27 - Tolerate -

1.9K 368 334
                                    

با اخم‌های درهم به آئودی مشکیش تکیه داده بود، جذبه نگاهش حتی از پشت عینک آفتابی هم گیرا بود‌.

نفس عمیقی کشید، حالا حس میکرد به زندگی اصلیش به دور از اون کشور و اتفاق هاش برگشته و این احساس خوبی رو درونش به وجود میاورد، مثل یه زندگی جدید !

نگاهی به ساعتش انداخت و دستی توی موهای روشنش فرو کرد. درست طبق زمان بندیش متوجه خروج اون مرد از درب فرودگاه شد.

عینکشو از روی چشماش برداشت و قهوه ای چشم هاش که گاهی به سبز تیره میزدن زیر نور آفتاب تابید.

استفن با لبخند چمدوناشو روی زمین رها کرد و لیامو در آغوش کشید؛

ا-چند روز ندیدمت دلتنگت شدم رفیق !

لیام لبخند محوی زد و ضربه کوتاهی به شونه اون مرد زد و آغوش کوتاهی نصیبش کرد. یکی از چمدون‌هارو برداشت و اونو داخل صندوق عقب گذاشت.

بعد از قرار گرفتن چمدون دوم توسط استفن درب صندوق رو بست و همراه اون مرد سوار ماشین شدند.

درحالی که ماشین به آرومی وارد لاین خیابون شد عینکشو روی چشماش برگردوند و گفت:

ل-چند روزی استراحت کن، وقتی کارای شرکتو شروع کردی میفرستم ماشینتو برات بیارن !

استفن لبخندی زد. دست های تتو خوردشو به نمایش گذاشت و با یادآوری چیزی با تعجبی که تو صداش حس میشد گفت:

ا- تو واقعا اونو با خودت آوردی لیام ؟!

ل-اون دیگه کیه؟ اگه منظورت زینه، فکر میکنم اسم داره !

استفن لحظه ای چشم‌هاشو باز و بسته کرد
ا-چرا زینو با خودت به آمریکا آوردی؟

لیام نفسشو بیرون فرستاد و نیم‌ نگاهی به استفن انداخت‌:
ل-چطور؟!

استفن شونه ای بالا انداخت؛

ا- قرار بود بعد تمام اتقاقات وقتی برگشتیم امریکا یه زندگی جدیدو شروع کنی و تو برداشتی زینو با خودت آوردی؟! این عجیبه لیام!

اخمای لیام توی هم‌ فرو رفت

ل-اون میخواست با کالین ازدواج کنه، از من چه انتظاری داشتی؟!

استفن با ناباوری نگاهش کرد
ا-خب ازدواج میکرد، من نمیفهمم تو....

ل- بزار حداقل یه کار خوب براش انجام بدم !

ا- در حق اون یا در حق خودت لیام؟!

ل-نمیخوام راجب این مسئله چیزی بشنوم، زین همینجا و با ما زندگی میکنه !

ا-لیام اون میتونه ازت شکایت کنه متوجهی؟؟

لیام نیشخندی زد

ل-اینکارو نمیکنه استف !

ا-چطور اینقدر مطمئنی؟!

ل-من میشناسمش استفن اون از لجبازی با من میخواست با کالین ازدواج کنه، من این اجازه رو بهش نمیدم، ولی اگه یه روزی بفهمم واقعا میخواد که بره، من نمیتونم....نمیتونم براش خودخواه باشم !

SYNDROME [ZiamFanfiction]Where stories live. Discover now