک هاش رو تکون بده، فقط با خواب‌آلودگی و سنگین بودن سرش تلاش کرد چشم هاش رو باز کنه اما موفق نشد، انگار وزنه ی سنگینی روی پلک هاش گذاشته بودن تا قدرت از هم جدا کردنشون رو نداشته باشه درست برعکس لب هاش که برای کشیدن هوا داخل خودش از هم نیمه باز شد و بعد با بسته شدنش بازدمش رو از بینی خارج کرد.
گلوش خشک شده بود و دهنش تلخ و بد طعم به نظر میرسید و توی تمام نقاط کمر و بدنش احساس گز‌گز و خواب‌رفتگی میکرد طوری که انگار مدت طولانی ای بی حرکت روی تخت خوابیده، پس بی توجه به اینکه ذهنش هیچ نوع تصویری بهش نشون نمیداد و کاملا خالی به نظر میرسید سعی کرد چشم هاش رو باز کنه و حرکت کنه، اما با بلند کردن بازوی دست راستش و چرخیدنش به سمت چپ سوزش بدی داخل دستش پیچید و داغی ای که مثل مایع روی پوستش سُر خورد تا به روی انگشت هاش برسه رو حس کرد.
تهیونگ هنوز چشم هاش بسته بود و انقدر درد میکرد که نمیتونست بازشون کنه، پس با گیجی و سردرگمی آرومی خیسی گرمی که روی پوستش بود رو با کف دست دیگش پاک کرد که به سرعت معده اش بهم پیچید وقتی بوی خون و آهن کمی رو نفس کشید و بدون اینکه کنترلی روی حال خودش داشته باشه فشار شدیدی رو روی معده اش حس کرد که وادارش میکرد از روی تخت پایین بیفته و وقتی روی زانوهاش پایین تخت نشسته و خم شده، با صدای بلندی عق بزنه.
عق های خشک و بدون بالا‌آوردنی که عصبی و پر از دلهره بود و تهیونگ دلیلش رو درک نمیکرد. فقط سرش سنگین بود و چشم هاش هنوز بسته بود و داشت به درد هایی که توی سر، چشم، کمر و معده اش پیچیده بود عادت میکرد اما همون لحظه در اتاقش با صدای آرومی باز شد و تهیونگ با شنیدن صدای زن غریبه ای گوش تیز کرد.
- اوه خدای من، شما چرا روی زمین نشستین؟
زن با صدای هول شده ای پرسید و وقتی برق اتاق روشن شد پلک های تهیونگ هم تصمیم به باز شدن گرفتن ولی انگار اشتباه بدی بود چون به سرعت پلک هاش دوباره روی هم افتاد با حسی که سرش سنگین بود و اون رو مجبور میکرد به بی‌حالی بد و خماری عجیبی.
نفس عمیقی کشید تا کمرش رو صاف کنه و از روی زانوهاش روی اون پارکت های سرد بلند شه ولی بی فایده بود چون بدنش بی حس بود و نمیدونست چرا غم عجیبی تمام قلبش رو به یکباره احاطه کرد و دلهره اش شدیدتر شد وقتی پلک زد تا اثری از هیونگش پیدا کنه، انگار قلبش چیزی رو میدونست که تهیونگ توی مغزش نمیتونست پردازشش کنه، نه وقتی گیج و بیحال بود.
- ج-جونگ‌کوک کجاست؟
با حس بد حالت تهوع و سرگیجه پرسید اما جوابی نگرفت جز اینکه اون زن با لباس های سفید پرستاری به سمتش قدم برداشت تا کمکش کنه روی تخت بشینه.
تهیونگ حتی متوجه نشده بود اون پرستار چطوری اون دکمه ی تماس اضطراری روی میز رو فشرده بود که کاترینا دوباره به اتاق برگرده و مراقب نوه اش باشه چون محض رضای خدا، کاترینا تمام خدمه و محافظ های اون خونه رو آماده باش قرار داده بود تا هر اتفاقی که افتاد متوجهش باشن، اون هم فقط برای تهیونگی که هیچوقت رفتارش قابل پیش بینی نبود.
- تو ک-کی هستی؟
تهیونگ درحالیکه بعد از هر چند بار آروم پلک زدن کمی چشم هاش رو برای نگاه کردن به اون زن که بهش کمک کرد روی تخت بشینه باز نگه‌ داشته بود سعی میکرد متوجه بشه چه خبر شده وقتی اتاق خالیه و طوری جونگ‌کوک درونش نیست که انگار برای ابدیت ازش دور بوده درحالیکه اینطور نبود.
- ه-هیونگ من رو ندیدی؟
- لطف آروم باشین.
- اون ... اون اینجا نیست؟
تهیونگ گیج پرسید و معده اش با سوزش شدیدی بهم پیچید و باعث شد دوباره به سمت جلو خم بشه و کمی زانوهاش رو بالا بیاره، اما به جای تمرکز کردن روی درد کشیدن به این فکر میکرد که چرا جوابی نمیگیره و ترجیح داد به این فکر کنه که شاید به خاطر این اون زن جواب نمیده چون جونگ‌کوک رو نمیشناسه و نمیدونه منظورش چه کسی هست اما واقعیت این نبود.
- نمیدونی ه-هیونگ من ... چه شکلیه، نه؟
زن بزرگ تر که بهش گفته شده بود باید سکوت کنه وقتی تهیونگ بیدار شد، نگاهی به صورت رنگ پریده و بی حال پسر کوچیکتر انداخت.
با کمک کردن بهش توی دراز کشیدن به سرعت به سمت وسایل های مورد نیازش برای آماده کردن سرم بعدی رفت که صدای تهیونگ رو دوباره شنید که با لحن پر از مکث و بی حالی توضیح میده.
- اون ... اون موهای پ-پریشون ... و ... تی-تیره ای داره ... یه شکستگی روی ... گونه ... و موهای پریشون و ت-تیره ای داره و ...قدش ب-بلنده ... و همیشه یه ا-اخم کم-...
هنوز با گیجی و مکث های کوتاه جمله اش رو تموم نکرده بود که پرستار سریع انژیوکت مورد نظرش رو برداشت و بعد از آویزون کردن سرم به میله آهنی و پایه ی مخصوص سرم که داخلش آرام‌بخش های قوی ای تزریق کرده بود، تخت رو دور زد تا دوباره از پشت دست تهیونگ رگش رو برای تزریق کردن دارو پیدا کنه اما همون لحظه صدای کاترینا سریع پیچید:
- سریع باش جُرجیا!
دستور محکم و صدای رساش باعث شد تهیونگ به سرعت چشم هاش رو باز کنه و به پرستاری که دستش رو توی دستش گرفته بود نگاه کنه. داشت سوزن آنژیوکت رو داخل پوستش فرو میکرد و تهیونگ که تا اون لحظه به دست هاش نگاه نکرده بود سرش رو بلند کرد و دید که اون زن در حال فرو کردن سوزن داخل پشت دستشه.
شاید هنوز ثانیه ای نگذشته بود که تهیونگ اخم بی تمرکزی بین ابروهاش نشست و دستش رو محکم به بالا کشید و روی تخت نشست درحالیکه خودش رو گوشه ی تخت مچاله میکرد.
- ف-فکر کردی داری چه غلطی ... میکنی؟
سعی کرد بدون لکنت حرف بزنه وقتی حالش خوب نبود و موضوع فقط جسمش نبود، تهیونگ حس میکرد در حال متلاشی شدنه و درد عجیبی رو توی قلبش حس میکنه ولی ذهنش خالی بود و متوجه نمیشد داره چه اتفاقی میفته و این فقط تا وقتی بود که مکالمه اش با مادربزرگش که با اخم نگاهش میکرد عجیب پیش نرفته بود.
- تهیونگ، برگرد سر جات تا جرجیا بتونه بهت کمک کنه استراحت کنی!
- و-ولی من حالم خوبه ... جونگ‌کوک کجاست؟
تهیونگ با مکث کوتاهی پرسید و سعی کرد بی توجه به خونی بودن پشت دستش اون رو با پیراهن داخل تنش پاک کنه تا خیسی که اذیتش میکرد از بین بره ولی نگاه کاترینا با نگرانی و کلافگی روی دستش چرخید.
جونگ‌کوک بهش هشدار داده بود کنترل کردن تهیونگ میتونه سخت باشه و این رو اون زن به خوبی میدونست.
- عزیزدلم، برگرد به تختت، هوم؟
- چرا جوابمو نمیدی؟
تهیونگ سردرگم پرسید و تُن صداش رو بالا برد و سعی میکرد محکم بایسته با وجود تک تک دردی که روی جسم و قلب بی‌تابش که انگار از خودش هشیارتر بود، پیچیده بود.
- جونگ‌کوک کجاست؟
با صدای گرفته ای پرسید و اخم پررنگی بین ابروهای نا‌مرتب و تیره اش نشست. کاترینا انگار فراموش کرده بود چی بگه وقتی تهیونگ هنوز از موضوع باخبر نبود و عاجز به نظر میرسید. اون چاره‌ای نداشت جز آروم نگه ‌داشتن نوه اش از راه دیگه ای، انگار توی بی هوشی نگه ‌داشتنش برای همیشه جوابگو نبود و اون زن هم میدونست که راه درستی رو انتخاب نکرده.
- از دیشب تب کردی بعد مست شدن، اون هم خسته بود، منم بهش اصرار کردم من مراقبتم و جونگ‌کوک میتونه برای عوض شدن حالش کمی با پدربزرگت قدم بزنه و این اطراف رو ببینه تا زمان بگذره و تو بیدار شی!
شاید عجیب بود ولی وقتی اسم جونگ‌کوک اومد تهیونگ حتی متوجه نشد گوش هاش داره چه دروغ بزرگی رو میشنوه، انگار فقط نیاز داشت کسی به ذهنش توضیح بده که جونگ‌کوک همون اطرافه تا متوجه بشه به اشتباه بی‌تاب و غمگینه چون مغز لعنتیش مثل یه اتاق سفید پر از سکوت بود و چیزی به یاد نداشت، نه حتی تصویر درستی از مست کردنش پس درحالیکه کمی آروم تر به نظر میرسید گفت:
- چرا ... چرا حالم بد شده بود؟
- به خاطر خستگی و فشار عصبی ای که تحمل کردی بهت حمله‌ی بدی دست داد، جونگ‌کوک هم نگرانت بود برای همین ازم قول گرفت مراقبت باشم تا برگرده، چون بهش اصرار کردم که کمی هم مراقب خودش باشه.
تهیونگ لحظه ای به جمله ای از بین حرف های مادربزرگش شک کرد، اینکه جونگ‌کوک هیچوقت ممکن نبود اون رو توی حال بد رها کنه تا به اصرار کاترینا با پدربزرگش به دیدن اون اطراف بره اما این رو هم میدونست که هرگز مادربزرگش اون رو توی برزخ دروغ نگه ‌نمیداره و از اخلاقش خبر داره، پس سعی کرد تردیدش رو پنهان کنه و احساساتش رو توضیح بده.
- ن-نمیدونم چرا چیزی یادم نمیاد ... انگار ... انگار سال‌هاست خوابیدم، بی‌تابم، قلبم درد میکنه، بدنم درد میکنه، انگار بارها و بارها از بلندی سقوط کردم و مُردم تا بتونم دوباره زنده بشم.

𝑻𝒉𝒆 𝑾𝒆𝒂𝒑𝒐𝒏(𝑲𝒐𝒐𝒌𝑽)Where stories live. Discover now