"یه کادوی تولدِ عجیب و غریب"

595 154 12
                                    

بالاخره جشن تولد شونزده سالگیش هم تموم شد و مهمونها یکی یکی از خونه بیرون رفتن. با خلوت شدن خونه، شلوغی بیش از حد و بهم ریختگی وسایل بیشتر به چشم میومد.

خسته بود و فقط دلش میخواست به اتاقش بره و در حالیکه که روی تخت عزیزش دراز کشیده و تِدی مورد علاقه ش رو بغل کرده، بخوابه اما صدای مادرش و حرفی که زد، تمام برنامه ریزی های مربوط به خوابش رو بهم ریخت. 

_جونگین! میدونم خسته ای ولی لطفا کمکم کن تا این شلوغ کاری ها رو جمع کنم. 

به مادرش با حالتی زار نگاه کرد و بدون اینکه چیزی بگه به سمت میزی که تا نیم ساعت پیش هنوز میشد آثار کیک تولد رو روش دید رفت و کاغذ کادوهای پاره شده رو از گوشه کنار اون جمع کرد.

زن با لبخند مهربونی پسر نوجوونش رو نگاه کرد و همونطور که بشقابهای کثیف کیکی رو داخل ماشین ظرفشویی میچید گفت.

_صبح داییت بهم زنگ زد. گفت ازینکه نمیتونه توی جشن تولدت شرکت کنه متاسفه ولی کادوتو برات میفرسته. 

جونگین بی حوصله کاغذهای توی دستش رو تو سطل آشغال ریخت و اینبار سراغ کادوهاش که بیشترشون خرسهای قهوه ای تو سایزهای مختلف بودن رفت.

چند تایی رو زیر بغلش زد و به اتاقش برد و بی حوصله تر اونا رو کناری انداخت. با بیرون اومدن از اتاق با مادرش که سعی داشت باقی کادوها که شامل دو خرس بزرگ هم میشدن بغل کنه، مواجه شد و فورا برای کمک به سمتش رفت. خرسها رو ازش گرفت و بعد از مادرش وارد اتاق شد و اونا رو کنار بقیه روی زمین گذاشت.
 
_میدونم خسته ای. چشمات دارن داد میزنن که خوابت میاد. برو استراحت کن عزیزم. بقیه شو خودم انجام میدم. 

به مادرش که کادوها رو با دقت روی میز میذاشت نگاه کرد و چند قدم فاصله ی بینشون رو از بین برد و از پشت بغلش کرد. 

+مرسی مامان. 

صدای خنده ی زن رو شنید و بعد نرمی دست هاشو روی دستهای خودش حس کرد.
 
_بخاطر اینکه گفتم میتونی بخوابی؟! 

+نه! 

بلافاصله جواب داد و اجازه داد مادرش به سمتش بچرخه.
 
+جشن خوبی بود. 

زن لبخندی به پسرش زد و آروم یکی از چشمهاشو بوسید. نگاهی به سرتاپاش انداخت و گفت. 

_درسته که قد کشیدی و تا  چند وقت دیگه باید برای دیدن صورتت سرمو بالا بگیرم ولی... با این وجود باز هم پسر کوچولوی دوست داشتنی منی. 

با شنیدن حرف مادرش لپهاش کمی سرخ شدن و لبخند کوچیکی گوشه ی لبش نشست که خنده ی آروم مادرش رو به دنبال داشت. 

﹏•♡↬  great wrecking ball, great miracles_ S1 ↫♡•﹏Where stories live. Discover now