عصر یکشنبه بود و جونگین همونطور که داشت به منظره ی رو به روش نگاه میکرد، فکرش مشغول بود. به اینکه چند روز دیگه که دقیقا نمیدونست چند روز دیگه میشه، شبح خون آشام قراره چجوری گرایشش رو برای بکهیون مشخص کنه و البته هر جوری هم که بود، قطعا جور خوبی نبود!
_به چی فکر میکنی؟!
خانم کیم بعد از اینکه متوجه شد جسم پسرش فقط اونجا حضور داره پرسید و جونگین سر تکون داد.
+هیچی. یه اتفاقی افتاده بود، داشتم بهش فکر میکردم.
_خب... چطوره با کیونگسو یکمی این اطرافو بگردین. حتما حوصله ت سر رفته نه؟!
خانم کیم جمله ی دوم رو به کیونگسوگفت و پسر ریز جثه سر تکون داد.
در واقع خانم کیم پیشنهاد داده بود که روز تعطیلشون رو به گردش برن و کیونگسو چون اولین بارش بود که اینو تجربه میکرد، ذوق زده بود اما سکوت جونگین و اینکه همه ش تو فکر بود، ذوقش رو از بین برده بود.
+بلند شو.
جونگین با دیدن برق چشمهای کیونگسو گفت و پسر کوچیکتر فورا از جا پرید.
_اینو با خودتون ببرید و بخورید. زیاد هم دور نشین. خب؟!
خانم کیم ظرف کوچکی از خوراکی دستشون داد و جونگین با لبخند تشکر کرد.
+تو نمیای؟
_مدتیه که اینجا نیومدم. شما برید. منم یکم خلوت میکنم با خودم.
جونگین سر تکون داد و راه افتاد و کیونگسو هم دنبالش کرد.
-اینجا خیلی قشنگه.
+ما زیاد اینجا میومدیم. قبل از اینکه پدر و خواهرم تو تصادف کشته شن.
جونگین به آرومی گفت و کیونگسو نتونست خودش رو کنترل کنه و دستش رو گرفت.
-میدونم خیلی سخته. برای همین ساکت بودی؟!
+نه. بخاطر این نبود. توی مدرسه همه چی پیچیده شده و ذهنم درگیره.
کیونگسو که نمیفهمید جونگین از چی حرف میزنه سرش رو کج کرد.
-من فکر میکردم مدرسه جای خوبی باشه.
+آره جای خوبیه اما تا وقتی که بعضیا نخوان اونجا رو تبدیل به جهنم کنن.
-جهنم چیه؟!
+یه جای وحشتناک که همه توش به گا میرن!
جونگین خلاصه و مفید جواب داد و کیونگسو گیج تر شد.
-به گا میرن یعنی چی؟! تو قبلا هم اینو گفتی.
+شاید بعدا بهت نشون دادم یعنی چی. الان زوده برات!
کیونگسو که برای بار دوم جواب این سوالش رو نگرفته بود لباشو آویزون کرد و جونگین با دیدنش به خنده افتاد.
YOU ARE READING
﹏•♡↬ great wrecking ball, great miracles_ S1 ↫♡•﹏
Fanfiction←فیکشن: توپ مخرب گنده، معجزه های بزرگ-فصل اول ←وضعیت: کامل شده ←کاپل: کایسو • سهبک ←ژانر: کمدی • مدرسه ای • رمنس ←محدودیت سنی: +18 ‡خلاصه‡ "شاید اگه جونگین دو روز بعد از تولدش از خواب بیدار میشد و میدید که آدم فضایی ها به زمین حمله کردن و بیون بکهیو...