┨S2 Chapter 7 ├

Start from the beginning
                                        

سکوتی توی اتاق پیچید و کای برای لحظات طولانی ساکت موند . یعنی اگه یوکی کس دیگه ای بود همه چیز فرق میکرد ؟ ولی چیزی که داشت کای رو اذیت میکرد فقط یه چیز بود : کیونگسو با یوکی های قبلیش رابطه داشته . هر یوکی توی زندگی کیونگسو می اومد مثل کای میشد .
-برو سراغش کای . اون بهت نیاز داره .
افکار کای با حرف سوهو بریده شد .
-میدونم بیرونت کرده ولی بهت نیاز داره برو سراغش. تو تنها کسی هستی که میتونه درد رو ازش بگیری
کای با دنیایی فکر تمرکزش رو روی کیونگسو گذاشت . می تونست درد شدید کیونگسو رو حس کنه . لبش رو گزید فکرش پر بود و هیچی توی سرش نبود . اروم بلند شد و به سمت اتاق کیونگسو رفت در رو که باز کرد کیونگسو رو دید که روی تخت از درد به خودش میپچه . پاهاش رو توی بغلش جمع کرده و خیلی راحت میتونست ببینه صورتش سرخ شده و حسابی بی قراره .
جلو رفت کیونگسو متوجه حضور کای نشده بود . وقتی کای کنارش روی تخت نشست متوجه حضورش شد . نگاه کیونگسو به صورت کای افتاد . اون چشمهایی که با رنگ زرد بهش خیره بودند . کیونگسو دهن باز کرد تا از کای بره بیرون که کای مانعش شد و زودتر گفت : من میخوام پیشت باشم .
انگار فقط همین کلمه برای کیونگسو لازم بود . چند لحظه به هم زل زدند و بعد کیونگسو دستهاش رو دور گردن کای حلقه کرد و با پایین کشیدنش شروع به بوسیدنش کرد .  

بدن کیونگسو به محض لمس بدن کای همزمان هم اروم شد و هم آتیش میگرفت تمام دردش رو سر لبهای کای خالی میکرد .
کای غرق لذت از این خواستن کیونگسو دستهاش رو زیر لباس کیونگسو برد و روی بدنش کشید و باعث شد کیونگسو لبهاش رو رها کنه و بلند ناله کنه . لبهای کای روی گردن کیونگسو قرار گرفت و محکم تر لبهاش رو فشرد . و همون لحظه برای اولین بار مارکی روی گردن کیونگسو گذاشت . میدونست با توجه به قدرت بهبود بدن کیونگسو اون مارک تا اخر این رابطه هم باقی نمی مونه ولی همون هم براش لذت بخش بود . نشان مالکیت روی بدن کسی زده بود که حتی نمیدونست از کی عاشقش شده .
برای لحظه ای عقب کشید و به کیونگسو که برهنه زیرش خیس عرق بود و چشمهاش خمار بود خیره شد . می تونست تصاویر فرابینی جلو چشهاش رو از گذشته کیونگسو خیلی پراکنده ببینه ولی اونها رو عقب زد و روی خود کیونگسو تمرکز کرد .
کیونگسو .
صداش کرد و کیونگسو از بین چشمهای در حال بسته شدنش بهش نگاه کرد . میدونست کای داره ازش اجازه میگیره . پس با فشردن چشمهاش به هم تایید کرد و کای کیونگسو رو برای اولین بار تمام و کمال تصاحب کرد .

