"پنگوئن کجاست؟!"

355 117 17
                                    

صبح روز بعد، جونگین یک ساعت زودتر از اینکه مادرش برای صدا زدنش به اتاقش بیاد از خواب بیدار شد و دلیلش این بود که شب قبل زود خوابیده بود. پتوشو به آرومی از روی سینه ش کنار زد ولی با خوردن هوای سرد به بدنش دوباره اونو روی خودش کشید. 

«عصر یخبندانه؟!»

تو ذهنش پرسید و پلکهاشو بهم زد تا بتونه واضح تر اطرافو ببینه. سقف اتاقش اولین چیزی بود که به چشمش خورد و خب اثری از ترک های عمیق یا خراب شدن توش نبود. سرش رو همونطور که سعی میکرد روی تختش بشینه و همچنان پتوشو دورش بپیچه به دوروبر چرخوند و متوجه شد که هیچ زلزله ای رخ نداده و هیچ بمبی داخل اتاقش نترکیده. 

به ساعت خرسی شکل روی دیوار نگاه کرد و با دیدن عقربه هایی که شیش و ده رو نشون میدادن خمیازه ای کشید. 

+خیلی خوابیدم؟! 

از خودش پرسید و مسلما انتظار نداشت کسی جوابش رو بده ولی با شنیدن صدای نچندان بم اما پسرونه ای خون تو رگهاش خشک شد. 

-میشه گفت آره. نُه ساعتی... میشه که... 

روی تختش از جا پرید و به سمت جایی که صدا رو شنیده بود چرخید. خب! همه چیز تو اتاق عادی بود غیر از حضور صاحب صدا که روی خرسهای گنده ی گوشه اتاقش لم داده بود و جونگین هیچ ایده ای برای اینکه اون کیه و چرا اونجاست و از همه وحشتناک تر چرا هیچ لباسی تنش نیست، نداشت. 

با لکنتی که نصفش بخاطر ترس و نصف دیگه ش بخاطر خجالتش بود پرسید. 

+ت…تو دیگه.. ک...کی هستی؟ تو اتاق... من چیکار میکنی؟! 

پسر بدون اینکه به خودش تکونی بده تا تن برهنه شو از چشمای گرد شده ی جونگین مخفی کنه سرشو کمی به راست کج کرد و جواب داد. 

-خب...من...مال...تو هستم و از دو روز...ق... دیروز... اینجام. 

جونگین که از طرز حرف زدن پسر و جوری که بریده بریده کلماتو میگفت کفری شده بود از روی تخت بلند شد و قدمی به سمتش برداشت. 

+مال منی؟! این دیگه چه‌ کوفتیه. دوربین مخفیه؟! خدایا چرا فقط منو نمیکشی؟!خوشت میاد اذیتم کنی و بهم بخندی؟! پرسیدم کی هستی؟ 

دو جمله ی سوالی بعد رو آروم تر و به شخص سومی که دیده نمیشد گفت و دوباره رو به اون موجود غریبه ی بی حیا کرد. 

+اون بدن کوفتی تو بپوشون لعنتی. آه خدا اگه مامان بیاد تو اتاقو ببینه یه پسر لخت جلوی پسرشه چی پیش خودش فکر میکنه؟! حتما فکر میکنه من یه منحرف جنسیم که... 

کمی مکث کرد و دوباره با عصبانیت بیشتری پرسید. 

+اصلا چجوری اومدی تو؟! از کی اینجایی؟! چرا هیچی تنت نیس؟ 

پسر که تا اون موقع داشت فقط گوش میداد کمی لبهاشو جلو داد و یکی از خرسهای کوچولوی کنار پاش رو برداشت و سینه و پایین تنه شو باهاش پوشوند. 

﹏•♡↬  great wrecking ball, great miracles_ S1 ↫♡•﹏Where stories live. Discover now