13 - Pain -

1.8K 359 258
                                    

استیک داخل بشقابشو با خونسردی همیشگیش تیکه کرد و چشماش به شرابی که توسط خدمتکار توی لیوان ریخته میشد خیره شدند.

خ-چیز دیگه ای احتیاج ندارین؟!

قبل از اینکه هر کدوم از اونها چیزی بگن زین با مهربونی‌ای که لیام هیچوقت درکش نمیکرد گفت:
ز-ممنون تریسی !

اون دختر لبخندی زد و اونجارو به مقصد آشپزخونه ترک کرد.

لیام نگاهشو از بشقابش گرفت، درحالی که شراب سفیدشو به لبهاش نزدیک میکرد به دستای کالین که روی دست زین قرار گرفته بود نگاه کرد، پوزخندی زد و نامحسوس تاسف خورد.

ل-واقعا قراره مقداری از سهام های شرکتو به اسم زین کنی؟!

کالین نگاه خیرشو از زین گرفت و به لیام داد.
ک-به محض اینکه اون حاضر باشه اینکارو میکنم !

زین بلافاصله نالید
ز-کالین خودت خوب میدونی من خوب توی کارای شرکت واردم؟!

دنیل که بیشتر شنونده بود با کنجکاوی پرسید
د-چطور زین؟!

زین به دنیل نگاه کرد و با مهربونی گفت:
ز-پدرم یه کمپانی داشت و خب من همیشه کنارش بودم !

دنیل زیر لب " اوه" گفت و به لیام‌ نگاه کرد، اون مرد بظاهر خونسردی بود ولی یه خونسردی خیلی عجیب!!!

د- خب پس چرا لیام داره بهت چیزایی رو میگه و یاد میده؟!

لیام لیوانشو تقریبا روی میز کوبید
ل-شاید چون خیلی چیزا راجب ما با کمپانی اونا فرق میکنه و لازمه بدونه، ولی اگه کالین میخواد همینجوری به این پسر سهام بده، بهتره این تشریفات ادامه نداشته باشه !

زین به لیام نگاه میکرد و بعد از پایان حرفش با مهربونی گفت:
ز-من دلم میخواد تو بهم چیزایی که هنوز راجب کمپانی شما نمیدونمو یاد بدی، مجموعه های شما بزرگتر از پدرم هستن !

اخمهای درهم لیام فقط چند ثانیه لرزید و لیام بازهم با جدیت به اون پسر خیره شد؛
ل-تصمیمای شما فقط به خودتون ارتباط داره !

قبل از اینکه بحثشون ادامه پیدا کنه خدمتکار همراه مگی وارد شدند و نگاه همه به اون سمت کشیده شد؛
خ-خانم‌ مگی اینجان !

مگی با نگرانی به اونها که درحال شام خوردن بودن نگاه کرد
م-نمیخواستم مزاحم بشم، فقط اومده بودم لیامو ببینم !

قبل از اینکه کسی چیزی بگه لیام از پشت میز بلند شد، به سمت اون دختر رفت و با اشاره کوچیکی ازش خواست دنبالش بیاد ، مگی هم با خوشحالی برای بقیه لبخندی زد و به دنبال لیام‌ حرکت کرد ولی از بین اونها متوجه اخمهای زین نشد !

لیام وارد اتاق شد و بعد از ورود مگی درو بست و به میز بزرگ اتاقش تکیه زد و یکی از پاهاشو به نسبت اون یکی بالاتر و کمی روی میز قرار داد.

SYNDROME [ZiamFanfiction]Where stories live. Discover now