قسمت اول
چطور یاکامای وظیفه شناس قدیمی، مرد منظم و مقرراتی گذشته تبدیل به کیم سوهوی این روزها شده بود رو کسی نمی دونست. فقط چیزی که معلوم بود این بود کیم سوهویی که عضو گروه کیونگسو بود، عشق تیر اندازی، دیوونه ی بددهن هیچ شباهتی به یاکامای بی نقصی که سالها پیش وارد کره شده بود نداشت. تغییرات سوهو خیلی وسیع بود جوری که انگار دو شخصیت متفاوت بودند ولی واقعیت این بود اون هنوز همون یاکاما بود ولی خیلی چیزها براش فرق کرده بود، یاکامایی که برای نجات دو ووبین پدر کیونگسو به سئول پا گذاشت نمی دونست قرار نیست دیگه به ژاپن برگرده ولی وقتی ووبین نیمه جون توی آغوشش ازش خواست مراقب پسرش باشه اون پیشگویی مادربزرگش رو به یاد اورد. ((مراقب باش ... سفری که میری خیلی طولانی میشه .... اسمت، جایگاهت و قلبت ...))
حق با مادربزرگش بود سفرش طولانی شد تقریبا دوازده سال . توی این راه اسمش رو از دست داد. اون دیگه یاکاما هانجو نبود تبدیل به کیم سوهو شده بود. جایگاهش رو هم همینطور از دست داد . دیگه بزرگترین یاکاما تاریخ و وارث میراث خانواده اش نبود. توی این دوازده سال سوهو ذره ذره تغییر کرد . اوایلش سخت بود حتی خودش باورش نمیشد. حس خوبی نسبت به آدمی که تلاش می کرد باشه نداشت ولی کم کم به کیم سوهو بودن عادت کرد و بعد ذره ذره نسبت به این وجه خودش آگهی بیشتری پیدا کرد و عاشق کیم سوهو بودن شد.
زن عموش وقتی بچه بود براش تعریف کرده بود اون یه اژدها توی وجودش داره و قراره اون اژدها از همه محافظت کنه. اون قرار بود بزرگترین محافظ باشه ولی شکست خورد. توی اولین ماموریتش شکست خورد. نانا بهترین دوستش، کسی که از دنیای واقعی با خبر بود روحش رو به شیطان فروخته بود اونم دوبار . اون نتونست از بهترین دوستش مراقبت کنه . نتونسته بود از کینتارو دو ووبین مراقبت کنه. برای اول بار حس میکرد اژدها نیست اون به زمانی برگشته بود که هشت ساله بود و مراسم روحانی توی خونشون برگزار میشد درست مثل همون موقعی شده بود که سینی پر از خون عقاب و خانواده اش رو روی سرش خالی شد.
اون ترسید. کیونگسوی بی هوش رو به خونه جونگده توی بوسان آورده بودند و سوهو بدون نشون دادن خودش مراقب کیونگسو بود. کیونگسویی که بعد از بیداری و فهمیدن مرگ پدرش هیچ حرفی نزد. حتی از جونگده نپرسید چرا اونجاست انگار یه لحظه همه زندگی کیونگسو نقش باخت.
سوهو هر روز از گوشه و کنار خونه با تردید به کیونگسوی بی صدا نگاه میکرد و تمام مدت با خودش زمزمه میکرد قرار نیست کیونگسو سومین نفری شه که توی مراقبت ازش شکست میخوره.
قرار نبود کیونگسو رو تنها بزاره قرار نبود به قولی که به ووبین داده بود عمل نکنه. اون از همه چیزش گذشت. اون موند و به پیشگویی مادربزرگش جامعه عمل پوشوند. اگرچه کیونگسو هیچ وقت متوجه حضور سوهو توی زندگیش به خصوص اون مدت کوتاه اقامتش توی خونه افسر کیم جونگده نشد.
چند روزی که ، بعد از مرگ پدرش ، توی خونه جونگده مونده بود اونقدر شکسته بود که حتی متوجه نشد به جز خودش و جونگده کس دیگه ای توی اون خونه است. وقتی هم به سئول برگشت متوجه نشد سوهو همیشه مراقبش بود.
سوهو بخاطر مراقبت از کیونگسو خیلی تغییر کرد. دیگه اون پسری که هیجده سال آموزش دیده بود نبود. وقتی کیونگسو وارد دانشگاه سئول شد اون هم بهش ملحق شد و اینبار نزدیک تر زیر نظرش گرفت.
سوهو از یاکاما بودن دست کشید ولی از قدرت هاش برای کمک به کیونگسو استفاده کرد. کیونگسو مدتی بعد از مرگ ووبین بالاخره به خودش اومد و به کاری که وظیفه اش بود پرداخت شکار اون دویل ها . ولی سوهو بهتر از همه میدونست کیونگسو یه کینتارو معمولی نیست اون به یوکی نیاز داشت یکی که بتونه به کیونگسو کمک کنه و سوهو از شرایط خاص اتصال کیونگسو به یوکیش با خبر بود پس تمام نیروش رو به کار برد و یوکی مناسب کیونگسو رو پیدا کرد. وقتی اون پسر بلوند و شکسته رو توی هندوراس پیدا کرد بهش قول داد کمکش کنه تا انتقام خواهرش لورا رو بگیره.
اون همراه سوهو به بوستان رفت و مدتی آموزش دید و بعد سر راه کیونگسو قرار داده شد. کیونگسو و یوکی بلوندش با هم خوب کنار اومدن و سوهو بعد از مدتها بالاخره حس کرد تونسته نفسی بکشه و اون موقع بود اجازه داد بعد سالها به خودش توجه کنه و خیلی سریع فهمید سومین چیزی که مادر بزرگش اخطار داده بود رو هم از دست داده .... قلبش رو.
سوهو خیلی زود دلباخته شد. درست یک سال بعد از حضورش توی کره.
اون زمان توی سئول اقامت داشت و کیونگسو رو زیر نظر گرفته بود. از یاکاما بودن دست کشیده بود و سوهو شده بود. یه روز بی خبر از همه جا برای دیدن جونگده به بوسان رفت تا بتونه مدارکش رو به عنوان کیم سوهو از جونگده بگیره. قرار بود مسافرت کوتاه یک روزه باشه چون سوهو دوست نداشت مدت زیادی از کیونگسو دور باشه. اون به خونه جونگده رسید و ازش مدارک رو خواست. جونگده دو لیوان قهوه ریخت و بهش گفت تا خوردن قهوه ها صبر کنه.
هنوز اولین جرعه قهوه اش رو نخورده بود که در خونه جونگده زده شد و وقتی متوجه شد جونگده مهمانی داره خودش رو مخفی کرد و اونجا بود اولین بار دیدش. پسر دوست داشتنی و قد بلندی که خیلی ناامید درباره مادرش با پدرش حرف میزد. سوهو ایده ای نداشت اون کیه یا چه کاری با جونگده و اون دستگاه عجیب داره ولی جذب لبخند مهربون اون پسر شد.
بعد رفتن اون پسر فکر میکرد این اولین و آخرین دیدارشون خواهد بود ولی اینطور نشد چند سال بود وقتی وارد دانشگاه شد ، جونگده به دیدنش اومد و ازش خواست توی دانشگاه علاوه بر کیونگسو مراقب پسر دیگه ای هم باشه... کریس وو.
سوهو حتی بعد چند سال وقتی اون پسر رو توی محوطه ی دانشگاه دید شناخت همون پسر با لبخند دوست داشتنی خونه جونگده بود . ولی خوب سوهو بهش نزدیک نشد. تجربه بهش ثابت کرده بود برای محافظت از بقیه باید ازشون فاصله بگیره و مثل یه شبح باشه . مثل همون کاری که با کیونگسو کرده بود.
ولی کریس مثل کیونگسو نبود. کیونگسو ندید سالها سوهو مراقبش بوده و فقط اون رو سونبه ای توی دانشگاهش می دونست ولی کریس فرق داشت. اون سوهو رو دید و شیفته اش شد. به سوهو نزدیک شد و میخواست دوستش باشه. سوهو می ترسید اجازه بده کریس بهش نزدیک شه . اگه اون پسر شیرین با لبخند طلایی و بی نظیر آسیب میدید چی؟ خودش رو نمی بخشید پس از هر نظری سعی کرد کریس رو دور کنه، بددهنی کردن ، ضایعه کردن ، بی محلی همه و همه یه نتیجه داشت کریس بیشتر شیفته سوهو شد و بهش نزدیکتر شد و اخرش سوهو تسلیم شد و اجازه داد کریس دوستش باشه . دوستی که خیلی زود سوهو پی برد براش چیز بیشتریه. درسته سومین بخش پیشگویی مادربزرگش بود. قلبش... . از دستش داد قلبش رو به کریس باخت ولی به زبون نیاورد چون نمیخواست گفتن احساسش به کریس اون پسر رو دور کنه.
وقتی پای یوکی بلوند رو به زندگی کیونگسو باز کرد ایده بزرگی به ذهنش رسید. کیونگسو با کمک یوکیش داشت دویل هایی که مردم نمی دیدن رو نابود میکرد ولی اون دویل های که انسان بودن چی؟
سوهو می خواست اونها رو هم نابود کنه برای همین به کمک یوکی کیونگسو ،چانیول این فکر رو توی ذهن کیونگسو انداخت تا گروهی از افراد با استعداد رو تشکیل بده تا بتونن دویل هایی که انسان بودند رو هم به سزای کارهاشون برسونن. اینطوری بود که گروه کیونگسو شکل گرفت. سوهو کیونگسو و کریس اولین افراد گروه بودند. بکهیون رو کمی بعد کیونگسو به گروه اضافه کرد و لوهان رو کریس.
لوهانی که سوهو با حسادت بهش باور کرد برای همیشه عاشق کریس شده و همینطور هرگز راهی بهش نداره.
مدت زیادی از شروع کار گروهشون نگذشته بود که یوکی کیونگسو رفت و اوضاع خراب شد. کیونگسو بد اخلاق ، افسرده و ناراحت بود و سوهو با اینکه دلیلش رو می دونست مثل بقیه اعضا وانمود کرد نمی دونه و دنبال یوکی دیگه ای برای کیونگسو گشت و اونجا بود که کای رو پیدا کرد. ولی اینبار توی برخورد با اون یوکی محتاط تر برخورد کرد و ازش خواست به کیونگسو چیزی درباره اون نگه. ورود کای نقطه عطف جدیدی به گروه داد. معلوم شد علاوه بر قدرتهای یک یوکی اون توانایی های انسانی زیادی داره. اون پایگاه رو به جایی که امروز بود تبدیل کرد و نقشه ها و قدرت گروه رو بالا برد. ولی سوهو حتی از دور هم متوجه رفتار متفاوت کیونگسو با کای بود. حتی کای با گروه با اسم متفاوتی در ارتباط بود. دویل ... سوهو خوب می دونست کای بار نفرت کیونگسو به دویل ها رو تنهایی به دوش می کشه ولی با این وجود سکوت کرد و هرگز کار بیشتری نکرد. تا امروز ... .
یه هفته ای بود پرونده جدید باز شده بود ، پرونده اوه سونگ جون.
سوهو همون لحظه اول و با دیدن عکس کارنر، به عنوان کسی که به بکهیون آسیب زده بود، فهمید این پرونده ربط زیادی به دویل ها داره و توی یه هفته به این نتیجه رسیده بود درسته. پرونده باشگاه مبارزه دقیقا به دویل ها مربوط میشد و ایده ای نداشت چرا کیونگسو خواسته روی این پرونده کار کنند یا حتی اینکه بکهیون چه ربطی به این پرونده داشت.
برای همین اون برای اولین بار توی سه سال گذشته پا روی قولش گذاشت و با کای تماس گرفت.
کای توی خونه کیونگسو نشسته بود. کیونگسو جلوی مبل روی زمین نشسته بود و کانال رو بی حوصله عقب و جلو میکرد. کای روی همون مبل نشسته بود و داشت کتاب فاتا موجود منقرض شده، کتابی که کیونگسو بعد صحبتشون درباره فاتاها به کای داده بود، رو می خوند و همزمان میوه های توی بغلش رو پوست میکند و با کیونگسو می خوردند.
بعد از برخورد با اون دویل اصلی و صبحت هایی که بعدش داشتند دو نتیجه حاصل شد. کای فهمید یک فاتاست و از کتابی که داشت اطلاعات میگرفت و دومین نتیجه بهتر شدن روابط کیونگسو و کای بود. به نظر میرسید کیونگسو به نوعی از رفتار گذشته اش با کای پشیمونه و حالا کمی بهتر برخورد میکرد. دیگه از اون حالت گارد گیری علیه کای خبری نبود. باهم غذا میخوردند و روابطـشون بهتر شده بود . نمیشه گفت کاملا دوستانه و خوب ، ولی خیلی بهتر از گذشته بود.
با زنگ گوشی کای هر دو از جا پریدند . هیچ کس جز کیونگسو با کای تماس نمی گرفت و کیونگسو حالا جلوی کای بود. کای با تردید درحالی که به کیونگسو خیره بود تماس شماره ناشناس رو پاسخ داد و بدون حرفی گوشی رو دم گوشش گذاشت.
_ میخوام ببینمت.
اخمی بین ابروهاش نشست و بعد با شناختن صدا چشمهاش گرد شد: شما....
_ میدونی که جلوی کیونگسو نمیتونی منو به اسم خودم صدا کنی.
کای نگاهی به کیونگسو کرد و بعد تایید کرد: درسته.
_ باید ببینمت امشب بیا به باغ پرتقال.
کای با سر تایید کرد و تماس رو قطع کرد و توی فکر فرو رفت. روزی که اولین بار سوهو یا همون یاکاما رو دیده بود به یاد اورد درست شبی که اون قرارداد لعنتی رو با اون دویل امضا کرد می دونست پشیمون میشه. همون شب پشیمون شد وقتی بعد درد شدیدی که توی تمام بدنش کشید توی آینه به خودش نگاه کرد و اولین بار به جای دیدن چشمهای دو رنگش ، چشمهاش رو یک رنگ ولی اینبار واقعا شیطانی دید.
چشمهای قرمز رنگی که علی رغم یک رنگ بودن کای رو ترسوند . فریاد زد و کمک میخواست و اونقدر خودش رو به اینور و اونور زد که اخرش بی هوش شد وقتی به هوش اومد سوهو رو بالای سرش دید که توی چشمهاش زل زده بود و بهش گفت کمکش میکنه.
کای اولش باورش نشد ولی بعد سوهو همه چیز رو براش تعریف کرد و بهش گفت با امضا اون قرارداد چه بلایی سر خودش آورده.
کای وقتی فهمید اون مرد کیه و چطور سرش کلاه گذاشته حس میکرد آب یخ روش خالی شده و نالید: یعنی اونم نمیتونه به مامانم کمک کنه؟
سوهو مکثی کرد و بعد اروم توضیح داد: مادرت دیشب مرد کای.
و این برای کای آخرین لحظه زندگیش بود.
کیونگسو با کنجکاوی به صورت کای که به طرز عجیبی رنگ پریده بود زل زد و می تونست بفهمه کسی که با کای تماس گرفته اون رو به این روز انداخته. سریع نشست و به کای خیره شد تا بلکه به حرف بیاد ولی انگار کای زیادی توی فکر رفته بود. کیونگسو با یادآوری فرابینی هاش نیشخند زد و اروم دستش رو روی پای کای گذاشت تا بتونه ببینه کای درگیر چه خاطره ای شده ولی به محض اینکه چشمهاش رو بست یه چیزی مثل شوک الکتریکی باعث شد عقب بکشه و بهت زده شد.
کای با عقب پریدن کیونگسو رشته افکارش پاره شد و به کیونگسو که کمی عقب رفته بود و دستش رو بالا گرفته بود نگاه کرد: اتفاقی افتاده؟
کیونگسو سریع جلو رفت و کنار کای روی مبل نشست: تو به چی فکر میکردی الان ؟
کای از سوال یک دفعه ای کیونگسو شوکه شد: چی؟
کیونگسو با کنجکاوی دوباره پرسید: به چی فکر میکردی من سعی کردم با لمس کردنت یه فرابینی داشته باشم ولی یه چیزی مانع شد. به چی فکر کردی؟
کای متعجب شد: من داشتم به روزی مادرم مرد فکر میکردم.
کیونگسو چشمهاش رو گرد کرد: پس چرا نمی تونم ببینمش.
کای شونه ای بالا انداخت و اشاره ای به کتاب توی دستش کرد: شاید اینم یه چیز مربوط به فاتاهاست.
کیونگسو شک داشت ولی چیزی نگفت. کای نگاهی به ساعت کرد و بعد بلند شد کیونگسو با کنجکاوی کای رو با نگاهش دنبال کرد.
چند دقیقه بعد کای با لب تابش برگشت.
توی سکوت کارش رو کرد و کیونگسو کنارش نشسته بود و نگاهش میکرد. فهمید کای داره جایی رو هک میکنه ولی ایده ای نداشت کجا و فقط داشت نگاه میکرد. یه لحظه به ذهنش اومد چقدر این کار کای باحال به نظر میرسید .
کای نگاه خیره ی کیونگسو رو دید و لبخند زد. کیونگسو این روزها خیلی عوض شده بود کای می تونست واضح ببینه الان کیونگسو نسبت به قبل باهاش دوستانه تر رفتار میکنه.
برای کیونگسو توضیح کوتاهی درباره کاری که میکرد داد: یه سری اطلاعات از اوه سونگ جون پیدا کردم دارم سعی میکنم بفهمم به جز این باشگاه مبارزه چی داره.
کیونگسو با سر تایید کرد و به صفحه زل زده بود.
وقتی منتظر بود تا اطلاعات کامل بشه نگاهی به کیونگسو کرد و بعد یاد چیزی افتاد: برات یه شغل پیدا کردم.
کیونگسو لحظه ای مکث کرد بعد متوجه شد از زمان پرونده قبلی شغلش رو از دست داده ولی اینقدر درگیر اتفاقات شده بود که یادش رفته بود.
_ چه کاری؟
_ همون شغل همیشگی یه فروشنده.
کیونگسو با سر تایید کرد و بعد اطلاعات شغلش رو پرسید تا بتونه درباره اش فکر کنه، اگرچه به نظر می رسید پرونده ای که دارند و بکهیون اونقدر وقتش رو بگیره که نخواد سراغ زندگی عادیش بره.
گوشی کیونگسو همون لحظه زنگ خورد با دیدن شماره سوهو سریع جواب داد.
_ اتفاقی افتاده؟
سوهو با آرامش به حرف اومد: اگه منظورت بکهیونه نه هنوز بی هوشه
کیونگسو اهی کشید و سوهو ادامه داد: میتونی بیای بیمارستان من باید به یه کاری برسم.
کیونگسو قبول کرد و بعد از گفتن به کای به اتاقش رفت و لباسش عوض کرد و نیم ساعت بعد به سمت بیمارستان رفت.
وقتی رفت خیلی کوتاه سوهو رو دید. به نظر می اومد سوهو کمی کلافه به نظر می رسید: حالت خوبه؟
_ خوبم.
متخصر جواب داد: بکهیون تغییری نکرده دکترش میگه می شنوه یکم باهاش حرف بزن.
شونه اش رو به نشونه ای که خودش این حرف باور نداره تکون داد و اهی کشید به ساعتش نگاه کرد و از بیمارستان بیرون رفت.
با رفتن سوهو سمت بکهیون رفت. زخم های صورتش رو به بهبودی بود ولی هنوز نشونی از بیداری نداشت: کی قراره بیدار شی پسر؟
زمزمه کرد و کنارش نشست.
برای چند لحظه ساکت موند و بعد به حرف اومد: میدونی چیه بکهیون هرچی می گذره بیشتر حس میکنم با وجود اینکه این همه مدت می شناسمتون ولی در واقع هیچ شناختی ازتون ندارم.
_ لوهان حالش خوب نیست گیجه و همش در حال فکر کردنه . یه چیزی آزارش میده و هر وقت می پرسم میگه خوبم. سوهو هم همینطور ، اونم عجیب شده. کلافه است ولی اونم میگه خوبم. کریس جدیدا کم پیداش میشه خیلی از جلسات رو نمی یاد و خوب فکر کنم حدس بزنی اونم میگه من خوبم. حتی تو هم عجیبی بکهیون. اینجا روی این تخت خوابیدی ولی یه حس عجیب بهم میگه تو به دنیای ما ربط داری. نمیدونم چرا سراغ اون باشگاه مبارزه رفتی ولی میدونم دلیل بزرگی داشتی.
اهی کشید و چشمهاش رو بست و ادامه داد: با همه ی اینا شما چهار نفر تنها کسانی هستید که بهشون اطمینان دارم ... البته دویل هم هست. میدونی جدیدا حس می کنم کای حتی بیشتر از من مفیده. دیشب به این فکر می کردم اگه اون نبود احتمالا گروه ما خیلی زودتر از اینها می پاشید.
اهی کشید و با فهمیدن اینکه داره درباره کای حرف می زنه مکثی کرد. یاد فرابینی هاش افتاد و چیزهایی که درباره کای فهمیده بود.
_ حتی اون بود فهمید تو به اون باشگاه رفتی.
با یادآوری اون روز اخمی کشید: تو اونجا چیکار داشتی بکهیون؟
لحظه ای مکث کرد بعد با یادآوری چیزی اخمش عمیق تر شد و بی تردید بلند شد و سمت ایستگاه پرستاری رفت: معذرت میخوام روزی که بیمار بیون بکهیون رو آوردند وسایل همراهش رو چیکار کردند؟
پرستار از کیونگسو زمان خواست تا بتونه جواب درستی بهش بده و حدود بیست دقیقه بعد با بسته ای اومد: این تمام چیزی بود که دنبالش هستید.
YOU ARE READING
" Devil " [ S2 Uncomplete]
Fantasy" Devil S1 - Complete " " Devil S2 - on going " •¬کاپل: کایسو | کریسهو | هونهان | چانبک •¬ژانر: فانتزی | تخیلی | سوپرنچرال •¬خلاصه: کای پسری با یه تفاوت خاص روحش رو به شیطان می فروشه تا به خواسته اش برسه ولی خیلی زود پشیمون میشه. کای با اون چشم های...
![" Devil " [ S2 Uncomplete]](https://img.wattpad.com/cover/218192382-64-k217200.jpg)