34

76 21 0
                                    

سونگهوا مطیعانه کنار پدرش قدم میزد و به اون که داشت تمام ساختمون زیرزمینی رو نشونش میداد گوش میداد. اتاق پشت اتاق پشت اتاق، همه برای تحقیقاتی بود که پدرش داشت انجام میداد اما هنوز بهش نگفته بود قضیه واقعا چیه.

کل عملیات قابل تحسین بود، البته اگر وحشت نکرده بود.


به نظر میرسید که تک تک باندهای شهر همه متحد شدن و پدرش همه چیز رو کنترل میکنه...


تمام مدت سونگهوا سعی خودش رو میکرد که هرچیزی رو میدید به خاطر بسپاره. هر چیزی که میشد به عنوان اطلاعات تحویل هونگجونگ بده.


با دیدن همه‌ی این چیزا نظرش درمورد لو ندادن اونایی که میشناخت عوض شده بود. آدمایی بودن که در لحظه میشناختشون و حتی چندتاشون جلو اومدن تا بهش خوش‌آمد بگن.


فکر میکرد اگر ببینتشون احساس گناه میکنه، اما حالا که میدونست زندگی خارج از مافیا چطوره، اصلا نمیخواست به اینجا برگرده.


حالا فقط باید یه راهی پیدا میکرد تا به هونگجونگ و یوسانگ خبر بده. میدونست که هکر احتمالا الان داره هر اسکنی که وجود داره رو روی شهر انجام میده تا پیداشون کنه.


به نظر نمیرسید که پدرش تا الان درمورد دستبندها فهمیده باشه. باید از هونگجونگ تشکر میکرد که اونارو جوری طراحی کرده بود که زیاد توجه‌ها رو جلب نکنن. اونا حالا تنها امیدش بودن تا خودش و وویونگ رو از اونجا نجات بده.


البته اگر پدرش قرار بود کاری رو با وویونگ بکنه که سونگهوا میترسید حتی بهش فکر کنه... احتمال لو رفتن دستبندا خیلی خیلی بالاتر میرفت.


پدرش احمق نبود.


لحظه‌ای که متوجه میشد نمیتونه دستبند رو دربیاره، سریع میومد تا ببینه سونگهوا هم یکی ازش داره یا نه.


باید قبل از این که پدرش برمیگشت به اتاقش یه راهی برای بالا رفتن پیدا میکرد.


"خب، عملیات بعدی کِیه؟ و چیه؟" سعی کرد تا میتونه خودش رو هیجان‌زده نشون بده.


پدرش ابرویی بالا انداخت و برگشت تا نگاهش کنه. "میبینم یکی عصبی شده. فکر کنم بد نباشه بری یکم استراحت کنی. حتما وقتی با پلیس بودی همه چیز خیلی سخت بوده. البته، اگر اونجا وویونگ رو داشتید حداقل یه راهی داشتی که استرست رو خالی کنی." مرد خندید و برگشت تا به راهش ادامه بده.


خونِ سونگهوا از اتهامی که بهش وارد شده بود به جوش اومد. دلش میخواست پدرش رو بشونه سر جاش. چطور جرئت میکرد درمورد وویونگش اینطوری حرف بزنه؟


لحظه‌ای خشکش زد.


خیلی احمق بود... چطور میتونست اینطوری درمورد وویونگ فکر کنه وقتی یکم پیش پسش زده بود... اصلا وویونگ که وسیله نبود.

Hala Hala ||| Ateez (Persian Translation)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon