Chapter 27 & 28

2.7K 127 13
                                    


نزدیک به دو ساعت رانندگی کرده بود تا به اون هتل برسه، تمام راه علاوه بر عصبانیتی که سلول های مغزش رو تحت فشار قرار داده بود نگران بود ... نگران پسری که با بهانه ی مسخره ای اون رو توی ویلا رها کرد تا با خریدن بالن آرزوها برای جشن دو نفره ی خودشون تا شب برگرده و شام رو کنارش بگذرونه ...

نمیدونست وقتی پاهاش به اون هتل برسه چه اتفاقاتی در انتظارشه و از طرف دیگه ای ذهنش پر شده بود از سوالات مختلف مثل این که "چرا هوسوک باید نزدیک به اون ویلا اتاق بگیره و اونجا ته یون یا هیونگش رو نگه داره" یا "چرا به خودش زحمت داد تا این همه راه رو از سئول رانندگی کنه اما به ویلا نیاد درحالیکه از مکانشون باخبر بود ؟"

جونگ کوک به طور واقعی ای در حال دیوونه شدن بود، فقط فکر به اون پیام مزخرف روی صفحه ی TV برای تهدید ته یون باعث میشد حس کنه میتونه هر کسی که از اون لحظه به بعد جلوش قرار میگیره رو با یه گلوله خلاص‌ش کنه و به زندگی رقت انگیزش پایان بده!

_لعنت!

مشت محکمی به فرمون زد و دندونای محکم و ردیفش رو روی هم فشرد، سلول به سلول بدنش حس میکرد توی آتیش در حال سوختنه، بالاخره با رسیدن به هتل نسبتا بزرگی که کنار جاده بود فرمون ماشین رو با یه دست پیچوند و با دست دیگه اش دنده رو عوض کرد و جوری جلوی هتل نگه داشت و ترمز زد که چرخش ماشین روی سنگ ریزه ها صدای بلند و ترسناکی ایجاد کرد و رد بزرگی انداخت روی زمین!

برای چند ثانیه بی حرکت توی ماشین نشست و بعد کشیدن نفس عمیقی به طرف داشبرد خم شد و با باز کردنش کُلت سنگین و تیره/نقره ایش رو بیرون کشید، خشابش رو بیرون آورد و با چک کردن اینکه پُره پوزخند عصبی ای زد و از ماشین پیاده شد، همینطور که با زدن دکمه ی روی ریموت قفلش میکرد به سمت ورودی هتل رفت و وارد شد.

سرش رو نچرخوند اطرافش رو ببینه، فقط با چشماش دنبال آسانسور میگشت، حتی نیاز نبود وقت تلف کنه و از پذیرش بپرسه که بین چهار طبقه اتاق 43 کدوم یکی از اتاق هاست، پس با دیدن آسانسور به طرفش قدم برداشت و با باز بودنش واردش شد، دکمه طبقه چهارم رو زد، تحت هیچ شرایطی نمیترسید گیر بیوفته چون حتی کُلتش هم پنهان نکرده بود تا حراست هتل از داخل دوربین ها اون رو ببینن و متوقف کنن.

جونگ کوک زده بود به سرش و شبیه به کسایی که هیچی برای از دست دادن ندارن داشت میرفت برای کشتن مردی که هنوز نمیدونست توی چه جایگاهی قرار داره.

با متوقف شدن آسانسور و شنیدن صدای دینگ مانندی که همراه باز شدن در ایجاد شد قدمی جلو گذاشت و ازش خارج شد، جونگ کوک شده بود سراسر چشم، اگه فقط یک نفر توی اون راهرو قدم میذاشت و اون رو میدید به راحتی میتونست بخاطر دیدن مردی که داخل چشم هاش آتیش شعله وری روشن شده و اسلحه‌ش رو طوری توی دست راستش فشار میده که بند انگشت هاش رو به سفیدی بره از ترس یخ بزنه و روی زمین روی زانوهاش تسلیم شده بشینه.

𝑻𝒉𝒆 𝑾𝒆𝒂𝒑𝒐𝒏(𝑲𝒐𝒐𝒌𝑽)Kde žijí příběhy. Začni objevovat