22 - The Calm Before The Storm -

1.7K 349 430
                                    

Take me through the night, let's fall into the dark side, we don't need the light we'll live on the dark side.

مرا در عمق شب ببر، بیا در گوشه‌ای تاریک سقوط کنیم، ما به نور نیازی نداریم، ما در گوشه‌ای تاریک زندگی خواهیم کرد.

••••••

پرواز قلبها شیرینی زیادی رو به دنبال داره، زمانی که قلبت پرواز میکنه روحتم مشتاقانه پایبند قلبت به پرواز در میاد.

چشمهای طلاییش مثل طلوعی برای روز روی پوست اون مرد میتابید، لبخند شیرینش مثل ابر بهاری به زیبایی آسمون صورتش اضافه میکرد.

انگشتای کشیده دستاش مثل باد به آرومی پوست صورت اون مردو نوازش میکرد، اون به خودی خود نه تنها یه الهه زیبایی بلکه برای خودش جهانی بود؛ شامل خورشید ، ابر و باد !

چشمای تیره اون مرد پشت پلک های سنگین و مژه های روشنش پنهان شده بود، درست برعکس زین و مثل تمام تفاوت هاشون !

سرانگشتاش موهای روشن و به رنگ شکلات لیامو لمس کردند، نفس عمیقی کشید و عطر اونها درحالی که با سیگار مخلوط شده بود بینیشو کمی تلخ میکرد.

آهی کشید و دستشو روی انگشتای کشیده لیام لغزوند

ز-چقدر میخوابی بیدار شوو !!!

چشمای اون مرد لغزید و اخمای جذابش توی هم فرو رفت؛ صورتش به سمت دیگه‌ای برگشت اما اینبار نور خورشید صورتشو داغ کرد، حالا متوجه شد خورشید زین همیشه آرومتر عمل میکنه، صورتشو به سمت زین برگردوند و به آرومی چشماشو باز کرد.

چهره بشاش و لبخند بی عیب اون پسر اولین چیزی بود که روبروی صورتش نمایان شده بود.

ل-زود بیدار شدی !

زین چشماشو چرخوند و با لبهای آویزون گفت:

ز-خب چون دیشب مجبورم کردی بعد شام خوردن زود بخوابم، صبحم بیدار شدم گوشیمو پیدا نکردم تو بر داشتیش ؟!

لیام اخماشو توی هم کشید؛

ل-واقعا گوشیتو میخواستی؟ فکر کنم یه قراری برای تنها بودن گذاشته بودیم !

زین فورا سرشو به دو طرف تکون داد
ز-نه نه هرگز !

زیر لب چیزی شبیه " خوبه " نالید و به آرومی از روی تخت بلند شد، زین هم متقابلا بلند شد و دنبال لیام قدم برداشت که باعث شد اون مرد با نیشخندی به سمتش برگرده

ل-دنبال من میایی؟!

زین لبخند شیرینی زد و لباشو بین دندوناش کشید، لیام هم از فرصت استفاده کرد و با لحن خونسردی گفت:

ل-خب پس همراهم بیا تا یه دوش بگیریم !

چشمای خجالت زدش تا حد امکان گشاد شدن و با حیرت به لیامی که جدی بظاهر میرسید نگاه کرد.

SYNDROME [ZiamFanfiction]Where stories live. Discover now