44 - Leave -

1.8K 300 338
                                    

I want alcohol so strong, that it burns your name out of my throat

یه الکل قوی میخوام که اسمتو از گلوم بسوزونه

••••••

نگاهش روی پوست لطیف و صاف مکس خیره بود و انگشتاش برای نوازش اون پوست پر میکشید، دستاشو با تموم توانش عقب نگه داشته بود و مدام به خودش یادآوری میکرد که مکس بهش اجازه نزدیک شدن هم نمیداد چه برسه به لمس کردنش.

آهی کشید و بعد از اینکه اون پسر با چشم های مهربون سبزش از ایزابل که انگار زیادی باهم صمیمی شده بودن خدافظی کرد، قلبش با شدت بیشتری به تپش افتاد.

بدون توجه به حضور ایزابل اجازه رفتن رو به مکس نداد و با گرفتن مچ دستاش اون پسر رو متوقف کرد.

چند قدم جلو رفت و بعد از فرو فرستادن آب دهنش گفت:
د- میشه حرف بزنیم؟

مکس نیم‌نگاهی به دستایی که بین‌حصار انگشتای دنیل گیر افتاده بود، انداخت؛

م- گفتم نمیخوام صحبت کنیم !

ایزابل با تعجب نگاهشون میکرد، نگاه برادرش به مکس عادی و دوستانه نبود، دنیل شبیه کسایی به اون پسر نگاه میکرد که انگار آیندش جلوی چشماش در حال فرار و از دست رفتن بود.

قبل از اینکه دنیل چیزی بگه نگاه مکس به ایزابلی که تعجب کرده بود افتاد و دنیل با دیدن خجالتِ پسر احساساتی روبروش، به ایزابل گفت:

د- میشه مارو تنها بذاری بل؟

اون دختر سری تکون داد و با تعجب و لبخند عجیبی از اونها دور شد، تعجب حالا توی وجود مکس پر شد؛ اگه دنیل همون پسر گذشته بود به هیچ وجه اینطور به وجود شخص سومی که مکس رو خجالتی میکرد توجهی نداشت.

بعد از رفتن بل، دنیل دوباره به طرف اون پسر قدم برداشت و فاصله ای که مکس چند ثانیه قبل نامحسوس به وجود آورده بود رو پر کرد؛

د- حالا میتونیم صحبت کنیم؟ من حق دارم دلیل این دوری رو بدونم؟

مکس با‌ تعجب نگاهش کرد

م- یعنی نمیدونی؟

دنیل آهی کشید

د- مکس گوش کن؛ میدونم من هیچوقت آدم جدی ای نبودم و میدونم این‌ تورو به اشتباه انداخته !

مکس زیر نگاه مستقیم‌ اون پسر درحال ذوب شدن بود، خودشو عقب کشید و با استرس منفجر شد؛

م- برای همین هیچوقت بهم‌ نگفتی دوستم داری؟ پس چرا هیچوقت حس نکردم من برات جدی ام؟

SYNDROME [ZiamFanfiction]Where stories live. Discover now