2

1.9K 224 8
                                    


یه هفته میشه که لیامُ اخراج کردن.روز بعدش،اون گفت که حالش خوبه و داره برنامه میریزه که بره سر یه کار جدید ولی این به زمان نیاز داره تا آماده بشه.و امروز بالاخره اون تصمیم گرفت دنبال کار جدید بره.امروز صبح ساعت  ۷ از خونه بیرون رفت ، هر دو گونه های منو بوسید تا به لبم رسید ، خدافظی کرد و براش آرزوی موفقیت کردم.

الان ساعت ۱۱ شبِ و اون هنوز برنگشته.سعی دارم باهاش تماس بگیرم ولی در دسترس نیست.براش ویس مِیل(پست صوتی) گذاشتم و گفتم که زودتر برگرده خونه.بهش تکست دادم ولی جوابی نگرفتم.هر ساعت که میگذره من بیشتر نگران میشم.دلم میخاد بدونم الان دقیقا کجاست و چیکار میکنه.یا شاید کار پیدا کرده و سرش شلوغه و وقت نداره اول به من زنگ بزنه؟نمیدونم فقط امیدوارم خوب باشه.

Liam's POV

تا الان ۵ تا شات خوردم و دیدم داره تار میشه.حس میکنم تلفنم داره زنگ میزنه.گوشیم و دراوردم.همه مسیجا از زین بود.من واقعا الان باید برگردم خونه ولی حس میکنم پاهام داره ضعیف میشه و نمیتونم سرپا وایستم.دور تا دور کلاب و نگاه میکنم و تمام چیزی که میبینم زینِ که بهم میگه برگردم خونه.چند بار سعی کردم بگیرمش ولی نشد ، اون فاصلشو با من حفظ میکنه.با خودم ناله میکنم و تصمیم میگیرم که شمارشو بگیرم ، بعد صبر میکنم تا تلفن رو جواب بده.من اصلا نمیدونم چرا بهش زنگ زدم ولی تا به خودم اومدم صداش تو گوشم پیچید ، خسته و نگران.

-:"کجایی؟"

دهنمو باز کردم که جوابشو بدم ولی ترجیح دادم بجاش دهنمو ببندم.من واقعا نمیدونم چی بهش بگم و بگم که کجام و در واقع تو یه همچین موقعیتی نمیتونم درست فکر کنم.
ص
-:"لیام؟"

من شنیدم که صداش دوباره خش دار شد ولی من هنوز نمیتونم به خودم کمک کنم تا حرفی بزنم.زین ، اگه تو فقط میدونستی چی باعث شد من اینقدر مست کنم ، این همش بخاطر توعه.من با خودم فکر کردم.آره ، اونه که منو به این روز انداخته.

از وقتی که من اخراج شدم ، من ترسیدم که یوقت نتونم دوباره خوشحالش کنم.اگه من دیگه نتونم واسه خودمون پول در بیارم افتضاح میشه چون من تکیه گاه خودم و اون هستم.نگرانم که چه اتفاقی میوفته اگه ما نتونیم پول دراریم.شاید ، خونمونو بفروشیم و بریم یه جای ارزون تر. ولی من نمیتونم ببینم که اون ناراحته.من فقط میخوام اون خوشحال باشه چون اون مشکلات زیادی رو تو زندگیش پشت سر گذاشته.و من اجازه نمیدم چیزی به زینِ من صدمه بزنه.

-"لیام من دلم برات تنگ شده"

شنیدم که پشت تلفن گفت ، چند بار پلک زدم ولی هنوز تار میبینم.اون تلفن رو قطع کرد.احتمالا خسته شد.اوه صبر کن ، الان ساعت چنده؟ساعتمو چک کردم.۱۱:۴۵. ولی من عددارو میبینم که دارن میرقصن ، حرکت میکنن و حتی از ساعت بیرون میرن.میبینم که میچرخن و دونه دونه ناپدید میشن.سرمو روی میز بار گذاشتم ، با خودم ناله کردم چون هیچ قدرتی ندارم که از جام پاشم.

Zayn's POV

از صدای بلند زنگ در که از طبقه پایین میومد بیدار میشم.تند تند پلک میزنم و  سعی میکنم ساعت روی دیوارو ببینم. 1:00 صبح. زیر لب با خودم میگم عجیبه ، کی انقدر احمقِ که این موقع اومده واسه دیدن من.پتورو از رو خودم کنار میزنم و سعی میکنم ازش بیام بیرون.پامو روی زمین سرد میزارم و بدنم میلرزه.مسیح ، شبِ سپتامبر ، از اتاقم بیرون میام و میدوم طبقه پایین ، اول دستگیره در و میگیرم و بعد سریع قفل در و باز میکنم.
شوهرم میلغزه(میخزه/ول میشه/میاد:|) به طرف من.قدماش شُلِ و آروم و بوی الکل میده.نفسم بُرید وقتی تمام وزنشو انداخت روم.سعی میکنم بگیرمش ولی اون خیلی از من گنده تره.اون خودشو از رو من بلند کرد و من فرصت اینو پیدا کردم که در رو قفل کنم.
قبل از اینکه بتونم برگردم دستای قویشو دورم محکم حلقه میکنه و منو از پشت بغل میکنه.بارونِ بوسه هاش روی گردنم میباره و من آروم ناله میکنم ولی سعی میکنم ازش دور شم چون اون واقعا بوی بدی میده و من مطمئنم اونم مسته.

+:"لیام"می نالم و سعی میکنم دستاشو از خودم دور کنم.

بعد خودشو روی زانواش میندازه ، از شلوارم میگیره و پشتمو میبوسه.من عاشق این حسم ولی نه الان وقتی که اون انقدر مسته.وقتی حس کردم دستاشو دورم شل کرد ، چرخیدم سمتش و اون دوباره شروع کرد به بوسیدن من ، الان تقریبا یکم پایینتر از شکمم.اون خیلی استواره(!) که شلواره منو دراره ولی من دستاشو محکم گرفتم.

+:"بس کن"چشمامون برای ۳ ثانیه تو هم قفل شد و بعد من ادامه دادم "لطفا بس کن ، تو مستی"

اون سرشو تکون میده دوباره رو پاهاش وامیسته.بهش میگم که با من به بالا تو اتاق بیاد و خودشو تمیز کنه ، و اون قبول میکنه. یه نفس عمیق میکشم و به پشت در تکیه میدم.من خیلی ازش ناراحتم. اون به من گفت که امروز میره تا کار جدید پیدا کنه ولی اون چیکار کرد؟تا دیر وقت بیرون بود و اینجوری مست اومد خونه.تو افکارم غرق شده بودم که چی باعث شده لیام اینجوری مست کنه.من واقعا باید بدونم شاید بتونم مشکلشو حل کنم ولی باید بعدا ازش بپرسم.

میرم طبقه بالا و به سمت اتاقمون قدم ور میدارم.لیام رو تختمون خوابیده و خروپف میکنه ، بدون اینکه خودشو تمیز کنه یا حتی لباساشو عوض کنه.پشت سرم درو میبندم و خودم میرم زیر پتو و همزمان روی لیامم میکشم.از پشت بغلش میکنم ولی نمیتونم کامل توی بغلم بگیرمش و این احتمالا واسه اینه که اون از من بزرگتره.به خودم فشارش میدم به هر حال من دلم واقعا براش تنگ شده.انقدر به خودم فشارش میدم تا تو همون حالت خوابم میبره.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

I hope you'll enjoy that.X
-//kim

Why'd you only call me when you're high?! [Ziam]Where stories live. Discover now