Chapter 40 - 41

2.5K 110 1
                                    

"همه چیز برمیگرده به تو"

- فیلم پاک شده‌ی دوربین های مدار بسته‌ی بیمارستانی که مادرم برای آخرین بار داخلش نفس کشید.
با تموم شدن جمله‌ی جونگ‌کوک مویرا به سرعت دست به کار شد و تنِ تهیونگ یخ بست، درحالیکه سر جاش خشک شده بود و حتی نمیتونست سرش رو از TV مقابلش بگیره.
جونگ کوک نگاهش رو از TV گرفت و به لپتاپ روشن شده ی مقابلش داد، اون حتی سعی نکرده بود پسوردش رو پیدا کنه انگار اون تراشه تمام مراحلش رو انجام میداد و حالا روی اسکرین لپتاپ صفحه ی ویدئویی باز شده بود که جونگ کوک وقتی اون رو پلی کرد به آرومی لپتاپ رو روی میز مقابلش گذاشت و به مویرا دستور داد:
- فیلم رو رویTV بزرگ تر نشون بده!
- بله جی‌کی.
مویرا که انگار تحت کنترل جونگ کوک بود به راحتی جواب داد و فیلمی که توی لپ‌تاپ پلی شده بود بی صدا توی TV پخش شد اما جونگ کوک کنار تهیونگی که یخ زده و بی روح به اون فیلم نگاه میکرد آروم نگرفت تا حرف بزنه، بلکه بلند شد و همینطور که به طرف پنجره‌ی بزرگ مقابلش میرفت به بارون که بی‌رحمانه بهش برخورد میکرد و صدای زیبایی ایجاد میکرد خیره شد، از اون سال ها چقدر گذشته بود؟ حس سنگینش هنوز قابل لمس بود ...
- هوسوک یاد گرفته بود همیشه کثیف بازی کنه، اما این بار حتی نمیدونست که خودش هم بازی داده شده وقتی صادقانه بهم گفت تو مادرم رو کُشتی! عاح خنده دار نیست؟ بهم گفت تو مادر عزیزم رو کشتی.
به سردی خندید و سرش رو به طرف عقب نچرخوند تا واکنش تهیونگ رو چک کنه، چون تازه میخواست آخرین ضربه به مهره های چیده شده ی دومینوی خودش رو بزنه!
اون بازیگردان ساکتی بود که قرار بود نمایشش رو اجرا کنه، چون عادت کرده بود به اینطور بازی کردن، درست برعکس هوسوک که واضح و قابل پیش بینی بازی میکرد، اگر میخواست ضربه بزنه به همه نشونش میداد و اگر هم نمیخواست آسیب بزنه اعلام میکرد که کاری رو انجام نمیده که باعث آسیب رسیدن بشه و در حقیقت هیچوقت نمیتونست هیچکدوم از اون‌ها رو بکشه و دلیلش توجه یونگی بود، ولی جونگ کوک برعکس بود ...
اون همیشه برعکس بقیه حرف میزد، رفتار میکرد و حتی واکنش نشون میداد و گاهی انقدر هوشمندانه خودش رو به بی اطلاعی میزد که انگار از واقعیت اطرافش هیچ اطلاعی نداره و شاید به همین روش تهیونگ رو هم تنبیه کرد.
درست مثل حرف هایی که اون شب سرد کنار دریا بهش گفت و پسر کوچیکتر باز هم سکوت کرد، شاید اگر جونگ کوک از واقعیت ماجرا باخبر نبود نمیتونست شدت عشق تهیونگ رو نسبت به خودش بدونه، شاید متوجه نمیشد اون حس نفرتی که از سن پایین شکل گرفته بود و بعد ها تبدیل به عشق شد چطوری رشد کرده و حتی شاید اگر هیچوقت جیمین مرگ خودش رو جعل نمیکرد و باعث نمیشد اون تراشه رو کاملا بسازه از گذشته چیزی متوجه نمیشد و ممکن بود هیچوقت مسیر زندگی اون ها به اینجا کشیده نشه!
به نظر میرسید اسمی که تهیونگ برای اون تراشه انتخاب کرده بود حقیقتی بود که نباید هیچکدوم از اون ها فراموش میکردن، "مویرا" اون تکه ای از علم بود که سرنوشت همشون رو میتونست مشخص کنه.
تکه ای هوش مصنوعی که ممکن بود علاوه بر گذشته، آینده ی اون ها رو هم تحت شعاع قرار بده وقتی همه ی اون آدم ها چیزی برای پنهان کردن داشتن و ازش به خوبی مراقبت میکردن.
تهیونگ ساکت بود، انقدر که حس میکرد قدرت تکلمش رو هم از دست داده، حتی وقتی جونگ کوک به سمت میزی که ازش کمی دور بود رفت تا از روی میز سیگاری برداره و روشنش کنه نتونست نگاهش رو از روی اون ویدئو بگیره، چون داشت به خودش نگاه میکرد وقتی داخل اون راهروهای لعنتی بیمارستان جلوی جئون وون زانو زده بود و وقتی پاهای اون مرد رو محکم گرفته بود تا از رفتن به سمت مادرش خودداری کنه با گریه میخواست که به مادرش آسیبی نزنن.
حتی نیاز نبود صدای اون ویدئو رو بشنوه، چون به خوبی صدای گریه های بلندش توی سرش میپیچید، درست مثل خوندن یه دیالوگ، خط به خط، نقطه به نقطه، مکث به مکث ... تمامش زنده بود، اون تنفر شدیدی که از جئون وون پیدا کرده بود، همون غریبه ای که گاهی اون رو میدید.
تهیونگ انقدر تمام اون ویدئو رو واضح توی ذهنش و مقابلش روی اسکرین میدید که حتی میدونست کجا نفس عمیقی کشید و بزاق دهنش رو با گریه قورت داد تا دوباره گریه کنه و بخواد به مادرش آسیبی نرسونن اما اون مرد با جمله ای طوری ساکتش کرده بود که بخواد سرنوشتش رو تغییر بده ...

𝑻𝒉𝒆 𝑾𝒆𝒂𝒑𝒐𝒏(𝑲𝒐𝒐𝒌𝑽)Where stories live. Discover now