"اتفاق"

244 88 16
                                    

_چیزی شده؟! چرا انقد ناراحت به نظر میای؟

این سانگ همونطور که به رقمی که مرد مقابلش داشت برای انتقال وارد میکرد، خیره بود از کیونگسو پرسید و پسر کنارش لبشو گاز گرفت.

-نمیدونم. استرس دارم. از طرفی نتونستم جزو سه نفر اول مسابقه بشم.

این سانگ که خودش رو روی پله ی آخر رسیدن به هدفش میدید لبخندی زد و دستش رو روی شونه ی کیونگسو فشرد.

_نگران هیچی نباش. مطمئنم بعدا میتونی اول بشی فعلا به این فکر کن که با به دست آوردن مدرکت میتونی همراه جونگین باشی.

کیونگسو متقابلا سعی کرد لبخندی بزنه اما نمیدونست دلشوره ای که از صبح اونروز همراهش بود چرا لحظه ای ازش دور نمیشه.

_خب... حالا رمز رو بگو.

مرد دوم گفت و این سانگ به لبهای کیونگسو نگاه کرد.

-1994

کیونگسو به آرومی گفت و مرد غریبه با انتخاب گزینه ی  تایید این سانگ رو به خواسته ش رسوند. حالا تمام امیدهای خانواده ی کیم از بین رفته بودن.

_عالیه کیونگسو این عالیه.

این سانگ که دیگه دست از پا نمیشناخت پسر کوچکتر رو توی بغلش فشرد و ادامه داد.

-بهت تبریک میگم.

«و بیشتر به خودم.»

توی دلش گفت و با لبخند حفظ شده ش از پسر جدا شد. حالا زمان این بود که با خیال راحت گوشه ای دور بایسته و نابودی اون خانواده رو ببینه و لذت ببره.

💕💫🐧🎁🐻

_باشه باشه. چکش میکنم هرچند لازم نیس. مراقب خودت باش.

خانم کیم با خنده به شخص پشت تلفن گفت و تماس رو قطع کرد.

+کی بود مامان؟!

جونگین که برای بار چندم چمدون کوچیکش رو چک میکرد که چیزی رو جا نذاشته باشه پرسید و خانم کیم به سمت اتاقش رفت.

_داییت بود. گفت سود این ماه رو به حسابم انتقال داده و خواست چکش کنم.

جونگین سری تکون داد و خانم کیم از توی اتاقش گفت.

_من میخوام برم بیرون چیزی لازم نداری؟!

+نه. همه چی سرجاشه.

جونگین جواب داد و کمی بعد صدای به هم خوردن در خونه اومد.

-من برگشتم.

کیونگسو همونطور که کفش هاشو با دمپایی عوض میکرد گفت و جونگین بهش لبخند زد.

+خسته نباشی. مسابقه چطور بود؟!

-راستش...

_جونگین تو کارت بانکی منو ندیدی؟!

﹏•♡↬  great wrecking ball, great miracles_ S1 ↫♡•﹏Where stories live. Discover now