┨S2 Chapter 12 ├

494 95 89
                                        

قسمت دوازدهم

روی تخت دراز کشیده بود و توی خاطراتش دست و پا میزد . خونه ی بکهیون که براش حکم خونه و آرامش رو داشت بدون بکهیون خیلی سرد و خالی بود . چانیول به این همه سکوت عادت نداشت . دلش اون پسر لجباز رو میخواست.  همون پسری که با کله شقیش چانیول رو کله پا کرده بود و خیلی ساده توی دامش افتاد .

سئول 2014

توی اتاق زانو زده بود با پسری که سه هفته بود زیر نظرش گرفته بود و خنجر طلایی شیطان که حتی توی خوابش هم نمی تونست باور کنه اون رو داره .
به بکهیون نگاه کرد و با دیدن زخم دستش پوفی کرد . خیلی راحت پسر رو روی تخت گذاشت . به خنجر توی دستش نگاه کرد نمی تونست باور کنه چنین گنجی توی خونه یه ادم معمولی بود . حتی می ترسید از خودش دورش کنه اون به این خنجر نیاز داشت . پس فقط با احتیاط توی جیبش گذاشتش و بلند شد و به سمت حمام رفت امیدوار بود حمام اون پسر هم مثل مال کیونگسو وسایل پانسمان داشته باشه ولی با دیدن کابینت حمام که پر از شامبو و لوسیون بود پوفی کرد . به اتاق برگشت و یکی از تیشرت های توی اتاق پسر رو برداشت و پاره اش کرد و خیلی ساده دور زخمش بست و خودش رو به کاناپه توی سالن رسوند و روش دراز کشید . خنجر رو از توی جیبش بیرون کشید و بهش نگاه کرد با کارهایی که اون خنجر می تونست بکنه لبخند بزرگی روی صورتش نقش بست . باید با بکهیون حرف میزد . پس فقط تصمیم گرفت منتظر بیدار شدن پسر اونجا بمونه . پسری که دو هفته بود زیر نظرش داشت . بعد از سری قبل که پسر نجاتش داده بود چانیول برنامه ای نداشت به این زودی ها سراغ پسر بره شاید هیچ وقت هم نمی رفت ولی وقتی بکهیون رو کنار کیونگسو دید شوکه شد و کم کم بدون اینکه بخواد بیشتر و بیشتر به اون پسر توجه میکرد .
در واقع با اینکه چانیول کیونگسو رو رها کرده بود ولی هیچوقت نتونست بیخیالش شه . همیشه اونو زیر نظر داشت تا اگه مشکلی براش پیش بیاد کمکش کنه مخصوصا که کیونگسو بعد از خودش یوکی نداشت . توی همین زیر نظر گرفتن ها بود که بکهیون رو دوباره دید . با کیونگسو دوست نبود ولی غریبه هم نبود گاهی باهم حرف میزدند . زیر نظر گرفتن کیونگسو گاهی به حاشیه میرفت و کسی که تمام توجه چانیول رو به خودش معطوف میکرد اون پسر شیطون بود . و امروز وقتی پسر با اون عجله از کلاس مشترک خودشو کیونگسو بیرون زد چانیول با کمی تعلل دنبالش اومد چون نمی تونست حس بدش رو کنترل کنه پس با خودش گفت فقط یه سر به خونه بکهیون میزنه و برمیگرده و وقتی رسید با حس یه دویل توی اون خونه معطل نکرد و خودش رو دخالت داد .
_ هی آقای چانیول بیدار شو و بهم توضیح بده.

