قسمت هشتم
صدای نفس نفسهاشون توی اتاق میپچید مدت زیادی نبود که کارشون تمام شده بود ، کنار هم دراز کشیده بودند و هیچکدوم هیچی نمی گفت . تفاوت رابطه ای که اینبار داشتند با رابطه های قبلیشون رو میدونستند ، احساس بیشتر ، شوق بیشتر ، دو طرفه بودنش . هیچکدوم نمیدونستند بعد این اتفاق باید چیکار میکردند . کیونگسو پر از احساسات عجیب بود بعد از سالها تونسته بود از یه رابطه لذت ببره و چیزهایی که به یاداورده بود داشت آزارش میداد. نمیتونست تصاویر آزار دهنده ای که درباره نانا بود مدام توی سرش پخش میشد و حتی نمیدونست کدومش راسته و کدومش غلط . واقعا چنین اتفاقی براش افتاده بود ؟ درباره اش با کی حرف میزد ؟
کای نمیتونست شوقی که درونش داره رو فراموش کنه و میتونست از لحظات قبلی به عنوان بهترین لحظات زندگیش نام ببره . اون کیونگسو رو بوسیده بود و برای لحظات طولانی کنارش لذت رو تجربه کرده بود و اولین بار بود که رابطه اشون دو طرفه بوده . در واقع این اولین رابطه ی دو نفره ای بود که کای داشت . اون قبل از کیونگسو هیچ تجربه ای نداشت و بعد از آشنایی با کیونگسو هرچی حس کرده بود یه رابطه یه طرفه احمقانه بود ولی چیزی که الان حس کرده بود بی نهایت متفاوت بود . کیونگسو هم این تفاوت رو حس کرده بود نه ؟ از این به بعد چی بین اون دو نفر اتفاق می افتاد ؟ کای بالاخره اجازه داشت دوست داشتن کیونگسو رو علنی کنه ؟
بالاخره به خودش جرات داد تا برگرده و با کیونگسو حرف بزنه ولی اخم عمیقی روی پیشونی کیونگسو بود که نگرانش کرد : هی خوبی ؟
کیونگسو چیزی نگفت و بیشتر اخم کرد . کای بیشتر بهش نزدیک شد : کیونگسو درد داری؟
میخواست کیونگسو رو لمس کنه ولی کیونگسو با تمام قدرتی که براش باقی مونده بود عقب کشید : بهم دست نزن .
کای اخم کرد : چی ؟
_ برو بیرون و به سوهو بگو بیاد داخل .
کای برای چند لحظه یخ کرد . واقعا بعد از این اتفاق کیونگسو تصمیم گرفته بود دوباره همون عوضی بشه که همیشه بود ؟
با عصبانیت بلند شد و سریع شلوارش رو پوشید وبه پیراهنش رو زمین چنگ زد و برش داشت و بدون حرف اضافه ای از اتاق بیرون زد و چند لحظه بعد صدای در خونه رو شنید .
کیونگسو میدونست رفتارش بد بوده یا حتی عوضی رفتار کرده ولی نمیخواست حتی یه فرابینی کوچیک هم به کای بده نه وقتی تمام ذهنش درگیر به یاد اوردن اتفاقاتی بود که برای نانا افتاده . نمیخواست کای هیچی از اونها بدونه نه وقتی اینقدر خودش رو اذیت میکرد . سوهو وارد اتاق شد .
_ واو پسر با کای چیکار کردی وقتی از خونه بیرون زد حسابی عصبی به نظر میرسید .
_ من به نانا تجاوز کردم .
چهره خندان سوهو یکباره عوض شد و توی هم رفت : چیزی یادت اومد ؟
_ فکر کنم.
سوهو سریع سمتش رفت و کنار کیونگسو رفت : هی این اتفاق تقصیر تو نبود .
کیونگسو با عصبانیت و خشم از جاش بلند شد . حتی اهمیتی نداد که میتونه راه بره یا حتی لخته فقط مثل کای با عصبانیت لباسش رو پوشید .
سوهو نزدیکش شد : هی کیونگسو آروم باش این تقصیر تو نبوده .
کیونگسو با شدت خودش رو عقب کشید : من بهش تجاوز کردم به یه دختر بیگناه .
و بعد دست از تقلا برداشت و بهت زده به سوهو خیره شد و بعد آروم شد و یکدفعه قطرات اشکش تمام صورتش رو پر کرد . تمام این سالها دنبال یه دلیل بود که چرا نانا چنین کاری کرده چرا نانا باید پدرش رو بکشه ؟ و حالا فهمیده بود دلیلی که این همه سال درکش نمیکرد خودش بوده . اون بوده که نانا و پدرش رو نابود کرد .
_ همش تقصیر من بوده سوهو من باعثش شدم .
_ درباره چی حرف میزنی ؟
_ من ... من ... نانا بابا رو کشت و من باعث بودم .
سوهو میدونست روزی که کیونگسو این موضوع رو به یاد بیاره می شکنه برای مدت طولانی بعد از دیدن و زیرنظر گرفتن کیونگسو نگران این موضوع بود شبها به این فکر میکرد روزی که کیونگسو همه چیز رو به یاد بیاره چه اتفاقی می افته ولی وقتی یکی دو سال گذشت این ترس جایگاهش رو از دست داد چون به نظر می اومد کیونگسو قرار نیست چیزی رو به یاد بیاره .
صادقانه سوهو منتظر بود هیچوقت کیونگسو چیزی به یاد نیاره . چون هر چقدر به خودش میگفت که اتفاقی برای نانا افتاده تقصیر اون نبود ولی دقیقا یه جایی توی اعماق وجودش می دونست می تونست کاری برای بهتر شدن اوضاع کنه وقتی نانا بهش اعتراف کرد میتونست یه کاری کنه ولی اون موقع اونقدر توی افکار بهترین یاکاما بودن پیش رفته بود که حتی بهترین دوستش رو هم قربانی کرد .
_ کیونگسو این تقصیر تو نبود تو وقتی اون اتفاق افتاد خودت نبودی .
کیونگسو تمام صورتش خیس بود و به سوهو خیره بود . سوهو میتونست درک کنه چه افکاری توی سر کیونگسوست . اون تنها کسی بود که از تمام اتفاقات خبر داشت و سالها به اونها و این لحظه فکر کرده بود و خوب موقعیت الان شبیه یکی از اون تصوراتش بود . پس فقط آهی کشید و دست کیونگسو رو گرفت و مجبورش کرد روی تخت بشینه :تو اون روز به هوش نبودی یه خونخوار ازت تغذیه کرده بود و تو بی هوش بودی . درست مثل اینبار تمام بدنت پر از زهر بود تو هیچ شانسی برای زنده بودن نداشتی حتی هیچ حق انتخابی نداشتی . این تقصیر تو نبوده کیونگسو پدرت و من تصمیم گرفتیم و این اتفاق افتاد .
کیونگسو با چشمای خیس و بدن لرزون به سوهو خیره شد . نمی تونست چیزهای که می شنوه رو باور کنه . اون زمان پدرش همه چیز رو براش گفته بود یعنی فکر میکرد گفته . اون بهش گفته بود نانا کمک کرده تا روند بهبود و کینتارو بودنش تسریع شه ولی هیچوقت نگفته بود چه کمکی . ولی حتی الان مطمئن نبود کاری که کرد حتی یه کمک باشه .
_ اون می دونست چه بلایی قراره سرش بیاد ؟
سوهو برای لحظاتی سکوت کرد و بعد اروم زمزمه کرد : فرصت نشد بهش بگیم .
کیونگسو حس کرد کرد که بغض کرده و بیشتر توی خودش فرو رفت خاطرات گذشته تمام مغزش رو پر کرد .
_ کیونگسو
_ میدونی چیه سوهو برای امشب کافیه به اندازه کافی کشیدم . معذرت میخوام ولی میشه لطفا تنهام بزاری؟
سوهو میخواست اعتراض کنه ولی فقط یه لحظه دید هم خودش و هم کیونگسو شرایط ادامه ندارند . پس فقط سکوت کرد و به کیونگسو خیره شد : هرموقع خواستی بهم خبر بده
_ باید باهام حرف بزنیم ولی نه الان
_ فقط بهم زنگ بزن .
سوهو واقعا نمی خواست کیونگسو رو تنها بزاره نه توی این حال و نه در حالی که حتی کای خونه نبود ولی این برای خودش هم سخت بود ولی اون لحظه فقط می خواست عقب بکشه . شاید اگه همون یاکامای قبلی بود می موند و مراقب کیونگسو میشد ولی اون لحظه فقط میخواست کیم سوهو باشه .
_ به کای زنگ میزنم .
اینو گفت و از اتاق بیرون رفت . یه توقف کوتاه برای هردوشون خوب بود.
کیونگسو به محض شنیدن صدای در از جا بلند شد و به سمت کمدش رفت . بدنش هنوز بخاطر اتفاقات افتاده کمی درد داشت ولی اهمیتی نداشت . جعبه چوبی که میخواست رو پیدا کرد و بیرونش کرد . این همون جعبه ی چوبی که بود که خنجرش ، همونی که پدرش بهش هدیه داده بود ، توش بود . دوباره سمت تخت برگشت و جعبه رو باز کرد . کفی کاذب جعبه رو باز کرد و دسته عکسی رو بیرون کشید . اولین عکس خودش بود که جعبه خنجرش رو توی دستش داشت و با تمام صورتش لبخند میزد . اون روز اولی بود که خنجر رو گرفته بود . پدرش این عکس رو گرفته بود .
لبخند تلخی زد و عکس رو کنار گذاشت عکس دوم پدرش بود یه کلاه احمقانه مخروطی روی سرش گذاشته بود و اون اولین تولدی بود که نانا پیششون بود . نگاه پدرش سمت جایی بود که توی عکس پیدا نبود ولی کیونگسو اون روز رو خیلی خوب به یاد داشت نانا برای اولین بار از وقتی باهاشون زندگی میکرد یه کیمونو پوشیده بود یه کیمونوی ابی رنگ و موهاش رو بسته بود . پدرش نمی تونست چشمهاش رو از نانا بگیره . با اینکه هیچوقت پدرش واضحا اعتراف نکرده بود ولی کیونگسو میتونست احساسات توی چشمهای پدرش رو ببینه .
عکس رو زمین گذاشت و بعدی رو برداشت عکس همون روز توی تولدش بود خودشو نانا کنار هم بودند . با دیدن عکس قطره اشکی ریخت و بغض کرد قطره اشکش روی عکس ریخت و بعد قطره بعدی و بعدی .
سالها دنبال مقصر اتفاقات گشته بود و حالا میدونست همه چیز تقصیر خودش بوده .
YOU ARE READING
" Devil " [ S2 Uncomplete]
Fantasy" Devil S1 - Complete " " Devil S2 - on going " •¬کاپل: کایسو | کریسهو | هونهان | چانبک •¬ژانر: فانتزی | تخیلی | سوپرنچرال •¬خلاصه: کای پسری با یه تفاوت خاص روحش رو به شیطان می فروشه تا به خواسته اش برسه ولی خیلی زود پشیمون میشه. کای با اون چشم های...
![" Devil " [ S2 Uncomplete]](https://img.wattpad.com/cover/218192382-64-k217200.jpg)