24 - What's Going On?! -

1.7K 350 437
                                    

چشمای سرد و بی روحش به میز روبروش خیره بود و دستش غیرارادی لیوان مشروبو آروم میچرخوند. صدای سوختن سیگار روی لباش تنها صدایی بود که سکوت سرسام آور اتاقو میشکوند.

پاکت خالی سیگارشو مچاله کرد و با کلافگی بعدیو باز کرد، خودش هم میدونست چه بلایی سر ریه هاش آورده، اما ترک کردن اون براش "غیرممکن" شده بود.

ویسکی سنگینشو سر کشید و پشت سرش هیسی کشید. سوختن مسیر مشروبو توی وجودش حس میکرد و به دنبالش سیگار روی لبش نشست و دوباره ازش کام گرفت، انگار با بی رحمی دنبال آرامشی بود که هیچوقت قرار نبود بدستش بیاره !

دستی روی شونش نشست و بعد صدای آشنای اون مرد توی گوشش پیچید.

ا- اوضاع خوبه رفیق ؟!

سرشو کج کرد، لبهاشو برای گفتن واژه‌ای باز کرد اما سوزش ریه هاش مهلتی ندادند و به سرفه انداختش.

استفن با نگرانی لیوانی رو از آب پر کرد و روبه روی لیام گرفت.

ا-بیا یکم آب بخور !

لیوان آبو پس زد و کم کم نفس هاش منظم شدند. استفن نفسشو بی صدا بیرون فرستاد و کنار لیام نشست.

ا- بنظر خوب نمیایی، چه اتفاقی افتاده ؟!

ل-دیگه کاملا انجام شد استفن !

اون مرد با تعجب و بعد با لبخند شگفت زده‌ای گفت:

ا-پسر این....تو فوق العاده ای !

لیام نیم نگاهی بهش انداخت و لیوانشو از ویسکی روبروش پر کرد

ا- پس چرا تو این وضعیتی ؟!

لیام پوزخندی زد، دستی به صورتی کشید و با کلافگی نالید؛

ل-اصلا متوجه هستی که من اینو نمیخواستم ؟!

استفن بعد از مکثی کوتاه آهی کشید و دستشو روی شونه اون مرد گذاشت.

ا- پشیمونی ؟!

لیام سری به دو طرف تکون داد
ل-نه استفن، موضوع پشیمونی من نیست !

دستی توی موهاش کشید نفسش دردناک از ریه هاش خارج شد.

ا-موضوع چیه لیام؟ من نمیفهمم تو همه زندگیت همینو میخواستی، حالا چت ش....

با عصبانیت یقه های اون مردو گرفت، نیاز به خالی شدن داشت و استفن تنها گزینه مورد نظرش بود تا عصبانیت انباشته شدشو روی اون خالی کنه؛

ل-لعنت بهت استفن من اینو میخواستم؟ من میخواستم با احساساتش بازی کنم ؟!

فلش بک:

غم عمیق چشمای لیامو میخوند و از ته دل آرزو میکرد برای دور کردن غم از اون پسر کاری از دستش بربیاد.

به یاد داشت زمانی رو که هیچکسو در کنارش نبود و این تنها لیام بود که از هر لحاظ همراهی و بهش کمک کرد. حالا تنها و مفیدترین کاری که میتونست برای اون مرد انجام بده، کنارش بودن و کمک کردنش بود !

SYNDROME [ZiamFanfiction]Where stories live. Discover now