Chapter 31 - 34

2.2K 97 9
                                    

"بازی با آتش"

شاید بیست دقیقه ای بیشتر نگذشته بود که تهیونگ و جان در حال حرف زدن بودن و سیگار میکشیدن که در تراس به سرعت باز شد و جونگ کوک قدمی به جلو گذاشت.
کمی مستأصل بود و این رو تهیونگ فقط با یک نگاه کوتاه متوجه شد و به خاطر همین یه طرف چتری های بلندش رو به پشت گوشش داد و اخم ظریفی بین ابروهاش نشست، مطمئن بود این حالتی که جونگ کوک به چهره اش گرفته یعنی چیزی درست نیست!
- باید حرکت کنیم!
- کجا؟
جونگ کوک نگاهش به چشم های تهیونگ قفل بود وقتی گفت:
- جایی که جیمین داره میره!

جان سیگارش رو که داشت به سمت لبش میبرد سریع پایین آورد و فیلترش رو به طرف باغ پرتاب کرد اما تهیونگ فقط اخم ظریف بین ابروهاش پررنگ تر شد و درحالیکه نیم نگاهی به جان که بهت زده به جونگ کوک خیره شده بود مینداخت، با فوت کردن دود داخل دهنش به بیرون بعد از چند ثانیه اجازه داد ذهنش مسائل رو پردازش کنه.
قطعا ردیابی کردن مکانی که هوسوک، جیمین رو میبرد کار آسونی نبود و این مسئله رو گنگ میکرد که جونگ کوک چطوری متوجهش شده.
- چطوری متوجه شدی کجا میرن؟
سوال جان چیزی بود که ذهن تهیونگ هم مدام فریاد میکشید سرش تا اون رو به زبون بیاره ولی سرسختانه سکوت کرده بود تا سوالی نپرسه، چون جونگ کوک کسی نبود که به نظر برسه بخواد جواب بده و این رو به درستی حدس زده بود.
- فعلاً آماده شین توی راه بهتون میگم.
جونگ کوک درحالیکه سعی میکرد سریع تر از این موضوع بگذره با تردید گفت و به جان اشاره زد که زودتر وارد اتاق شه، اما تهیونگ هنوز ایستاده بود و به آرومی سیگار میکشید وقتی جونگ کوک و جان وارد اتاق شدن و شروع کردن به آماده شدن.
شاید درگیر شدن و اومدن به کره یه اشتباه نبود اما اینکه قرار بود خودش رو به خاطر یه نفر دیگه به خطر بندازه باید توی ذهنش ارزش پیدا میکرد، جایگاهی که فقط جونگ کوک اولویتش بود ولی حالا تهیونگ مجبور بود به اندازه‌ی تمام حس بدی که نسبت به جیمین داره با اون سه نفر همکاری کنه تا نجاتش بدن، چیزی که هنوز مطمئن نبود ارزشش رو داره یا نه ...

.
.
.
.
.

با صدای خاموش شدن ماشین ها داخل پارکینگ باشگاه خصوصی جونگ‌کوک، برای چند ثانیه داخل هر دو ماشین سکوتی ایجاد شد. به نظر می¬رسید ذهن همه ی اون ها مشغول افکاریه که نمیتونن کنترلش کنن چون اون مکان برای هر کدومشون پُر از خاطره بود، خاطره های تلخ یا شیرین اما برای جونگ کوک توی بالاترین سطح خودش از احساس نزدیکی به اون مکان قرار میگرفت. اون مرد عجیب و پر از تناقض در طول سه دهه از عمرش طوری با تجربه زندگی کرده بود که بتونه هر چیزی که نیاز داره رو فراهم کنه و حالا بعد از تحویل گرفتن سریع بمب هایی که جونگ کوک از یه فرد ناشناس تقاضا کرده بود برگشته بود به باشگاه شخصی خودش درحالیکه یه پوشش بود برای تمام سلاح های سرد و گرمی داخل اون مکان نگهداری میکرد و برای خودش همه‌ی امکانات رو فراهم کرده بود.
- من توی ماشین میمونم.
صدای آروم تهیونگ درحالیکه سعی داشت با کج شدن روی صندلی جعبه‌ی سیگار دست سازش رو از داخل جیب شلوارش بیرون بیاره توجه جونگ‌کوک رو جلب کرد اما از گوشه ی چشمش دید که یونگی و جان از ماشین یونگی پیاده شدن درحالیکه جنسیس خود جان دست جونگ کوک بود.