به سختی پلک هاش رو باز کرد و به پسری که با اخم و طلبکار رو به روش نشسته بود زل زد . با فهمیدن اینکه بین افکارش خوابش برده پوفی کرد و دست توی موهاش کرد و بعد یاد خنجر افتاد سریع دنبالش گشت و با پیدا کردنش نفس راحتی کشید .
بکهیون با دیدن خنجر تو دست چانیول صاف نشست و اعتراض کرد : اون مال منه .
_ چطوری به دستش اوردی ؟
بکهیون مدتی برای جواب مکث کرد و بعد توضیح داد : سری قبلی که دیدمت دست اون یارو بود که بهت حمله کرده بود . از دستش افتاد و من برش داشتم .
_ هیچ ایده ای نداری این خنجر چقدر ارزشمنده ؟
بکهیون شونه بالا انداخت و پاهاش رو بالا اورد و زیر بدنش گذاشت و روشون نشست و درست مثل ادمی که هیجان زده بود به چانیول زل زد : اسمت رو میدونم ولی نمی دونم چی هستی ؟ خون آشامی ؟
چانیول پوکر شد : دفعه قبل هم اینو پرسیدی ؟ منو با اون موجودات پست مقایسه نکن.
چشمهای بکهیون گرد شد : یعنی خون آشام ها وجود دارند ؟
_ هی هی صبر کن می دونم تو ذهنت چی می گذره خون اشام ها اونی که فکر میکنی نیستد ؟
_ یعنی خوب نیستند ؟
_ نه
_ حتی یکیشون هم خوب نیست ؟
با نگاه چپ چپی که چانیول بهش انداخت خودش رو جمع کرد و متوجه شد از موضوع پرت شده : تو چی تو چی هستی ؟
_ اون دختر چرا سراغ تو اومده بود ؟
بکهیون با یاداوری اون اتفاق و لحظه ی که ملانی تغییر حالت داشت چشمهاش گرد شد و آب دهنش رو با ترس قورت داد : دوست دخترم قبلیم بود .
_ تو ردش کردی ؟
_ یه جورایی
چانیول خندید بیشتر شبیه یه چوزخند عصبی بود : پس بخاطر به دست اوردن تو قرارداد رو امضا کرد .
_ قرارداد ؟
چانیول برای گفتن همه چیز به بکهیون شک داشت ولی به آینده فکر کرد و برای یه لحظه پوفی کرد : نمی تونم بهت بگم .
_ یاااا
بکهیون داد زد و باعث شد چانیول از جاش بپره . بکهیون با خشم بلند شد و جلو اومد تو صورت چانیول خم شد و انگشتش رو بالا اورد و سمت صورت چانیول گرفت : تو جرات داری تو صورت من نگاه کنی و بگی نمی تونی چیزی بهم بگی ؟ من تا پای مرگ رفتم اونم توسط دختری که یه روزی دوست دخترم بود ولی دیشب چیزی که دیدم اصلا شبیه اون نبود پس دهن گشادت رو باز کن و هر کوفتی توی اون مغز زرد رنگت می گذره بهم بگو .
چانیول تقریبا می تونست قسم بخوره توی خواب دیشب مونده چون به غیر از تو خواب کی می تونست اینطوری باهاش حرف بزنه ؟
_ تو احمقی چیزی هستی ؟ چطور میتونی با کسی که نمی دونی چیه اینطوری حرف بزنی ؟
بکهیون برای یه لحظه متوجه شد حرف هاش و رفتارش یکم عجولانه است . درسته اون با ادمی که نمی شناخت و نمی دونست کیه توی یه خونه بود اونم درست بعد از تجربه نزدیک به مرگی که داشت توسط موجودی که کمی شبیه مرد رو به روش بود . اوه اوه انگار زیادی همه چیز رو اسون گرفته بود . میتونه دوباره کشته شه اون به دست همین مرد ... ولی خوب میتونه هم کشته نشه . این مرد رو سه بار دیده بود و دوبار به خونه اش راهش داده بود اگه قرار بود کشته شه تا حالا شده بود . با این فکر کمی خیالش راحت شد و بعد به چانیول نگاه کرد و چونه اش رو بالا داد و گفت : که چی میخوای منو بکشی بکش ... چه دست بندازی دور گلوم و خفم کنی چه بهم اطلاعات ندی هر دوش یه کار میکنن .
بعد با پرویی به چشم های چانیول زل زد .
برای یه لحظه چانیول به گذشته و خاطراتش رفت و ناخواسته زیر خنده زد .
_ تو منو یاد یکی می اندازی .
_ داری بحث رو منحرف میکنی .
چانیول پوفی کرد : خیلی خوب یه چیزهایی بهت میگم .
صورت بکهیون درخشید . چانیول میدونست نباید به یه آدم عادی چیزی درباره دنیاش بگه ولی یه چیزی توی بکهیون فرق داشت . اون کیونگسو رو میشناخت می تونست توی یه سری چیزها بهش کمک کنه . خنجر طلایی شیطان دستش بود و همین الان هم توسط یه دویل بهش حمله شده بود و حداقل دوبار یه یوکی رو دیده بود و مورد توجه یه یوکی بود . همه اینها می تونست بهانه این باشه که مشکلی نیست به بکهیون یه چیزهایی بگه .
_ بهت یه چیزهایی میگم ولی نیاز دارم تو یه سری از کارها بهم کمک کنی .
چشم های بکهیون درخشید : قول میدم .
_ چیزی درباره فروش روح به شیطان شنیدی ؟ با یه قرارداد روحت رو با شیطان معامله میکنی و تبدیل به یه چیزی مثل دوست دختر قبلیت میشی .

" Devil " [ S2 Uncomplete]Where stories live. Discover now