16

1.1K 129 34
                                    

Liam's POV

نمیدونم چرا اینکارو کردم ، برگشتم به جایی که نباید باشم.ولی من به یکم تنهایی نیاز دارم ، بدون اینکه باری روی شونه هام باشه.میدونم ترک کردنش اشتباهه ولی ، من اینجام که خودمو درست کنم.از راه اشتباه ، البته.

شات اول،

وقتی اون ضربه روحی خورد من اونجا بودم.وقتی که دکتر گفت ما داریم صاحب بچه میشیم.من بهش میگفتم که چیزی نیست ، در صورتی که منظورم هیچ کدوم از اون کلمات نبود.

شات دوم،

من با این شرایط اوکی نیستم.دوست ندارم به این فکر کنم که شوهر من داره بچه یکی دیگرو حمل میکنه.اون ماله منه و تنها چیزیه که دارم.من نمیخام کسی بینمونو بهم بزنه.من دوسش دارم ، واقعن دارم.این فقط منم که نمیتونه بعضی وقتا با خودش کنار بیاد.

شات سوم،

من راجب خودمم فکر میکنم.من پول کافی ندارم که یه بچرو بزرگ کنم.این واسه من و زین کافیه ، ولی بیشتر نه.ولی اینم نمیتونم بزارم که اون بچه سقط بشه.من ازون مردای سنگدل نیستم،  اگرچه من بیشتر وقتا باهاش خشن بودم از وقتی که تو این جهنم گیر افتادم.

شات چهارم،

اینا همش تقصیر هریِ.اگه اون هیچوقت جذب زین نمیشد و هرروز راجش به من چرت و پرت نمیگفت ، من اونموقع اشتباه نمیکردم.من و زین باید مثل قبل خوب شیم.بی هیچ شک و تردیدی.آرزو میکنم که بتونم به اون روزی برگردم که تمام قلبمو بهش دادم.

شات پنجم،

الان من از هرکاری که کردم پشیمونم.من نباید ازش فرار میکردم.من نباید پشت سرش کارای اشتباهی میکردم.اون الان تو بدترین جای زندگیشه و تمام چیزی که نیاز داره منم.منه احمق.من باید برگردم خونه قبل ازینکه اون واسه خودش و اون بچه برنامه بریزه.

شات ششم،

ولی من اول نیاز دارم اون عوضی رو پیدا کنم.من نیاز دارم که مجبورش کنم تقاص تمام کاراییو که با زینِ من کرده پس بده.

Zayn's POV

"تو هرجوری که باشی من قبولت دارم."

آخرین جمله ایی رو که گفت یادم میارم.همش داره تو ذهنم تکرار میشه.اون گفت که مشکلی نداره ،با باردار بودن از کس دیگه.ولی پس چرا دوباره رفت؟ رفت بدون هیچ خداحافظی ، و همیشه اینجوری خواهد بود.من فکر میکردم اون اینجا کنارم میمونه ، واسه روز ها حتی هفته ها و ماه ها تا وقتی من این بچرو به دنیا بیارم.و الان چی؟اینا همش کصشره.

من واقعن خستم که اون بخواد برگرده و دوباره بره.و من این بچرو نمیخام اگه اون اینجا با من نباشه.حالا همه دارم میرن و دارم فکر میکنم که خودمم برم!

Liam's POV

میدونم که الان وقت برگشتن به خونست ، ولی پاهای خودم منو یاری به رفتن نمیکنه.ذهنم میدون جنگ شده.چیزایی میبینم که مربوط به اینجا و اونجا نیست.رنگا میچرخن.یه آدم دو نفر میشه.الکل منو داغ کرده.زین و میبینم با موهای آشفته که چهار تا مرد باهاشن ، ولی سرمو تکون میدم.گوشیمو از جیبم در میارم و تصمیم میگیرم به یکی یدونم زنگ بزنم.شماررو میگیرم و منتظر میمونم.

Why'd you only call me when you're high?! [Ziam]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon