33 - Suddenly... -

2.1K 342 295
                                    

با صدای ویبره ای کنار گوشش با بدخلقی چشماشو باز کرد، صدا‌ از گوشی خودش نبود پس با چشم‌های نیمه باز روی لیام خم شد و گوشیشو از کنار تخت برداشت.

چشم‌ های خواب آلودش لحظه‌‌ای با دیدن اون اسم‌ به خودشون شک کردند و کاملا باز شدند، با تعجب روی تخت نشست و نگاهی به اسم‌ روی صفحه و بعد به لیامی که غرق خواب بود انداخت.

نفسشو با حرص فوت کرد و از روی تخت بلند شد.

به سمت سرویس بهداشتی رفت و پیغام صوتی‌ای که اون فرستاده بودو باز کرد، میدونست چقدر کارش اشتباست ولی کنجکاوی و حسادت درونش بهش اجازه درست فکر کردن رو نمیدادند.

-لیام‌ همونجوری که گفتی انجامش دادم‌ و‌ اونا پیشنهادتو قبول کردن، اما من کی میتونم ببینمت؟!

اخماشو توی‌ هم‌ کشید و پیغام بعد ناخداگاه پخش شد.

-لیام دلم برات تنگ شده، خواهش میکنم جوابمو بده، میخوام بیام و ببینمت !

با عصبانتی که سعی بر کنترلش داشت از سرویس بهداشتی خارج شد و گوشی لیامو روی تخت انداخت.

با حرص از اونجا خارج شد و به سمت اتاق خودش رفت، چرا لیام‌ هنوز با اون‌‌ دختر صحبت میکرد و از همه مهم‌تر این چه کار فاکی‌ای بود؟!

با تخسی روی تخت اتاقش نشست، نگاهی به ساعت که نیمه های شب رو نشون میداد انداخت، اون دختر‌ چقدر وقت نشناس بود؟!
همینطور‌ که با خودش غر میزد روی تخت دراز کشید و با حرص نالید؛

ز-اصلا تنهایی بخواب !

با اخم‌های درهم چشماشو بست و کم کم خواب مهمون چشماش شد.

مدتی از عمیق شدن خوابش نگذشته بود که با احساس دست‌هایی که دور کمرش سنگینی میکردند چشماشو باز کرد.

صدای نفس هایی پشت گوشش باعث مور‌مور شدن پوستش شد و با نیم‌نگاهی که انداخت مهر تایید رو برای وجود اون کنار خودش دریافت کرد. با اخم های درهم دست های لیامو از دور کمرش باز کرد و کمی دورتر ازش خوابید.

اماطولی نکشید که لیام مصر تر از قبل دستاشو دور کمر زین حلقه کرد و اون پسرو توی بغلش کشید.

ز-ولم کن لیام گرمه !

دوباره سعی کرد دستای اون مردو از دور کمرش باز‌ کنه اما لیام‌ با چشمای بسته و صدای‌ گرفته بخاطر خواب آلودگی جایی کنار گوشش نالید:

ل-سیستم سرمایشی خونه فعاله، غر نزن !

دستاشو سفت کرد و اون پسر چاره ای نداشت جز آروم گرفتن توی بغلش...
‌برخلاف تقلاهای چند دقیقه پیش با آرامش زیادی به خواب رفت و دوباره لذت خوابیدنو حس کرد.

صبح اونروز برخلاف‌ زمان های تعطیل دیگه زودتر از همیشه بیدار و از تخت بیرون رفت‌. لیام هنوز خواب بود و اخم‌ های زین هنوز هم روی چهرش نقش بسته بودند.

SYNDROME [ZiamFanfiction]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin