-منظورت چیه؟!
-گفت که جلسه داره.
گیج شده از جمله ی او، در حالیکه افکار مختلف به مغزش هجوم میآورند لب زد:
-بیرون از خونست؟ میدونی با کی جلسه داره؟!هانا مکث کوتاهی کرد و بی خبر از هر چیزی، زمزمه کرد:
-نه خونست، توی اتاقشه... از دیشب جلسش تموم نشده!
چگونه امکان داشت جلسهاش یک شبانه روز طول بکشید، قبل از هر فکر و جمله ای از سویش، هانا با بیتفاوتی ادامه داد:
-با یه خانوم بلونده جذاب!
جمله ی دخترش کافی بود تا پوزخند پهنی مهمان لبهایش شود؛ جلسه؟!
ای کاش میتوانست جسم پشت تلفن را میان آغوشش بگیرد و آنقدر بفشارد که صدای اعتراضش بلند شود، ای کاشمیتوانست به او بگوید که آن ملاقات تحت هیچ شرایطی جلسه محسوب نمیشد و او در حال پیدا کردن نخودهای سیاه است!
-البته که میدونم یه جلسه ی ساده انقدر طول نمیکشه...
با پیچیدن صدای او بی اراده خنده ی کوتاهی کرد!
میدانست دخترش نمیتوانست با پانزده سال سن آنقدرها هم ساده باشد، آن ملاقات هرگز یک جلسه ی کاری سالم نبود!
با یادآوری آخرین ملاقاتی که با خواهرش داشت لبخند پهنی زد و زمزمه کرد:
-همهی جلسههای مهم اون زن طولانی میشن...(سه روز قبل، ۲۵/۰۱/۲۰۲۱)
با انگشتهای باریک و ظریفش، عکسی را از میان کیفش بیرون کشید و روی شیشه ی مقابلشان چسباند:
-کارول ویلیامز... همسر رئیس زندان، همین خراب شده ای که تو توشی!
با پیچیدن صدای خواهرش میان تلفن، کمی به سوی شیشه خم شد و چشمهایش را ریز کرد، نگاهی موشکافانه به عکس انداخت، زنی زیبا در دهه ی پنجم زندگی...
موهای بلوند و چشم هایی آبی رنگ، لبخند پهنی بر لب داشت و در نگاه اول هم جذاب به نظر میرسید!
نگاهش را از عکس گرفت و به خواهر پوزخند بر لبش داد:
-خب؟!
سوهیونگ لبخند کجی زد و تکیه اش را به صندلی داد:
-یه پزشک همه فن حریف که داره کنار شوهر حرومزاده تر از خودش توی گریسی به عنوان پزشک خدمات ارائه میده!
پس یکی پزشکانشان کارول بود؟!ربط حرفهای خواهرش را به موقعیت متوجه نمیشد، نگاه خیرهاش را به او و لبخندش دوخت و سوهیونگ با رضایت ادامه داد:
-یه هرزه ی واقعی که با خیلی از زندانیها رابطهی جنسی برقرار میکنه و از این طریق زیر و بم پرونده هاشون رو درمیاره؛ به شدت با شوهرش مشکل دا...
-باهاش خوابیدی؟
با بریده شدن جملهاش توسط جمله ی تیز و صریح برادرش، زباش را بر روی نیشخندش کشید و بی توجه به جمله ی او ادامه داد:
-بیشتر به جای اینکه سمت شوهرش باشه، سمت زندانیهاست و بیرون از این خراب شده آدمهای زیادی داره... رک بخوام بگم زن پر نفوذیه و...
-و تو باهاش خوابیدی!
خنده ی زنانه و کوتاهی را تحویل برادرش داد و نگاهش را چرخاند:-نه هنوز کیم!
مکثی طولانی کرد و با جمع شدن افکارش کمی به سوی برادرش و شیشه خم شد:
-اما اگه لازم باشه این کار رو هم میکنم، ظاهرا براش اهمیت نداره با چه جنسیتی میخوابه!
-سوهیونگ... اینجور حرومزاده ها لقمه ی دهن تو نیستن، خودت رو توی دردسر ننداز!
لبخند نرمی از جمله ی برادرش مهمان لبهایش شد:
-میخوام زودتر از این خراب شده بیارمت بیرون تهیونگ.
-بفهم که من، بخشی از پرونده های کوفتی تو نیستم و حقی برای بازی کردن با زندگیت...
بی آنکه مجالی را به تهیونگ دهد، کیفش را بر روی پایش گذاشت و عکس را میان آن فرو کرد:
YOU ARE READING
INRED | VKOOK
FanfictionIn Red - سرخپوش جونگکوک جئون، رئیس زادهی بند هشتم زندان گری سی! کسی که توی سلولهای اون زندان بزرگ شده بود و حالا یک تازه وارد توی بند هشتم، همه چیز رو بهم ریخته بود! 🔞🃏⛓ تازه واردی که بدون هیچ ترسی مقابلش میایستاد و با گستاخی جوابش رو میداد ا...
Part 13♨️
Start from the beginning