بی توجه به نگاه خیره و پوزخند ثابت جونگکوک، قدمی به جلو برداشت و تنها دست بی قرارش بود که از پشت گره ی انحنای کمر او شد؛ برای چه و با چه حقی؟ ای کاش میدانست...
گویا اختیار نوازشش را از دست داده بود!

فرود دست پر حرارت تهیونگ بر گودی کمرش کافی بود تا هرآنچه در ذهن و بر لب داشت به یکباره ناپدید شود!
گویا از بدو تولد تا آن لحظه مسخ شده زاده شده بود، بی هیچ حرف و حرکتی!
آب دهانش را فرو داد و لبهایش با تردید از هم گشوده شدند تا پاسخ آن حرامزاده ی بور چهره را بدهد اما قبل از هر حرکتی از سویش، با فشاری که توسط دست تهیونگ به پهلویش وارد شد، با هجومی از احساسات مختلف و نا آشنا، لبهایش بر هم دوخته شدند و همراه با قدمی که تهیونگ به عقب برداشت ناچار به برداشتن قدمی به عقب شد.

-جولیان، بهتره قبل از حرف زدن... جمله ی کوفتیت رو مزه کنی!
با پیچیدن صدای قاطعانه ی تهیونگ، درست کنار گوشهایش، نفسش بی اراده حبس شد و تهیونگ با همان لحن و پوزخند ادامه داد:

-چون اینبار تضمین نمیکنم، صورتت سالم بمونه!
پاسخ مرد بزرگتر پوزخندی واضح از سوی جیمز جولیان بود و قدم دیگری که به عقب کشیده شد:
-خوب ترتیبش رو بده کیم، ظاهراً جئون دست نخوردست.
دست نخورده؟
برای چه معطل میکرد؟
برای چه چهره ی جیمز را با زمین یکسان نمیکرد؟
بی توجه به جمله ای که شنیده بود و بی خبر از قلبی که در میان سینه ی جونگکوک متوقف شده بود، با فشار دستش به دور کمر خوش تراش او، او را وادار به چرخیدن به سویی مخالف کرد:
-میدونی نمیخوام بلایی که سر جکسون اومد، سرت بیاد... نگهبان!
با اتمام جمله اش نیشخند کجی زد و همچون پسر کوچکتر بر پاشنه ی پایش، به سویی مخالف چرخید؛ نفس های جونگکوک هم همچون نفسهایش سنگین شده بود!

گویا تنها با خیره شدن به نیمرخ و نگاه پایین افتاده ی او میتوانست خشم سرکوب شده توسط مشتهایش را احساس کند.
مشتهای جونگکوک، التماس نوازش چهره ی جیمز را داشتند!
بی آنکه نگاه خیره اش را از آن نیمرخ بی نقص بگیرد با صدایی پایین آمده و لبخند خالصش لب زد:
-جئون؟
همان واژه کافی بود تا با گره خوردن نگاه پایین افتاده ی جونگکوک میان نگاهش، قلبش فرو بریزد...
به آرامی لب زد:
-بزنش...

با درخشان شدن نگاه پر سوال و متعجب او، بی اراده لبخندش پر رنگ تر شد؛ جونگکوک زیبا بود، حتی در اوج ناباوری!
-میدونم انگشتهات، نیازمند اون مشته... پس بزنش!
تهیونگ چه میگفت؟

جیمز را بزند؟
مگر همچون او عقلش را از دست داده بود که یکی از برجسته ترین نگهبانهای گری‌سی را بزند؟
اما بدون انکار، حق با آن مرد بود؛ مشتهایش عجیب نیاز به تخلیه پیدا کرده بودند، آنگونه که نتواند بالا رفتن کنج لبهایش را کنترل کند.
-میتونی بزنیش، تو یه مردِ آزادی!
"مردِ آزاد" ترکیبی غریب و نا آشنا...
نگاهش را بیش از پیش به چهره ی لبخند بر لب تهیونگ دوخت، تهیونگی که نگاهش همان نقطه ی ضعف بود!
-بزنش جئون، این حقت از این ده ساله...

INRED | VKOOKΌπου ζουν οι ιστορίες. Ανακάλυψε τώρα