┨S2 Chapter 14 ├

169 61 55
                                        

قسمت چهاردهم

دوباره جلوی اون عمارت بود . حس خوبی به اون عمارت داشت با اینکه فقط یکبار به اون عمارت اومده بود ولی حسش جوری بود انگار بخشی از بچگیش رو توی اون عمارت گذرونده بود . خیلی دلش میخواست سهون رو هم با خودش بیاره ولی الان وقتش نبود باید اول موانع و برمیداشت . لوهان بعد از گذرندن همون وقت کم با سهون به این نتیجه رسیده بود برای بقیه عمرش نمی تونه بدون سهون زندگی کنه و برای ادامه خودخواهیش لازم داشت موانع رو برداره و یه مانع بود که فقط لوهان باید برش میداشت و اونم اوه بود . لوهان باید اوه رو از سر راه برمیداشت .
همون خدمتکار قبلی لوهان رو به همون سالن قبلی برد و بهش گفت سورا به زودی میاد و منتظر باشه .
لوهان تشکر کرد و نشست . گوشیش رو بیرون کشید و به پیام سهون نگاه کرد .

_ لوهانی من دارم میرم تمرین بعدش میتونم بهت زنگ بزنم .... تصویری ؟
لوهان لبخند زد و تایپ کرد : باشه منتظرم .

_لوهان
گوشی رو کنار گذاشت و بلند شد و به سورا نگاه کرد . خنده بلندی کرد و محکم بغلش کرد : خاله
_تقریبا داشت باورم میشد دفعه قبل رو خواب دیدم.
ببخشید خاله قرار بود بهت سر بزنم نشد .

سورا لبهاش رو خیس و چشمهاش رو ریز کرد : حرفت رو بزن .
لوهان لپهاش رو باد کرد : چه حرفی اومدم ببینمت خاله .
گوشش رو گرفت و پیچوند : آره جون دلت
_ای ای خاله آروم تر .
_زود باش حرف بزن بچه .
_میشه بریم یه جای خصوصی ؟

گوشش رو ولی کرد و بهش اشاره کرد دنبالش بره .
سمت اشپزخونه رفت و اشاره کرد لوهان بشینه . لوهان نشست و دید سورا سمت یخچال رفت .
_خاله من چیزی نمیخورم .
_غلط کردی باید لپهات برگرده من اون همه زحمت برای تو کشیدم .
لوهان خندید : منم برای آب کردنش کلی زحمت کشیدم خاله .
زن خندید : خوب بگو ببینم درباره چی میخواستی حرف بزنی .

لوهان یکم دست دست کرد و بعد زمزمه کرد : به توصیه ات عمل کردم .
_کدوم توصیه ؟
_با سهون حرف زدم و خوب ما دوباره شروع کردیم .
دست از پختن برداشت و ذوق زده به لوهان نگاه کرد : واقعا ؟
_نتونستم بیشتر ازش دور باشم
زن سمت لوهان رفت و محکم تو بغلش کشید: تو لیاقتش رو داری .
لوهان دستش رو روی دست سورا گذاشت : اره خاله من لیاقت سهون رو دارم .
لوهان رو از خودش جدا کرد و ضربه ای به سرش زد : یکم حیا کن بچه
لبخند زد : خوب میخوای چی برام درست کنی.
_جاپچائه .
لبهاش رو لیسید و تازه حس کرد چقدر گشنشه .
_اگه بهم رسیدید پس چرا سهون رو نیاوردی ؟
_هنوز یه سری موانع هست .
سکوتی بینشون شکل گرفت و لوهان به صدای خرد کردن گوش داد و افکارش رو مرتب کرد و بعد زمزمه کرد : خاله
_جانم
_من به کمکت نیاز دارم ولی میدونم چیزی که ازت میخوام خیلی خطرناکه پس خاله اگه نخواستی کمک کنی من درک میکنم و ناراحت نمیشم .
_داری کم کم می ترسونیم

" Devil " [ S2 Uncomplete]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin