"کابوس"

255 104 27
                                    

تمام تایم شام، بکهیون روی کیونگسو زوم بود که چطور غذا میخوره. پسر ریزه میزه از همون اول چاپستیک هایی که بر حسب عادت کنار ظرفش گذاشته شده بودن رو نادیده گرفته بود و تنها از قاشقش استفاده میکرد و این برای بکهیونی که تا حالا فقط توی تلویزیون غذا خوردن یه خارجی رو‌ دیده بود_بدون استفاده از چاپستیک، جالب بود!

اما یه سوال گوشه ی ذهنش شکل گرفته بود که نمیدونست اشکال نداره اونو بپرسه یا نه؟! ولی بکهیون کی به این چیزا اهمیت داده و براش مهم بود که چجوری به نظر برسه که حالا بخواد راجب اشکال داشتن یا نداشتن این یکی به خودش زحمت فکر ‌کردن بده؟! 

پس بیخیالِ آداب، وقتی غذای توی دهنشو قورت داد، سینه شو صاف کرد و با یه سرفه ی مصلحتی گفت.

_میگم کیونگسو...چیزه...تو تا حالا با چاپستیک غذا نخوردی؟!

کیونگسو که با یه تیکه گوشت درگیر بود و سعی داشت نصفش کنه سرشو بالا آورد و با شش جفت چشم منتظر رو به رو شد. جونگین و مامانش یجوری داشتن بهش نگاه میکردن که انگار دارن تو دلشون فریاد میزنن«تو رو خدا یه جواب درست درمون بهش بده و دهنشو ببند.»

و خب این پسرک رو کمی ترسونده بود. بکهیون همچنان با چشمهای تقریبا گرد شده و هیجان زده بهش خیره بود انگار که جواب سوالش براش خیلی حیاتیه.

-من... قبلا امتحانش کردم اما موفق نشدم. یعنی... برام سخت بود کنترل این چوبای دراز.

_چوبای دراز؟! واای خدا خیلی خنده دار بود.

بکهیون همونطور که داشت قهقهه میزد گفت و کیونگسو که نفهمیده بود کجای کلمه ی چوبای دراز خنده داره ابروهاشو بالا انداخت و به جونگین نگاه کرد.

پسرِ خرسی سرشو به دو طرف تکون داد و نگاهشو از کیونگسو گرفت و این باعث شد لبای کیونگسو آویزون بشن چون جونگین رو نا امید کرده بود.

_پدرت هیچوقت پیشنهاد یه غذای کره ای رو نداده بود بهتون یا یه رستوران شرقی؟!

مادر جونگین با لبخند پرسید و در واقع این یه کمک غیر مستقیم به کیونگسو بود و ازونجا که کیونگسو هم داشت دنبال دلیل قانع کننده تری میگشت با شنیدن سوال خانم کیم چشماش برق زدن و نگاهشو به زن داد.

-خب... آره ولی چون ما بیشتر از قاشق و چنگال یا چ...چا...

+چاقو؟!

جونگین هم بهش کمک کرد و کیونگسو بهش لبخند زد.

-آره چاقو... چون همیشه از اینا استفاده میکردیم نتونستم یاد بگیرم چجوری با اینا کار کنم.

بدون اینکه بخواد باز هم کلمه ی چوب دراز رو بکار ببره جمله شو تموم کرد و بکهیون که کمی از خنده ی ناگهانیش خجالت زده شده بود، لبشو داخل دهنش کشید.

_ایتالیا باید غذاهای خوشمزه ای داشته باشه درسته؟!

﹏•♡↬  great wrecking ball, great miracles_ S1 ↫♡•﹏Where stories live. Discover now