"عاشق؟!"

233 89 8
                                    

جونگین انتظار داشت سهون زود تر و قبل از تموم شدن ساعت دوم کلاساشون، به کلاس برگرده اما وقتی زنگ خورد و سهون برنگشت تعجب کرد.

اون رفته بود دستشویی کنه یا دستشویی بسازه؟! حتی اگه کل دستشویی های مدرسه پر بودن یا خراب هم شده بودن، اون احمق دراز فقط میتونست یه جایی خارج از دید بقیه زیپ شلوارشو پایین بکشه و کارشو تموم کنه و برگرده ولی اینکه یه ربع از رفتنش میگذشت و هنوز برنگشته بود، عجیب به نظر میرسید.

پس وقتی معلم از کلاس خارج شد از روی صندلیش بلند شد تا بره و دنبال دوستش بگرده.

راهروی مدرسه خلوت بود اما جونگین میتونست همهمه ی دانش آموزا رو از جلوی ورودی ساختمون اصلی مدرسه بشنوه. پس ناخودآگاه قدماشو به اون سمت تند کرد و به سختی خودشو از لای دختر و پسرایی که برای دیدن منظره ی توی حیاط مدرسه جمع شده بودن، جلو کشید و متوجه شد آمبولانسی داره از در مدرسه خارج میشه.

با تعجب ابرویی بالا انداخت و از پسر کناریش که داشت با دوستش درباره ی موضوع بحث میکرد پرسید.

+تو میدونی چیه جریان؟! کسی حالش بد شده؟!

_هوم! مثل اینکه کتک کاری کردن باز. یکی از بچه ها رو بردن بیمارستان.

پسر با بیخیالی انگار که یه مسئله روتین باشه گفت و جونگین اخم هاشو تو هم کشید. نمیدونست چرا یهو دلشوره گرفته.

+نمیدونی کیا بودن؟!

_اونی که کتک خورده رو نمیدونم ولی دیدم که مدیر چوی و ناظم سونگ داشتن با اکیپ قلدرای سال بالایی میرفتن دفتر مدیر.

جونگین که با شنیدن اسم اکیپ قلدرا ته دلش بیشتر خالی شده بود، منتظر نموند و سمت سرویس بهداشتی مدرسه دوید تا زودتر سهون رو پیدا کنه.

نمیدونست چرا یه حس مزخرفی داشت بهش میگفت یا سهون یا بکهیون به این موضوع یه ربطی دارن و این علاوه بر نگران کردنش عصبیش هم میکرد.

+سهون...اوه سهون اینجایی؟!

با رسیدنش به دستشویی ها همونطور که یکی یکی اتاقک ها رو چک میکرد با صدای بلند پرسید و بعد از اینکه آخرین اتاقک رو هم خالی دید، لعنتی فرستاد.

+کدوم گوری موندی پس؟!

بعد از دستشویی ها بیرون زد تا بکهیونو پیدا کنه چون ازونجایی که انگار بکهیون از سهون خوشش میومد،حدس میزد سهون و بکهیون پیش هم باشن.

با رسیدنش به کلاس بکهیون سرکی داخلش کشید و فقط یه دخترو دید که رنگ پریده روی صندلیش نشسته بود و دلشو گرفته بود.

+هی تو بکهیونو ندیدی؟!

جونگین همونطور که نفس نفس میزد پرسید و دختر با ترشرویی بهش اخم کرد.

﹏•♡↬  great wrecking ball, great miracles_ S1 ↫♡•﹏Where stories live. Discover now