- چیزی نیاز نداری برات بیارم؟
- فکر نمیکنم.
- منظورم خوراکیه، یه یخچال داخل سالن باشگاه هست که-...
- چیزی نمیخوام.
تهیونگ حتی نذاشت جونگ کوک جمله اش تموم بشه بلکه با خونسردی گفت و درحالیکه فیلتر رول دست‌ساز سیگارش رو لای لباش میذاشت تا دنبال فندک سیاهش بگرده، موهاش توی صورتش جلو اومدن و پخش شدن.
پسر بزرگ تر کمی روی صندلی خودش جا به جا شد و با به پشت گوش زدن موهای تهیونگ انگشت هاش رو به طرف لب های جذابش برد و فیلتر سیگار رو از بینشون بیرون کشید و روی لب های خودش گذاشت درحالیکه ثانیه ای قبل زیپوی طلایی رنگ قدیمیش رو بیرون آورده بود و حالا زیر فیلتر نگه‌داشته بود.
نگاه تهیونگ همراه فیلتر به سمت لبای جونگ کوک کشیده شد و همون‌جا قفل شد، دیدن نیم رخ جونگ کوک درحالیکه موهای بلند و خاکستری رنگش که تیرگی تا قسمتی به ریشه ی موهاش برگشته بود و جذاب ترش کرده بود، باعث میشد تپش قلب بگیره طوری که انگار اولین باره بهش نگاه میکنه ...
متوجه نمیشد چرا هیچوقت دیدن جونگ کوک و عاشقی کردن به خاطرش تکراری نمیشد؟ نفس عمیقی گرفت و خیره شد به لب های جونگ کوک که چطوری عمیق کام میگرفت تا سیگار رو زنده نگه داره، نمیدونست خواسته‌اش مناسبه یا نه اما دلش میخواست اون لحظه زیر چونه و سیبک گلوی مردش رو که با هر بار قورت دادن بزاق دهنش بالا پایین میرفت ببوسه و با مکیدن کبودش کنه، ولی قبل از اینکه بتونه حرکتی انجام بده فیلتر عجیبش که ترکیبی از رنگ خون و سیاهی بود دوباره بین لب های نیمه بازش قرار گرفت.
- باید بهت یاد بدم چطوری یه رول سنگین بپیچی! یادمه رول‌های پیچیده‌ی من برات تحملشون زیادی بود و دوستشون نداشتی.
جونگ کوک با صدای گیرا و بمش توضیح داد و با پشت دوتا انگشت اشاره و میانی یاغیش کنار لب تهیونگ رو نرم و دل‌لرزون نوازش کرد که پسر کوچیکتر مجبور شد فیلتر سیگار بین لباش رو محکم تر نگه داره وگرنه رهاش میکرد تا بتونه کف دست جونگ کوک و انگشت های نوازش‌گرش رو ببوسه و شاید هم اگر فقط چند ثانیه بیشتر به پسر کوچیکتر خمار و خیره نگاه میکرد تهیونگ مجبور میشد تمام کنترلش رو از دست بده و بدون اینکه در نظر بگیره کجاست و برای چه دلیلی اونجاست جونگ کوک رو مجبور کنه باهاش عشق‌بازی طولانی ای داشته باشه؛ درست اندازه‌ی تمام تحمل کردناش ...
پس سیگارش رو از بین لب هاش برداشت و بعد از کشیدن نفس لرزونی زمزمه کرد:
- جونگ کوک ... یا از ماشین پیاده شو یا-...
وقتی نگاهش رو از لب های نیمه خیس مردش که به لطف زبونش تَر شده بودن گرفت و به چشم هاش داد، ادامه ی جمله اش توی دهنش خفه شد.
جونگ کوک بی انصافی میکرد که با اون چشم های جذاب و جدی درحالیکه اکثراً به خاطرش خمار میشد بهش طوری نگاه میکرد که انگار تنها موجود زنده‌ی روی زمینه، این برای قلب بی جنبه ی اون پسر زیادی بود اما نمیتونست این حس لذت رو انکار کنه که تمام وجودش پُر میشه از خواستن.
- لطفاً ...
- لطفاً چی عزیزم؟
نفس های تهیونگ کم کم در حال سریع شدن بودن و این رو جونگ‌کوک وقتی سرش رو به طرفش خم کرد تا لب هاش رو به نرمی ببوسه بیشتر حس کرد، اما جمله ی سریع تهیونگ باعث شد بدون هیچ تردیدی متوقف بشه و این مناسب قلبش نبود.
- ف-فقط پیاده شو و زود برگرد، من هنوز منتظرم توضیحاتت رو بشنوم که کجا داریم میریم!
تهیونگ با تمام سرعت کلماتش رو بیان کرد و سرش رو به طرف پنجره چرخوند و با بالا آوردن فیلتر کمی سوخته اش شروع کرد به عمیق پک زدن به سیگارش درحالیکه جونگ کوک در سکوت سرش رو عقب آورد و به مقابلش نگاه کرد، جان و یونگی جلوی در باشگاه در حال حرف زدن بودن درحالیکه دست یونگی روی شونه ی جان بود و انگار چیزی بهش میگفت.
توی ماشین دوباره سکوت شد. تهیونگ از نتونستن عقب کشیدن خودش فرار کرده بود تا بوسیده نشه و حالا جونگ کوک کلافه تر از همیشه بود وقتی گفت:
- متأسفم ...
سر تهیونگ طوری به سرعت طرف جونگ کوک چرخید تا بگه نباید عذرخواهی کنه که گردنش درد گرفت اما دیر بود، جونگ کوک کلافه و جدی تر از دقایقی قبل از ماشین پیاده شد.
- گند زدم!
تهیونگ با خستگی سرش رو به عقب تکیه داد و چشم هاش رو بست اما جونگ کوک ذهنش مشغول شد به آزار دادنش، به پس زده شدنش وقتی فقط میخواست حس خوب کوتاهی ایجاد کنه بعد مدت ها، چون میدونست تهیونگ به لمس هاش سریع واکنش نشون میده و این دلگرمش میکرد و بهش حس امنیت میداد که میزان علاقه اش بیشتر هم شده اما برای اون لحظه فقط به این فکر میکرد که تهیونگ آماده نبود برای بوسیده شدن.
نفس عمیقی کشید و سرش رو بالا گرفت و به طرف باشگاه قدم برداشت. تنها دلایلی که باعث میشد جونگ کوک تمام مدت تهیونگ رو نبوسه و کمی عمیق تر لمسش نکنه فقط به خاطر خودش بود، حس میکرد فقط جسمش بهش نیاز داره و ذهنی ممکنه پس زده بشه یا بهش حمله دست بده اگر کمی توی سکس خشونت به خرج بده!
جونگ کوک طوری توی ذهنش از تهیونگ مراقبت میکرد و همه چیز رو در نظر میگرفت که فقط نمیخواست تمام اون ماه هایی که بهش سخت گرفته شده با یه حرکت کوتاهش تداعی بشه براش و همین باعث سوءتفاهم کمرنگی بینشون شده بود.
جونگ کوک همینطور که به سمت جان و یونگی میرفت برای باز کردن در باشگاه، به این فکر میکرد که باید چیکار کنه؟ یهویی بهش نزدیک شه؟
یعنی لمس کردن های دلگرم کننده اش که کم کم و به آرومی میخواست همه چیز رو پیش ببره انقدر اذیت کننده بود؟
تمام این سوال ها درون ذهنش موج میزد درحالیکه نمیدونست تهیونگ جونگ کوک رو وقتی بهش سلطه ی کامل داره بیشتر از همیشه میپذیرفت و احساس امنیت میکرد تا جونگ کوکی که سعی داشت محتاطانه بدون اینکه آسیبی به پسرش بزنه پیش زمینه‌ی لمس ها و بوسه هاشون رو فراهم کنه تا شاید حس بدی بهش دست نده ...
تهیونگ نفس عمیقی کشید. کمی گشنه اش بود و میدونست کار اون سه نفر کمی طول میکشه تا با کیف های پر از اسلحه و وسایل مورد نیازشون به ماشین برگردن درحالیکه وقتی جونگ کوک ازش پرسید چیزی نیاز داره ردش کرد، چون نمیخواست پا به اون باشگاه بذاره که درست همونجا با جیمین باز هم مقایسه شد و با فکر به اون بوسیده شد.
پس سعی کرد خودش رو سرگرم کنه و اولین کارش این بود که داخل داشبورد ماشین جان رو بگرده، چون اگر عادت های اون پسر عوض نشده بود میشد اونجا آبنبات های میوه ای گردی رو پیدا کرد که طعمش تا چند ساعت زیر زبون میموند.
مابین پیدا کردن آبنبات برای خودش این گوشیش بود که زنگ خورد، کلافه موهاش رو به پشت گوشش زد و مکثی کوتاهی کرد و با پایین دادن شیشه اش اول کام عمیقی از فیلتر بین انگشت هاش گرفت و بعد سیگارش رو به بیرون پرت کرد و به آرومی دود داخل دهنش رو از گوشه ی لبش به بیرون فوت کرد.
- عاح!
ناله ای زیر لب کرد و گردنش رو کمی چرخوند. انگار هنوز بدنش درد داشت بدون هیچ دلیلی، شاید هم فقط خستگی بود؟ تهیونگ اهمیتی نداد پس با برداشتن یکی از اون آبنبات های داخل داشبورد درش رو بست و به عقب تکیه داد.
گوشیش همچنان زنگ میخورد ولی اون هیچ عجله ای توی جواب دادن نداشت فقط به آرومی کاور پلاستیکی آبنبات گِردش رو باز کرد و وقتی دید به رنگ فسفریه، ثانیه ای نگذشت که بوی لیمو زیر بینی تیزش پیچید و لبخند ساده ای زد، عاشق عطر پوستِ لیمو بود و حالا مزه کردن آبنباتش نباید چیز بدی از آب درمیومد.
- بالاخره یه نکته‌ی مثبت توی تحمل کردن امشب پیدا کردم!
خسته اعتراف کرد و زبونش رو داخل لپش زد و بعد با انداختن اون آبنبات داخل دهنش شروع کرد به مکیدنش و چرخوندش داخل دهنش تا طعم شیرینش رو مزه کنه.
تماس قطع شده بود ولی وقتی گوشیش رو از داخل جیبش بیرون کشید و دید که شماره‌ی ناشناسی دوباره بهش زنگ زد. تهیونگ مکث کرد و با اخم ظریفی بهش نگاه انداخت درحالیکه یه پاش رو خم کرد و کج روی داشبورد گذاشت.
نیاز داشت به یه ماساژ خوب، انگار کُل بدنش حتی به یه وان پر از آب گرم احتیاج داشت اما افکارش رو نادیده گرفت و همینطور که آبنباتش رو مزه میکرد لحظه ای با خودش گفت که ممکنه هوسوک باشه ولی شماره برای کره نبود پس جواب داد:
- الو؟
- سلام رئیس!
جیغ هیجان زده و بلند سارا بود که توی گوش تهیونگ به حالت خوشحال و بلندی پیچید و به سرعت باعث شد تهیونگ هم لبخند بزنه و با زبونش آبنبات رو توی دهنش جا به جا کنه تا گوشه‌ی لپش بذاره و کم کم آب بشه و شیرینیش رو مزه کنه، چقدر دلش برای سارا تنگ شده بود و خودش متوجه نبود.
- برگشت به کره چطور میگذره؟
سارا پرسید و جوری که انگار در حال دویدن بود ما بینش نفس نفس زد. تهیونگ سرش رو به صندلی پشتش تکیه داد و نفس عمیقی کشید و با ملایمت و صدای آرومی جواب داد:
- توی این لحظه خوبه، خودت چیکار میکنی، خوبی؟
- خدای من، مرسی که بالاخره پرسیدی!
سارا آروم خندید و بالاخره از دویدن انگار متوقف شد و صدای خاموش شدن آلارمی توی گوشی پیچید و تهیونگ حدس های کمرنگی داشت اما منتظر موند تا خود سارا حرف بزنه، چون به نظر میرسید دلیل داشته برای تماس گرفتن.
- صادقانه، نمیخواستم از وقتی رفتی مدام زنگ بزنم و حالت رو بپرسم رئیس اما یه موقعیتی پیش اومد برام و منم جز تو کسی رو نداشتم که-...
سارا جمله اش رو نصفه رها کرد و نفس عمیقی کشید و کمی از قوطی آبی که داخل دستش بود خورد. نمیدونست با تهیونگ چطوری باید درباره اش حرف بزنه و توی افکارش غرق بود که صدای رئیس جذابش رو شنید:
- من میتونم صدای جریان پایین رفتن آب رو توی گلوت بشنوم دامی!
