8

1.4K 155 16
                                    


Liam's POV

منتظرم که یکم هوشیار شم.ساعتمو چک میکنم ، من الان فقط میخوام خونه باشم.میدونم که مثه یه احمق ولش کردم.اون لیاقتش این نیست که من انقد قلبشو بشکونم.اون شایسته ی عشق و توجهِ.بجز اینا ، اون هنوز بچس ، و اون بیبیِ منه.

اول یکم خودم آروم میکنم ، کتمو میپوشم.سریع از این جای لعنتی میام بیرون و سوار ماشینم میشم.با سرعت به سمت خونه میرم ، بدون اینکه توجهی کنم که ممکن اتفاق خطرناکی واسم بیوفته.ولی خب بخیر گذشت.جلوی در خونمون ماشین و پارک میکنم.

محکم در خونرو میزنم و به اینکه ممکنه انگشتام صدمه ببینه اهمیت نمیدم.وقتی جوابی نمیگیرم ، نا امید تر میشم.ولی یادم میاد که همیشه یه کلید زاپاس زیر پادری هست.پس خم میشم و دنبال اون کلید لعنتی میگردم.تو مشتم میگیرمشو تو قفل در میندازم.میچرخونمشو در جلوم باز میشه.میدوم طبقه بالا به سمت اتاق خواب.زین در اتاقو باز گذاشته پس میرم تو.

یه صورت کوچولو پیدا میکنم که رو تختمون خوابیده و پیچیده شده لای پتو.آروم خروپف میکنه ، باید خیلی خسته باشه.میرم کنارش رو تخت ، از پشت دستامو دورش حلقه میکنم و به خودم میچسبونمش.آروم ناله میکنه.

انگشتامو رو موهایی که رو پیشونیش ریخته بود میکشم.اشکای خشک شده روی هر دو گونه هاش معلومه.اون موقعه خواب با خودش گریه کرده , بخاطر من. حس گناه تموم وجودمو میگیره.موهاشو میبوسم ، بو میکنم و اون بوی شیرین توت فرنگی و تو ریه هام میدم.

یکم جا به جا میشه و بدنشو سمت من میچرخونه.آروم چشماشو باز میکنه ، کم کم گشاد میشه و به حالتی که انگار یه چیو باور نمیکنه نگاهش رو منه.ولی من از روی علاقه  بهش لبخندی میزنم.موهاشو آروم میکشم و پیشونیشو میبوسم ولی اون هنوز چشماش قفله.

-:"سلام..." انتخاب میکنم که حرف بزنم.

چشماشو با پشت دستش میماله ، سعی میکنه خودشو با کسی که جلوشه متقاعد کنه.

-:" من بهت قول دادم که میام خونه ، پس الان اینجام. "

محکم منو بغل میکنه و صورتشو با سینم میپوشونه.منم بغلش میکنم و پشتشو میمالم  و سعی میکنم بهش آرامش بدم.

+:" دوباره منو ول نکن..."

من واقعا نمیتونم بهش قول بدم ولی برای الان ، میتونم فقط بگم باشه.همونجور که آروم از بغلم میاد بیرون ، سرمو تکون میدم.انگشت کوچیکشو میاره بالا

+:" قول؟ "

انگشتمو چفت انگشتش میکنم :" قول "

خب من نمیتونم مطمئن باشم که واقعا بهش عمل میکنم ولی سعیمو میکنم.من دیگه نباید برم بار و توی نئشگی زندگی کنم.من واقعا باید شوهر خوبی برای زین باشم قبل ازینکه اون تصمیم بگیره یکی دیگرو پیدا کنه.من نمیتونم از دستش بدم.نمیتونم عشق زندگیمو از دست بدم.

Why'd you only call me when you're high?! [Ziam]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang