Chapter 25 & 26

4.3K 141 26
                                    


دو ساعتی گذشته بود و جونگ کوک هر چند دقیقه یک بار چشماش رو باز میکرد تا تهیونگ رو چک کنه و مطمئن بشه بدون کابوس خوابیده، نمیدونست چرا اما احساس میکرد اگر اون هم مثل خودش بعد از داشتن تنش شدیدی که تحمل کرده بخواد کابوس ببینه دیوونه میشه، چون میدونست حس کردن یه خوابِ نفس گیر و خسته کننده چقدر روحش رو کدر میکنه، پس مدام کمر ، پهلو و بازوهاش رو نوازش میکرد تا اگر بیدار شد حس امنیت کنه توی آغوشش، اینکه فکر میکرد قراره از دستش بده ناراحتش میکرد، جونگ کوک عاشق نشده بود که به راحتی قلب خودش رو بشکنه و دکمه ی آف احساساتش رو بزنه! جونگ کوک میخواست عاشقی کنه برای پسری که سال ها سایه وار زندگی کرد و صداش برای اعتراض هیچوقت بلند نشد.

_هیونگ؟

با شنیدن صدای خشدار و گرفته ای که متعلق به پسر خودش بود به سرعت چشمای خسته اش رو که اصلا بخاطر فکر کردن های زیاد نخوابیده بود باز کرد و به تهیونگ نگاه کرد.

_قلبِ من؟

_ساعت چنده؟

تهیونگ همراه با چین دادن بینیش و کشیدن خمیازه ی کوتاهی سرش رو بالا برد و بینیش رو به زیر گردن مردش کشید و چشم هاش رو دوباره بست.

نفس کشیدن از عطر تلخِ کاپیتان بلکش معتاد کننده شده بود.

_ترکیب عطر سیگار و عطر تنتو دوست دارم!

بی صدا لب زد و چشماش رو باز کرد، احساس میکرد بهترین خواب عمرش رو داشته اما کلبه تاریک بود و خونه با نور کمی از چراغ های ایوون که به داخل کلبه منعکس میشد روشن تر شده بود و شمع هایی که لبه ی پنجره قرار گرفته بود‌.

جونگ کوک چونه اش رو کمی جا به جا کرد، دلش نمیخواست دستش رو از داخل پیرهن پسرش در بیاره تا ساعته روی مچش رو نگاه کنه پس فقط صادقانه با لحن مهربونی جواب داد.

_فقط میدونم شبه و از اونجایی دستام جاش خوبه برام گذر زمان مهم نیست.

تهیونگ لبخند ملایمی زد و با وارد شدن سَر انگشت های دست دیگه ی جونگ کوک زیر کِش شلوارش به آرومی عضلات شکمش رو منقبض کرد و به کمرش قوس کمی داد، چون اون داشت با پشت انگشتاش و گاهی با نوکشون آروم شکم و استخون لگنش رو تا جایی که دسترسی بهش داشت رو نرم نوازش میکرد.

_ه-هیونگ ...

مردش رو صدا زد با لحن زمزمه واری اما جوابی نگرفت و جونگ کوک با دست دیگه اش که روی کمر پسر کوچیکتر بود آروم و با انگشت اشاره اشکال ناخوانایی میکشید و باعث میشد پوست تهیونگ دون دون بشه و موهای بدنش سیخ ...

_اوم

اون حس عجیب و آرامشی که داشت وصف نشدی بود، چون وقتی چند دقیقه قبل ترش از خواب بیدار شده بود تا بلند بشه و آب بخوره، دست های در حال حرکت جونگ کوک رو روی بدنش حس کرد که مدام نوازشش میکردن و این زیر شکمش رو پر کرده بود از پروانه های تیره رنگی که متعلق به روح مردش بود درحالیکه که زیباترین بودن ...

𝑻𝒉𝒆 𝑾𝒆𝒂𝒑𝒐𝒏(𝑲𝒐𝒐𝒌𝑽)Where stories live. Discover now