Chapter 5 & 6

5.5K 348 17
                                    

با تَر شدن دوباره ی صورت و دستش متعجب به آسمون که گرفته و رنگش تیره تر از همیشه شده بود نگاه کرد و لبخندِ تلخی زد.
_اینجارو نگاه کن ... انگار یه نفر دیگه هم نیاز به باریدن داره.
دستی روی سنگ قبر کشید و برای آخرین بار روی اسم حک شده ی "پارک جیمین" بوسه ای زد و ایستاد
حالا که تمام حرفاش رو زده بود یادش افتاد باید اطرافش رو نگاه کنه.
سریع نگاهی انداخت ولی خبری از هیچکس نبود، آرامگاه مثل همیشه دلگیر و جوی سرد داخلش حکمفرما بود.
فقط صدای نم نم بارون و پرنده هایی که در حال تقلا به زیر درختا پناه میبردن برای خیس نشدن شنیده می شد ولی این چیزی از آرامشی که جونگکوک الان داشت کم نمیکرد.
دستی به صورتش کشید و سرش رو به معنای احترام خم کرد و قبل از خارج شدن از آرامگاه رو به جیمین با لبخند گفت.
_در آرامش بخواب جیمینی. قراره روز های بهتری بیاد
اما این چیزی بود که فقط جونگکوک حس میکرد، شاید اگر از واقعیت آینده خبر داشت هیچوقت با لبخند و روحی سبک به سمت خونش حرکت نمیکرد.
چون زندگی پر از سورپرایز بود..
.
.

(همان ساعت، سازمان مخفی اطلاعات و جاسوسی کره)

هوسوک به سرعت روی میز خم شد و انگشت اشارش رو به سمتی از مانیتور برد و نقطه ای رو نشون داد.
_اوناهاش، اون پورشه سیاه رو دنبال کن.
_پانومرا؟ این پسر عشق سرعته ... سلیقش رو همیشه تحسین میکردم. هر چی نباشه نابغمون چیزی ساخته که ما مدت هاست واسش برنامه داشتیم.
دختر با لحن هیجان زده ای گفت و انگشتاش رو روی کیبورد به صدا در آورد
هوسوک به لحن تعریفی خواهر زادش اعتراضی نکرد چون مطمئنا سلیقه ی جونگکوک ذره ای واسش اهمیت نداشت و تنها مسئله ی مهم موقعیت ماشین جونگکوک بود که ساعتی میشد که اون رو زیر نظر داشتن.
_با دوربین هفت بزرگ راه اصلی رو بهم نشون بده.
هوسوک دستور داد اما دختر بی توجه به حرفش جواب دیگه ای داد.
_وقتی میشه نزدیک ترین راه رو واسه چک کردن انتخاب کرد چرا باید ریسک نکنیم؟
هوسوک اخماش رو توی هم کشید و منتظر به خواهر زاده ی نابغش نگاه کرد تا متوجه منظورش بشه
دختر پیچی به گردنش داد و با لبخند مرموزی کنترل ماشینی رو که همزمان و موازی با پورشه جونگکوک میرفت رو بدست گرفت
مردِ راننده متوجه نشده بود و هنوز هم با گوشی داخل دستش در حال مکالمه بود، دختر از طریق کد هایی که به تراشه میداد به دوربین گوشی راننده وصل شد و به راحتی تصویر جونگکوک روی اسکرین بزرگِ اتاق شیشه ای افتاد.
_باید اعتراف کنم خوشحالم که اینجایی جیا.
هوسوک با خنده گفت و دستاش رو توی جیبش فرو کرد و صاف ایستاد
دختر لبخند کمرنگی زد‌ اما نگاهش رو از تصویر جونگکوک نگرفت، یه چیزی وادارش میکرد سوالی که ذهنش رو مشغول کرده بپرسه.
_اون الان یه مردِ آزاده ... چطوری میخوای وادارش کنی باهات همکاری کنه؟
جیا با صدای ارومی پرسید و انگشتاش رو جلو برد تا روی صورت جونگکوک که داخل صفحه ی لپتاپ مشخص بود رو لمس کنه اما انگار با یادآوری اینکه کجاست و زیر نظر داییشه پشیمون شد و دستش رو به سرعت عقب کشید و روی میز گذاشت.
هوسوک نگاه کوتاهی به خواهرزاده ی عزیزش انداخت، میدونست اون نگرانی که از لحنش پیداست دلیلش چیه اما با بی تفاوتی جواب داد.
_مگه تا الان بهش هدف ندادیم؟
جیا جوابی نداد اما هوسوک باز هم تکرار کرد.
_حرف بزن جیا بهش هدف دادیم یا نه؟
_دادیم
_هدف چی بود؟
_ساختن تراشه و بدست اوردنش برای هدفی بزرگ تر و فراگیر
هوسوک هومی گفت و به طرف جیا خم شد و دستاش رو روی میز کار گذاشت اما جیا هنوزم مستقیم به جونگکوکی نگاه میکرد که ماشینش پشت چراغ قرمز متوقف شده بود.
_ و ما الان کامل بدستشون آوردیم؟!
_نه هنوز ...
هوسوک سرش رو به معنای تایید تکون داد و اخم بین پیشونیش پررنگ تر شد.
_پس بهتره هر فکر دلسوزانه یا ترحمی داری بریزی دور جیا، من اینجا ضعف نمیخوام ... روزی که عضویت داخل این اتاق رو گرفتی راجع به هدفت حرف زدی باید میدونستی اینجا من به هیچکس رحم نمیکنم و این قانونه اصلیمه و اگر روزی کسی بی هدف بود کاملا یه مهره ی سوخته به حساب میاد ... پس فقط چیزی که به نفع ماست اجرا میشه مهم نیست چطوری ولی ما بدستش میاریم. متوجه شدی؟
_بله رئیس.
با جواب محکم و سریع جیا هوسوک سری تکون داد و زمزمه کرد.
_خوبه
جیا با خونسردی خودش رو مشغول نشون داد و بعد از چند ثانیه کنترل ماشین رو به مردِ راننده برگردوند چون وقتی جونگکوک سر بریدگی بزرگراه دور زد ارتباطشون قطع شده بود ... میخواست دوباره همین کار رو با ماشین دیگه ای برای چک کردن جونگکوک انجام بده که هوسوک این اجازه رو نداد.
_فعلا نمی تونیم ریسک پذیر باشیم ، جونگکوک آدم زرنگیه ! اگه ذره ای به چیزی مشکوک بشه نقشه هامون درست پیش نمیره و این دقیقا چیزیه که نباید اتفاق بیفته .
_توی جی پی اس نشون میده مقصدش خونه ی خودشه اما برای اطمینان میتونم از طریق دوربین های بزرگراه و اطراف چکش کنم
هوسوک اون لحظه جوابی نداد و همینطور که گوشیش رو از روی میز شیشه ای بزرگ وسط سالن برمیداشت شماره ی نامجون رو پیدا کرد و با لمس اسمش تماس رو برقرار کرد.
_نمیخواد. از اینجا به بعد به ما مربوط نیست.
جیا به سردی سرش رو تکون داد و به طرف مانیتور برگشت
بعد چندین بوق بالاخره نامجون جواب داد.
_الو؟!
_بهتره امشب باهاش حرف بزنی نام. من جواب منفی نمیخوام ... تهدید، فشار، هر اهرمی که میخوای استفاده کن تا برگرده سر کارش
نامجون از پشت تلفن خمیازه ی کوتاهی بخاطر خستگیش کشید و با صدای بم و خشداری زمزمه کرد.
_باشه امشب خودم این موضوع رو حل میکنم نگران نباش.
هوسوک لحنش رو تغییر داد و هشدار دهنده گوشزد کرد.
_یادت باشه تو طرف مایی نام.
نامجون پوزخند کمرنگی زد انگار میتونست حس کنه دلیل این حرف هوسوک مربوط میشه به روزی که راجع به هویت جیا وقتی داخل اتاقِ مخفیشون وارد شد فهمید.
_تنها کسی که نباید نگرانش باشی منم چون جایگاهم رو میدونم و کاری نمیکنم که توی خطر بیفتم.
_خوبه
هوسوک لبخند مغروری زد اما با جمله ی بعدی نامجون منحنی لباش جمع شد.
_ولی این دلیل نمیشه نتونم برگ برنده رو به نفع جونگکوک تغییر بدم پس سعی کن دیگه منو تهدید نکنی.
نامجون با صدای سردی توضیح داد و تماس رو قطع کرد.
میدونست با حرفی که زده پاش رو از محدودش فراتر گذاشته چون به راحتی خبر داشت هوسوک میتونه همون لحظه کارش رو تموم کنه و جوری نابودش کنه که حتی آدم هایی که اطرافش بودن فکر کنن از اول چنین هویتی وجود نداشته پس نباید هوسوک رو عصبی میکرد چون تنها فرد قدرتمندی که چهار تا سلاح قوی دستش بود و از هر کدوم یه استفاده ای میکرد فقط هوسوک بود.
_تراشه روی حالت پاسخگویی فعال.
_حالت پاسخگویی فعال.
تراشه بلافاصله جواب داد و هوسوک با نگاه کردن به بیرون از سالن سر تا سر شیشه ای اضافه کرد.
_عایق صدا فعال، ریکوردر خاموش، تمامی دوربینای داخلی خاموش، دسترسی جی تی فعال.
تراشه دستورات هوسوک رو کمتر از سه ثانیه انجام داد و حالا هیچکس نمیتونست از چیزی که داخل اون سالن اتفاق میفته با خبر بشه.
_ازت میخوام یه کاری رو انجام بدی
.
.
.

𝑻𝒉𝒆 𝑾𝒆𝒂𝒑𝒐𝒏(𝑲𝒐𝒐𝒌𝑽)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang