Chapter 42 - 43

4.2K 123 0
                                    

"خونه"

بعد از کشیدن نفس عمیقی درحالیکه با حوله ی کوچیک و خاکستری رنگی موهای نیمه بلندش رو کاملا خشک میکرد، قدم های آرومش رو به سمت اتاق خوابی که دیشب داخلش با جونگ کوک وقت گذرونده بودن برداشت و اول داخلش رو چک کرد و بعد وارد شد.
دوش گرفتن توی حموم طبقه ی بالا بدون جونگ کوک باعث میشد احساس عجیبی داشته باشه اما برای فکر کردن به خیلی چیزها به اون تنهایی نیاز داشت.
وقتی که حس کرد انرژی ای توی تنش نمونده سعی کرد از حموم خارج شه و حالا پشت انگشت یه دستش میسوخت به خاطر مشت زدن های پی در پی به تنه ی درخت اما کی اهمیت میداد؟
فقط انرژیش رو تخلیه کرده بود و فکر میکرد حرف زدن و وقت گذروندن با جیمین و جان اونقدر هم که فکر میکرد بد به نظر نمیرسید و احساس سبک تری داشت.
سرش رو به طرف اون در شیشه ای چرخوند و نگاهی به بیرون انداخت، بارون هنوزم شدت داشت ولی جونگ کوک هنوز خوابیده بود درحالیکه چتری های خاکستری و نیمه بلندش که به راحتی حالا قابل بستن بودن روی صورت و چشم هاش پخش بود و بالشت بزرگ و تیره رنگی که عطر تن تهیونگ رو میداد بغل کرده بود. شاید اگر لباس های سفیدش رو پوشیده بود بیشتر شبیه به یه فرشته ی راه گم کرده به زمین بود ولی اون فقط با یه باکسر خوابیده بود، حتی هیچ ملحفه و پتویی رو روی خودش ننداخته بود.
تهیونگ قدم های آروم و بی صداش رو به سمت تخت برداشت. اتاق بوی قوی و خنک عطر نعناع میداد درست مثل تن و موهای خودش، درست چیزی که جونگ کوک بهش نیاز داشت تا ازش نفس بکشه، شاید عجیب بود که بعد از تمام ساعت های طولانی و شاید ترسناکی که تهیونگ گذرونده بود خوابش نمیومد و خسته نبود.
انگار حرف زدن و صبحانه خوردن با جیمین و جان وقتی تمام حرف هاش رو شنیدن و اون ها هم از خودشون چیزهایی به اشتراک گذاشتن تا بگن توی تمام راهی که همه ی اون ها قدم برداشتن تنها نبوده حالش رو خیلی بهتر کرد.
تهیونگ حتی فکر میکرد که داشتن اون حس سبک مطمئناً درست نیست با وجود اینکه حالا هر سه ی اون ها میدونن فرمانده و دوستشون قاتل مادرش خودشه، اما هیچکدوم از اون ها جونگ کوک رو مقصر نمیدونستن، براشون قابل حدس بود دلایل جونگ کوک اما حتی نمیخواستن به زبون بیارن چون فکر میکردن توی جایگاهی نیستن که بتونن درست درک کنن و با این تفکر که خودشون ممکن بود چه کاری انجام بدن کمی بیشتر از قضاوت دلسرد شدن.
- چطوری میتونی بدون من بخوابی هیونگی، این بی انصافیه.
تهیونگ با لحن نرمی گفت و وقتی حوله ی روی موهاش رو روی صندلی ای که کمی ازش دورتر بود انداخت، به آرومی شروع کرد به درآوردن ست تیشرت و شلوار سبز تیره اش که با وجود اینکه تازه اون ها رو بعد از حموم پوشیده بود قرار نبود زیاد توی تنش بمونه، چون دلش گرما میخواست ...
گرمای پوست جونگ کوک اون هم بدون هیچ مانعی روی پوست تن خودش، طوری که محکم بغلش کنه و درونش حل شه، پس باید انجامش میداد ولی وقتی زانوهاش رو روی تخت گذاشت تا به جونگ کوک نزدیک بشه مرد بزرگ تر به سرعت تکون خورد و بالشت‌ رو بیشتر بغل کرد و اخم های پررنگی بین ابروهاش نشست.
این از زیر اون تارهای خاکستری هم مشخص بود پس تهیونگ سعی کرد بدون هیچ نوع صدایی و آروم بالشت رو از بغل مردش جدا کنه اما موفق نبود تا وقتی که جونگ کوک به راحتی بالشت رو رها کرد و در عوض دست تهیونگ رو گرفت و به سمت خودش کشید و محکم بغلش کرد.
نفس تهیونگ توی سینه اش حبس شد اما بعد به آرومی وقتی حس امنیت کرد کم کم بازدمش رو آزاد کرد که بوسه ی گرم و شیرین جونگ کوک روی چتری هاش نشست.
- همیشه پر سر و صدایی.
صدای خشدار و گرفته اش به سختی بیرون میومد، تهیونگ متوجهش شد اما با لحن مدافعی گفت:
- هی من اصلا آدم شلوغی نیستم، تو خیلی حساسی!
جونگ کوک لبخند خسته ای زد درحالیکه چشم هاش رو اصلا نمیتونست از شدت درد باز کنه، حتی صداش به حدی گرفته بود که انگار تمام اون فریادهایی که زده بود حالا کار خودشون رو به خوبی انجام داده بودن برای تاثیر گذاری تا گلوش احساس درد داشته باشه و صداش بم تر باشه وقتی به سختی بیان میشه.
- ممم.
دَم عمیقی گرفت و بوسه ی دیگه ای به موهای تهیونگ زد و با لحن مهربونی درحالیکه نگرانیش پشتش پنهان بود پرسید:
- بهتری؟
- فکر میکنم هستم ... راستش رفتم قدم بزنم تا برسم کلبه پیش جان ولی خب یکی دیگه روی ایوون نشسته بود پس با اون حرف زدم. اما میتونم بگم تجربه ی عجیبی بود، انگار حرف های همدیگه رو بدون هیچ تلاشی درک میکردیم و من میدونستم چقدر همه چیز پیچیده اس.
تهیونگ درحالیکه لباش رو به آرومی با بوسه های ریز و با فاصله ای زیر چونه و گلوی جونگ کوک میکشید و میبوسید جواب داد و پسر بزرگ تر کمی مکث کرد، این یعنی با جیمین حرف زده بود؟ با خودش فکر کرد چطوری مکالمه ی اون ها طوری پیش رفته که همدیگه رو درک کنن.
- جیمین؟
- هوم.
تهیونگ زمزمه کرد و همینطور که شروع کرد به نوازش کردن پهلو و شکم جونگ کوک، پاهاش رو داخل پاهای مردش قفل کرد و از عطر تنش نفس عمیقی و طولانی ای کشید.
خنده دار بود، جونگ کوک تماماً بوی عطر تن خودش رو میداد، چیزی که باعث میشد توی شکمش پروانه های کوچولو و آبی رنگ نامرئیش به پرواز دربیان و حس خوبی داشته باشه.
- خب؟
- جیمین اون آدمی نبود که نشون میداد، اما چیزی که یکم پیش ازش دیدم خیلی به خود واقعیش بیشتر شباهت داشت، انگار زندگیش در حال رنگ گرفتنه وقتی جان بهش لبخند میزنه و ازش میخواد که نظر بده ... انگار کنار هم چیزی رو دارن تجربه میکنن که خیلی جدیده توی زندگیشون و من این رو میتونستم از نزدیک و دور ببینم.
جونگ کوک دَم عمیقی گرفت و با محکم کردن بازوهاش دور تن تهیونگ اون رو بیشتر به خودش فشرد چند ثانیه و قبل از اینکه حرفی بزنه بوسه ی تهیونگ روی لب پایینش نشست و این انگشت های نوازشگرش بود که به تن جونگ کوک آرامش رو هدیه میداد. انگار مهم نبود کدوم یکی از اون ها کنترل‌گر رابطه باشن، هردوی اون ها وظیفه اشون رو به عنوان منبع آرامش انجام میدادن.

𝑻𝒉𝒆 𝑾𝒆𝒂𝒑𝒐𝒏(𝑲𝒐𝒐𝒌𝑽)Where stories live. Discover now