8 - Strange -

1.8K 393 219
                                    

زین به آرومی عقب کشید و نگاهی به چهره عصبانی کالین انداخت؛ لحظه ای چشماشو باز و بسته کرد و با صدای بلندتر کالین به خودش اومد؛

ک-لیام چی میگه زین؟؟ نمیخوای حرف بزنی؟!

زین نفسشو با صدا بیرون فرستاد و نالید؛

ز-من فقط.... اون امروز با مگی بدرفتاری کرد من فقط خواستم بهش بگم که رفتارشو عوض کنه ولی لیام جور دیگه ای برداشت کرد و ما بحثمون شد !

کالین با اخمای درهم اینبار به لیام‌ نگاه کرد

ک-یعنی چی لیام؟!

ل-من‌ نمیدونم همسرت از چی حرف میزنه، مگی اصلا به شرکت نیومد، میتونی از منشی بپرسی !

کالین گیج به لیام و بعد به زینی که با تعجب نگاهش میکرد چشم دوخت.

ک-زین داری با این رفتارت‌ نگرانم میکنی !

زبون اون پسر قفل شده بود و مغزش هیچ فرمانی نمیداد، لیام چی میگفت؟؟!
این حقیقت نداشت !

ز-اما لیام، اون...امروز...برای چی داری دروغ میگی؟

ل-من فکر میکنم تو واقعا به استراحت نیاز داری، میتونی فردا هم نیایی مشکلی نیس !

دستشو روی شونه زین گذاشت و اونو به سمت کالینی که با نگرانی نگاهش میکرد هدایت کرد.

کالین دستای زینو گرفت، مغزش از اتفاقات اطراف پر شده بود و دلیل این رفتارای زینو درک نمیکرد.

با مهربونی مخلوطی از اشفتگی اون پسر که با گیجی بهش نگاه میکردو از اتاق خارج کرد.

ز-کالین من د....

ک-هششش بیبی بیا بریم تو اتاقت استراحت کن، همراهم بیا

و بدون اجازه دادن به زین برای گفتن چیزی وارد اتاق شد و اون پسرو به سمت تخت هدایت کرد.
این اتفاقات نگران کننده بنظر میرسیدن !

•••••••

با جثه ریزش از تاکسی پیاده شد و با قدم های کوتاه درحالی که عظمت ساختمون بزرگ روبرو متعجبش کرده بود به اون نزدیک شد.

دستی به موهای قهوه‌ایش کشید و لبشو با زبونش خیس کرد
وقتی به نگهبان رسید، برای بار هزارم خودشو بخاطر سورپرایز کردن اون پسر لعنت کرد و با صدای آرومو خجالت زده‌‌ای گفت:
م-میشه به اقای زین اطلاع بدین که دوستشون اینجاست؟ مکس...

نگهبان سری تکون داد با چهره متاسف و مهربونی گفت:
ن-ایشون شرکت تشریف دارن، ولی من میتونم بهشون اطلاع بدم که اینجا بودین !

با لبهای اویزون شده آهی کشید و مظلومانه گفت:

م-نه ممنونم... فقط لطف میکنین اگه آدرس اونجارو برام یادداشت کنین !؟

SYNDROME [ZiamFanfiction]Where stories live. Discover now