┨S2 Chapter 18 ├

198 60 144
                                        

قسمت هیجده

بعد از اتفاقی که افتاده بود سوهو بهم‌ ریخته بود. انگار حالا باور کرده بود زن عموش واقعا تبدیل به بانوی قرمزپوش شده و اگرچه توی این کار تازه‌ کار بود، بیهوش شدنش بعد از پیش‌گویی مدعی این حقیقت بود، ولی بازم بانوی قرمز پوش بود و حرفاش به واقعیت تبدیل می‌شد . سوهو بهتر از هرکسی می‌دونست پیش‌گویی‌های یک بانوی قرمزپوش تا چه حد به واقعیت نزدیکه .پس اگه گفته بود یه بین در خطر پس سوهو می‌دونست قطعا هست.

_هانجو

صدای بی‌رمق سوجین رو شنید و به زن نگاه کرد و با دیدن چشم هاش بازش خودش رو به تخت زن رسوند و کنارش نشست و دستش رو گرفت.
_ زن‌ عمو
اشک‌های زن راه خودشون رو باز کرد: یه بین
_ دربارش یه دید داشتی بهم بگو زن عمو
_ اون سومیه سومین فاتا
فاتا؟ چشم‌های سوهو گرد شد. یعنی چی فاتا؟ این‌جا چه اتفاقی افتاده بود؟ سوهو توی چه کابوسی گیر افتاده بود که تمام موجودات افسانه یهو تصمیم گرفته بودند خودشون رو نشون بدن ؟ فاتا؟ مگه ممکن بود؟
_ باید چی‌کار کنم ؟
کاملاً احساس درموندگی می‌کرد و در عین‌ حال ترسیده بود.
_ اون توی خطره مراقبش باش قول بده هانجو
سوهو چند بار پلک زد : سعی می‌کنم
_مادر بیدار شدید؟
مینا عروس خونواده وارد اتاق شد. توی دستش کاسه آبی بود . زن حامله تمام شب بالای سر مادرشوهرش بیدار بود و ازش مراقبت می‌کرد.
_میناسان می‌تونی یه بلیط برای اولین پرواز به سئول برام پیدا کنی؟
خطاب به زن حامله گفت ولی کس دیگه ای جواب داد.
_پس نیومده داری برمی‌گردی؟

با صدای مردونه‌ای که دنیا دنیا دلتنگش بود برگشت و به مردی که تازه‌ وارد اتاق شده بود زل زد.
_یاکاما هانسو
سوجین با وجود بی‌حالی زمزمه کرد. چشم‌های مرد سوهو رو ترک نکرد بلکه خطاب به زن گفت: بهتر استراحت کنی بعداً حرف می‌زنیم ‌‌‌.‌.. مینا می‌تونی مراقبش باشی؟
_ بله
مینا آروم زمزمه کرد. درواقع این اولین باری بود که عموی شوهرش رو، بزرگ‌ترین یاکاما رو می‌دید از وقتی ازدواج‌ کرده بود مرد خونه رو ترک کرده بود .

_پدر
سوهو وقتی از شوک اولیه خارج شد به حرف اومد صداش لرزید که نشون‌دهنده بغضش بود.
_ دنبالم بیا

مرد از اتاق خارج شد. سوهو بعد از نگاهی که به سوجین کرد از جا بلند شد و بدن سنگینش رو دنبال پدرش کشید ‌.  دل‌تنگ پدرش بود به اندازه‌ی دوازده سال دلش برای مرد تنگ شده بود. ولی از طرفی از رویارویی با پدرش وحشت داشت. به یاد داشت چقدر پدرش بهش افتخار می‌کرد و چه برنامه‌هایی برای پسرش داشت می‌دونست پدرش به اینکه پسرش یاکاما هانجو ، کسی که قبلا بود ، افتخار می‌کرد به چیزی که مادربزرگش موقع تولد پیش‌گویی کرد و سوهو می‌دونست پدرش تا چه حد به پیش‌گویی‌های مادرش اعتقاد داره.
و هانجو چی‌کار کرده بود فقط همه‌ چیز رو رها کرد و تبدیل به کیم سوهو شد .

" Devil " [ S2 Uncomplete]Where stories live. Discover now