3 - Home! -

2.4K 456 611
                                    


چمدون‌های مشکیشو از ماشین گرون‌ قیمت کالین به کمک کارکنا خارج کرد، و بعد از اینکه اونارو به یکی از خدمتکارها سپرد، دست دراز شده کالینو گرفت و با لبخند هم قدمش شد.

نفس عمیقی کشید، نگرانیای موجودو از ذهن خستش پاک کرد و با نفس عمیقی لبخندو به لبای بی‌روحش تحمیل کرد.

قدم‌هاشو همراه کالین یکی میکرد و اون راه نسبتا کوتاه ولی برای زین طولانی رو طی کردند.

در برای ورود کالین باز شده بود و خب این‌ حجم از ابهت برای زین کمی عجیب بود؛
خدمتکار جوونی کت و لوازم اضافیو ازشون گرفت و با خوش‌آمد گویی مودبانه‌ای اونارو به داخل هدایت کرد.

نگاه طلایی زین دورتادور اون خونه چرخید، اونجا بینهایت زیبا بود و همه چی بنظر ارزشمند میومد.

تم طلایی و اشرافانه‌ اونجا هرکسیو مجذوب میکرد و زین هم‌ قطعا مستثنی نبود.

درحالی که نگاهشو متعجبانه دور خونه میگردوند با شیفتگی گفت:
ز-اوه کال اینجا خیلی قشنگه !

لبخندی زد و همونطور که رد نگاه زینو دنبال میکرد پرسید

ک-خوشت اومده!؟

ز-شوخی میکنی؟! اینجا بینهایت عالیه

نگاهش نقطه به نقطه خونرو زیر ذره بین میبرد و لبخند روی لباش پاک نمیشد؛ اما با حضور شخص سومی توجهش به سمت پله های طلایی جذب شد.

و خب زیباتر از همه پسری بود که از پله ها درحالی که تیشرت سفیدشو از بدن‌ برهنش رد میکرد و هیکل کار شده و عضلانیشو به رخ میذاشت، بود.

چشمای گیرا و جذابی داشت و درحالی که لبخند میزد با عجله از کنار اونها رد شد و زیر لب " سلام " با عجله‌ای گفت؛

ک-برای شام دیر نکنی ، مهمه دنیل !

د-هزار بار گفتی بابا، حواسم هست !

و بعد صدای بسته شدن در باعث شد کالین سری از تاسف تکون بده، و به نگاه متعجب زین با مهربونی پاسخ داد:
ک-باهاش آشنا میشی عزیزم!

زین با لبخند مطمئنی‌ سرشو تکون داد و همراه کالین به طبقه بالا رفت.

کالین کنار دری ایستاد با نرمی گفت:

ک-خب این اتاق توعه عزیزم، گفتم برات حاضرش کنن !

زین لبخندی زد و بعد از درست کردن یقه کت کالین، با تکون دادن سرش گفت:
ز- و اتاق تو؟!

کالین با دست اتاق روبروی زینو نشون داد؛

ک-من کنارتم عزیزم، فقط برای راحتیت یه اتاق جدا برات درنظر گرفتم !

دستاشو‌ دو طرف صورت زین گذاشت و پیشونیشو با لطافت بوسید.

ز-مرسی‌ کال !

SYNDROME [ZiamFanfiction]Onde histórias criam vida. Descubra agora