🍷Part:26 💔

Começar do início
                                    

همینطور که از پله های ورودی عمارت بالا میرفت، لبخند تلخی زد و نفس عمیقی کشید.

امشب باید همه چی رو رها میکرد و میرفت به جایی که پدرش و اون ماتیاس لعنتی نتونند پیداش کنند....
دیگه نمیتونست همینجوری شاهد دور شدن جیمین و تنفرش نسبت به خودش بشه....

در بزرگ عمارت رو به داخل هل داد و وارد عمارت شد.

با دیدن ماتیاس که جلوی تلویزیون روی مبل های راحتی نشسته بود و با خیالی آسوده فیلم تماشا میکرد و میخندید، با عصبانیت دستاش رو مشت کرد.

این پسره اون همه راه از فرانسه اومده بود اینجا تا گند بزنه به زندگیش؟!
اصلا چرا برگشت؟! اونم بد از این همه سال؟!
باید همون چند سال پیش جوری باهاش رابطه برقرار میکرد تا بمیره تا دیگه نیاد و اینجوری زندگیش رو به گوه بکشه...

با چشمای سرخ و براقش، و دستای مشت شده اش که رگ های دستش به خوبی معلوم بودند، سمت ماتیاس رفت و مقابلش ایستاد.

ماتیاس نگاهش رو از صفحه ی تلویزیون گرفت و به چهره ی برافروخته و ترسناک تهیونگ داد.

با دیدن چشمای عجیب و مشکی رنگش، آب دهنش رو با ترس قورت داد....
گرگ تهیونگ، کنترلش رو به دست گرفته بود.....

تهیونگ دستش رو سمت گلوی ماتیاس برد و محکم گلوش رو بین انگشتاش گرفت و فشرد و با خشم لب زد: تو... تو لعنتی بعد از این همه مدت برگشتی و زندگیم رو داغون کردی!

ماتیاس به شدت تقلا میکرد تا بتونه نفس بکشه اما فشار دست تهیونگ خیلی زیاد بود.
با دستاش، به دست تهیونگ که روی گلوش قرار داشت چنگ میزد و صداهای نا مفهومی از خودش بیرون می آورد.
ماتیاس به زور لب زد: م.. منظور..ت... چ..چیه؟!

تهیونگ با دیدن صورت پسر که کبود شده بود و هر لحظه ممکن بود از حال بره، عقب کشید و اینبار موهای پسر رو کشید و تو صورتش فریاد زد: ازت متنفرم ماتیاس.... متنفرم ازت..... دلم نمیخواد قیافه ی نحست رو دیگه ببینم.

همون لحظه اون سو از پله ها پایین اومد و با دیدن اون دوتا با صدای بلند تهیونگ رو صدا زد: تهیونگ!!!

تهیونگ موهای ماتیاس رو ول کرد و خواست مشت محکمی تو صورتش بکوبه که دستاش توسط پدرش اسیر شدند.
محکم دستاش رو تکون داد و با تمام وجودش فریاد زد: ولم کننننن.....از همتون متنفرم.... همتون رو میکشممممم.

اون سو با صدایی بلند بادیگارد هاش رو صدا زد و مدتی بعد 2 بادیگارد  درشت هیکل، به کمک اون سو شتافتند.

اون دو بادیگارد بازو های تهیونگ رو محکم نگه داشتند اما تهیونگ هنوز دست از تقلا کردن برنداشته بود!..
انگار گرگش به خاطر اینکه امگاش اونو نادیده گرفته بود، بسیار خشمگین بود و تنها خشمش رو میتونست روی کسی که مسبب این همه ماجرا بوده رو خالی کنه و کی بهتر از ماتیاس؟!
انگار گرگش تا اون پسر چشم سبز رو نمیکشت، دست بردار نبود!!...

 🔞🖤𝕌𝕟𝕨𝕒𝕟𝕥𝕖𝕕 𝕞𝕒𝕣𝕣𝕚𝕒𝕘𝕖❤🔞Onde histórias criam vida. Descubra agora