تهیونگ هیس کوتاهی کشید و گردنش رو جابه‌جا کرد درحالیکه میخندید،
حواسش پیش سارا بود اما نگاهش به در ورودی باشگاه قفل بود که هنوز هیچکدوم ازش خارج نشده بودن. صدای سارا آروم تر شد و حالا کمتر انگار هیجان داشت چون با ملایمت و صدای زیباش توضیح داد:
- متأسفم رئیس، داشتم برای خالی شدن ذهنم میدویدم، این ساحل کاملا مناسبه برای ورزش.
- کدوم ساحل؟
- عاح نمیدونم ...
سارا با کلافگی اعتراف کرد و محکم به پیشونیش زد، چقدر سخت بود حرف زدن وقتی خجالت زده به نظر میرسید.
- سارا حالت خوبه؟ یعنی چی که نمیدونم؟ جایی که هستی رو نمیدونی کجاست؟
تهیونگ آروم و با تمسخر خندید و همینطور که آبنبات داخل دهنش رو با جلو دادن لباش به سمت نوک لباش میبرد مک نرمی بهش زد و دوباره آبنبات کوچیک شده اش رو که در حال تموم شدن بود به داخل لُپ چپش برگردوند.
- من هنوز حواسم سر جاش نیست، منطقم رو دیشب توی تخت جا گذاشتم.
- حرفای عجیب میزنی، مستی؟
تهیونگ خندید اما صدای سارا به خاطر حس درونیش به یک‌باره گرفته تر و بی انرژی شد.
- نه ... نه واقعاً! حتی دیشب هم مست نبودم.
- مشکل چیه عزیزم؟
تهیونگ متوجه تغییر لحن سارا شد پس با مهربونی پرسید. انگار هر وقت که با اون دختر حرف میزد ناخودآگاه باعث میشد به خود واقعیش نزدیک تر باشه و ساید مهربون و جنتلمن شخصیت خودش رو نشون بده و بخواد ازش محافظت کنه، درحالیکه وقتی کنار جونگ کوک قرار میگرفت دوست داشت اون مرد ازش محافظت کنه و بهش امنیت بده.
- من یه کاری کردم رئیس.
- و اون یه کار بَده یا خوب؟
- هردو؟
تهیونگ ابروهاش رو بالا انداخت. سارا زیاد اشتباه نمیکرد یا حداقل تهیونگ ندیده بود که اون دختر کاری به عنوان بد بودن انجام بده پس مسلط تر پرسید:
- کجایی سارا؟!
لحن تهیونگ باعث شد سارا دوباره حس کنه رئیسش با اخم در حال نگاه کردن بهشه تا جواب بگیره پس سریع و بی فکر بدون اینکه قبلش روش فکری کرده باشه هیجان زده گفت:
- یه جزیره‌ی خصوصی ... همراه رئیس کیم!
- رئیس کیم؟
صدای بلند تهیونگ باعث شد سارا چشم هاش رو ببنده و دستش رو روش بذاره درحالیکه تهیونگ اون رو از پشت گوشی نمیدید و این به نفعش بود چون رئیسش با چهره ای متعجب کمی چشم هاش رو گرد کرد و درحالیکه شکل بانمکی به خودش گرفته بود کنجکاو پرسید:
- عام این یعنی همراه نامجون هیونگی؟
- عاح ... بله رئیس، همراه ایشونم.
- خب این یعنی به جزیره ای رفتین که مال نامجون هیونگه و احتمالاً با جت رفتین؟
تهیونگ پرسید و منتظر جواب موند. حتی ذره ای متوجه نبود سارا چرا استرس داره یا میگه کار خوب یا بدی انجام داده چون اون دختر فقط گوشه ای از ساحل نشسته بود و درحالیکه سرش رو بالا گرفته بود به این فکر میکرد به تهیونگ چطوری توضیح بده که چیکار کرده، پس نفس عمیقی کشید و با لحن گناه‌کاری گفت:
- تهیونگ من با رئیس کیم خوابیدم!
برای چند دقیقه پشت خط سکوت کوتاهی ایجاد شد تا لحظه ای که صدای خنده های ریز تهیونگ توی گوش سارا پیچید و باعث شد روح به تن اون دختر برگرده.
- هی، چرا میخندی؟
- چون این اتفاق بالاخره قرار بود بیفته.
تهیونگ به راحتی گفت و سارا متعجب پرسید:
- قرار بود این اتفاق بیفته؟ یعنی تو میدونستی رئیس کیم بهم علاقه داره؟
تهیونگ شونه ای بالا انداخت.
- تنها کسی که از اطرافش باخبر نیست تویی سوییت هارت، من مدت هاست میدونم که ازت خوشش میاد وگرنه هیونگ کسی نیست که برای آموزش دادن دفاع شخصی پیش من دختری رو بیاره درحالیکه تو حتی بلد نبودی در یه بطری آب رو باز کنی و منم توی وضعیت روحی مناسبی نبودم.
تهیونگ اعتراف کرد و لبخند کمرنگی زد. آبنبات داخل دهنش تموم شده بود و حالا نمیدونست چرا از شنیدن اون موضوع حس خوبی داره، شاید چون فقط میدونست نامجون به سارا زیادی اهمیت میده و همیشه مراقبشه؟ به خوبی یادش میومد هر وقت که حرف از فرستادن سارا به مأموریت های ساده یا حتی سختی میشد نامجون چطوری نگران واکنش نشون میداد، اما برای اطمینان پرسید:
- رابطتتون با رضایت خودت بود، درسته سارا؟
صدای سارا محو و خجالت زده بود وقتی میخواست جواب تهیونگ رو صادقانه بده درحالیکه ذهنش درگیر اعتراف رئیسش بود.
- آره ... ی-یعنی هفته‌ی قبل اونی که برای بوسیدن پیش قدم شد خودم بودم.
- اوه واو!
تهیونگ درحالیکه حالا واقعاً سورپرایز شده بود روی صندلیش کمی جا به جا شد و به در باشگاه نگاهی انداخت، هنوزم خبری ازشون نبود وقتی از طرفی قسمتی از ذهنش علاقه داشت از حس سارا مطمئن بشه.
- خب این چیز خوبیه، فکر میکردم از همه‌ی آدما بدت میاد ولی انگار رابطتتون درحال پیشرفته.
سارا لبخندی زد. شنیدن اینکه تهیونگ برای اون همخوابی کلمه‌ی "رابطه" رو استفاده کرده باعث میشد دلگرم تر بشه، چون قبول کردن اومدن به مسافرت همراه نامجون تا بهتر همدیگه رو بشناسن بهترین تصمیمی بود که توی تمام عمرش گرفته بود.
- رئیس کیم-... یعنی نامجون انقدر باهام خوب رفتار میکنه که نتونستم چشمام رو روی محبتش ببندم تهیونگ ... اول فکر میکردم میخواد بهم ترحم کنه ولی اون واقعاً بهم اهمیت میده و نیازهایی که دارم رو بدون هیچ توقعی رفع میکنه.
- برات خوشحالم سارا ...
تهیونگ نفس عمیقی گرفت و با کج گذاشتن سرش از پنجره به اطراف پارکینگ نگاه کرد تا خودش رو سرگرم کنه و غم داخل صداش معلوم نشه، درحالیکه دقیقا همون لحظه نیاز داشت خودش رو کسی به آغوش بکشه و پناهش باشه و انقدر نوازشش کنه تا مطمئن بشه روزهای خوب ممکنه حوالی زندگی خودش هم اتفاق بیفته، ولی انگار تنها کسی که به سختی یه رابطه رو به دست آورده بود فقط خودش بود ...
- بهم گوش بده!
صداش رو صاف کرد.
- مطمئنم تو از پس خودت برمیای، اما میخوام مطمئن باشی من به عنوان دوستت و خانواده ات همیشه یه جایی اون بیرونم تا فقط وقتی بهم نیاز داشتی خودم رو کنارت برسونم و کمکت کنم. تو اینجا یه پناهگاه مخفی داری پس از رابطه‌ی واقعی زندگیت بدون هیچ ترسی لذت ببر ...
سارا لبخند خوشحالی زد درحالیکه مردی که داخل ماشین نشسته بود برعکس اون دختر لبخند غمگینی زد و دَم عمیقی گرفت.
- لطفا خوشحال باش جای همه‌ی ما ... اگر پایان ما خوب نبود، خوشحالم که مال تو خوب بوده و خوب ادامه داره، پس برای خودت تلاش کن، تو لیاقت حس خوب رو داری!
تُن صداش رو پایین آورد.
- درست برعکس من!
- هی رئیس!

𝑻𝒉𝒆 𝑾𝒆𝒂𝒑𝒐𝒏(𝑲𝒐𝒐𝒌𝑽)Where stories live. Discover now