6

1.3K 166 18
                                    


Harry's POV

نمیتونم فاصلمو بیشتر ازین باهاش حفظ کنم. من باید بهش نشون بدم کی بیشتر دوسش داره.و من باید اونو زودتر ماله خودم کنم.پس وقتی اون دوباره شروع کرد به قدم زدن ، منم تصمیم گرفتم همراهش برم و به خودم جرات بدم تو زندگیش ، یکباره دیگه ، قدم بزارم.

ولی اون سرشو توی دستاش گرفته ، به زمین نگاه میکنه و همون لحظه یه فکری به سرم میزنه.به مستقیم راه رفتن ادامه میدم تا وقتی بهم برخورد میکنه و به زمین میوفته.آروم جیغ میکشه و بعد به من نگاه میکنه.

اون هنوز همون زینی که من میشناختم.چشمای درشت فندوقیش ، با اون مژه های بلندشم حسابی خوشگل بنظر میاد.فکش بصورت جذابی تیز و استخونیِ ، جوری که میتونه باهاش تورو به تیکه های کوچیکی بشکنه.انگشتاش کوچیکه و باعث میشه من بخوام بغلش بگیرم و فشارش بدم.اون خوشگله ، مثل قبلنا.اون عشق زندگی منه ، و من اونو زودتر ماله خودم میکنم همونطور که بهش قول دادم.

-"آ...آقای استایلز؟!"اسمِ منو نامطمئن صدا میزنه.بجای اینکه جوابشو بدم دستمو به طرفش دراز میکنم.ولی چشماش هنوز از تعجب گشاده و داره به من خیره نگا میکنه.پس دستامو میزارم زیر بغلش و کمکش میکنم که از زمین پاشه.اون خیلی سبکِ.من میتونم هر جا که میخوام ببرمش.یا حتی ببرمش رو تختُ خیلی راحت به فاکش بدم.به افکار وحشیِ خودم پوزخند میزنم ولی مثه اینکه اون متوجه این نمیشه.

-"خودتون هستید آقای استایلز؟"اون هنوز زل زده به من انگار هنوز باور نکرده کی جلوش واستاده.

سرتاپاشو یه نگاه گذری میندازم ، قیافشو که هیچ وقت ازش خسته نمیشمو یبار دیگه اسکن میکنم.

+"این منم زین."

و وقتی دهنشو باز میکنه که چیزی بگه ، من سریع تر میگم :"چرا تنهایی قدم میزنی؟"

دهنشو میبنده ، میتونم بفهمم که حالت صورتش تغییر میکنه.الان باید به اون مادرجنده(:|) فکر کنه.میدونم لیام پین الان بیرونه و میدونم الان اون بیرون داره یکارایی میکنه.من نه تنها فقط واسه زین به پیاده روی اومدم ، بلکه هدف اصلیم تور کردنشه.من دیروز لیامو دیدم و اون کاملا نئشه بود.مصرف مواد مخدر و دود کردن جوینت.و من دارم فکر میکنم به زین بگم که شوهرش اون بیرون چیکار میکنه.واسه یذره ناراحت کردنش و آروم آروم اونو حرکت میدم به سمت خودم.

-"داشتم دنبال لیام میگشتم."گفت بعد اینکه نفس عمیقی کشید.

ابروامو بالا دادم و نشون دادم که تعجب کردم.درصورتی که اصلا تعجب نکردم.

+:"آو...دارم میبینم."

چشمام هنوز قفلِ روش.اون خیلی خسته و پریشون بنظر میرسه.زیر چشماش پف کرده ، میشه فهمید این چند روز گذشته کم خوابیده.

+:"خب..." لبامو با زبونم خیس میکنم "خب من میدونم اون کجاست."

با چشمای گرد شده به من نگاه میکنه ، پر از امیدِ.ولی حرفی نمیزنه پس ادامه میدم :"بزار اول برسونمت خونه."

Why'd you only call me when you're high?! [Ziam]Where stories live. Discover now