13

1.4K 138 35
                                    


درد.

چیزی که تو تمام وجودم حس میکنم.تیکه تیکه ی وجودم نیاز داره که تو آغوش کشیده شه.این خیلی دردناکه ، حسش جوریه که انگار خدای بالا سرم مشکلاتمو نمیدونه.منم نمیتونم درستش کنم.من از دستش دادم؟یا باید بزارم بره؟نمیدونم ، واقعا نمیدونم.

یروز جدید دیگه بدون لیام.حس میکنم چیزی جز ذره ای از اون نیستم.یه ذره ی کوچیک ازش که میتونه به راحتی فراموشش کنه.ولی من میخوامش.من اون کسیم که میتونه کاملش کنه نه اون مواد و مشروب و آدمای مست لعنتی که خودشونو بهش میمالن.من واقعنِ واقعن میخوامش حتی اگه بدونم اون واسه من بدِ.

صدای در رو از طبقه پایین میشنوم و میدونم که خودشه.نزدیکش میرم و دستگیره در و میچرخونم.با قد بلندش جلوم واستاده و بعد به سمت من میاد.محکم بغلش میکنم.بوی عرق و الکل میده ، و یکمم وزن کم کرده.

-:"تو مستی."واسش توضیح میدم.

+:" تو تلفنمو جواب ندادی."

ارتباط چشمیو قطع میکنم.من نمیدونم چجوری باید به این همه اتفاق یهویی واکنش نشون بدم.من باید خوشحال باشم در واقع اون الان خونست ، بالاخره!ولی من نمیتونم قبول کنم که اون مسته و کلی تغییرات تو خودش بوجود آورده.به جاش دستامو دورش حلقه میکنم با دستای اون که رو شونه هامه و باهم به طبقه بالا ، اتاقمون ، میریم.

وقتی به اتاق میرسیم ، من آروم میندازمش رو تخت.هردو تا چشماش خماره.میرم تو حمام ، لیفو ور میدارم و یکم مرطوبش میکنم.برمیگردم به اتاق و اونو تمیز میکنم تا وقتی بوی تمیزی بده.بهش لباسای جدید میپوشونم و پتورو روش میکشم.

منم میرم تو تخت و کنارش دراز میکشم.به طرز خوابیدنش نگاه میکنم.میدونم که اون بعد این همه بیرون موندن خستس ، توی اوضاع بدی به سر میبره.حتمن کمبود خواب داره و درست چیزی نخورده ، دقیقن مثل من.

آروم گونشو نوازش میکنم ، نوک انگشتامو روی ته ریشش میکشم ، و  از درون آرزو میکنم که هیچوقت نره ، ولی نمیدونم.قسمت کوچیکی ازم میگه که اون دوباره میره  و من نمیدونم که اینبار کی تمومش میکنه.

دستاشو میگیرم و میبوسمشون و چشمامو میبندم و به خواب میرم.

***

چشمامو آروم باز میکنم.لیام با علاقه بهم لبخند میزنه درحالی که دستامون توی همه و رو سینه ی اون تکیه داده شده.گرما توی گونه هام به حرکت در میاد ، و صورتم فورمِ هیجان به خودش میگیره.نگاهمو ازش میگیرم تا متوجه این سرخی نشه.چشمام ساعت رو دیوار رو برانداز میکنه.چهارِ عصر رو نشون میده.

او واو ، من و لیام واسه هشت ساعت خوابیدیم...ما انقد خسته بودیم؟ فکر میکنم.

خمیازه ایی میکشم و به بدنم کش و قوس میدم.به سمتش برمیگردم و با اینکارم لبخند میاد رو لبش.

Why'd you only call me when you're high?! [Ziam]Where stories live. Discover now