فلش بک سئول 2013

خمیازه ای کشید و از جاش بلند شد و با حس نوازشی روی کمرش لبخندی روی لبش اومد و به سمتش برگشت . با دیدن چشمهای زرد رنگی پشت سرش نفس عمیقی کشید .
_ خوبی کیونگسو ؟
یوکی بلوند دوساله اش چانیول ازش پرسید . خیلی خسته تر از اون بود حرف بزنه برای همین فقط چشم هاش رو محکم فشرد و جوابش رو داد .
چانیول لبخندی زد و دستش راهش رو میون موهای کیونگسو باز کرد و اونها رو از روی پیشونی کیونگسو کنار زد . خم شد و بوسه ای روی پیشونیش زد : داری تنبل میشی ؟ هیچ به ساعت نگاه کردی ؟
کیونگسو از حس بوسه غرق حس خوب شد و ناخواسته لبخند زد و وقتی نگاه منتظر چانیول رو دید بالاخره لبهاش رو باز کرد و با صدای گرفته اول صبحش زمزمه کرد : دیشب برای اون دویل انرژی زیادی مصرف کردم یوکی بد . خسته ام .
چانیول خندید : و من بعدش تمام انرژیت رو بهت برگردونم مگه نه ؟ الان من نباید خسته باشم ؟
با یاداوری دیشب گونه اش سرخ شد و ضربه معترضانه بهش زد : هی اینطوری نگو .
دیشب اولین رابطه اش با یوکی دو ساله اش بود . میدونست روز اول قرار گذاشته بودند با هم تا اخرش پیش نرند . در واقع این خواست یوکیش بود ولی کیونگسو توی این دوسال عوض شده بود و میدونست حالا عاشق مردیه که دیشب باهاش خوابیده بود . لبش رو گزید . یکم کلک زده بود و یوکی بلوند رو مجبور کرده بود کاری که میخواست رو انجام بده ولی کیونگسو می دونست که یوکیش هم از دیشب لذت برده .
پس فقط لبخند احمقانه اش رو جمع کرد و بدن دردناکش رو بیشتر به چانیول نزدیک کرد . چانیول هم اونو بیشتر توی بغلش کشید : هرچی میخوای خسته شو اون وقت من به عنوان یوکیت از راه می رسم و تمام خستگی هات رو می گیرم و تو می تونی تا هرچی دلت بخواد بخوابی ولی فقط توی بغل من فهمیدی ؟
سرش رو روی سینه اش گذاشت و تایید کرد : فهمیدم .
و لبخند احمقانه ای زد و خدا رو شکر کرد که چانیول نمیتونه لبخندش رو ببینه .
چانیول دوباره شروع به نوازشش کرد. نوازشی که دوباره کیونگسو رو بی حال کرد . خمیازه ای کشید و سرش رو تکون داد تا جای راحت تری پیدا کنه و بهتر بخوابه .
_هی داری دوباره می خوابی ؟
هیچی نگفت . مگه می شد توی اون آرامش و اطمینان نخوابید .
کمی تکون خورد و کیونگسو رو مجبور کرد بلند شه و باعث شد کیونگسو غر بزنه : بزار بخوابم .
چانیول به سختی بدن کیونگسو رو از خودش جدا کرد و از روی تخت بلند شد و شلوارش رو پاش کرد و به سمت کیونگسو برگشت خم شد و موهاش رو مرتب کرد : مثل یه بچه حرف گوش کن بلند شد و بیا توی آشپزخونه و صبحانه ات رو بخور .
کیونگسو با اسم صبحانه چشم هاش درخشید : صبحانه اماده است ؟
صدای خنده توی گوشش پیچید : معلومه فقط لازمه از تخت دل بکنی و بیایی بیرون و به من سر میز ملحق شی .
لبخند خجلی زد و برای اولین بار متوجه شد لازم نیست اینقدر خوشحال باشه اون به خواست یوکیش احترام نگذاشته بود .
چان داشت از تخت فاصله می گرفت ولی کیونگسو به دستش چنگ زد و مجبورش کرد بهش نگاه کنه : درباره دیشب ... 
سرش رو زیر انداخت و زمزمه کرد : متاسفم مجبور به انجامش کردمت .
چانیول برای چند لحظه چیزی نگفت و بعد آروم نگاهش رو از کیونگسو دزدید : دیگه بهش فکر نکن .
لبش رو گزید و زمزمه کرد : تو گفته بودی نمی خوای این اتفاق بینمون بیافته ولی من مجبورت کردم .
ایستاد و نگاه جدی به کیونگسو کرد و نفس عمیقی کشید و با لحنی که خیلی جدی بود و چشم هایی که حتی بیشتر می درخشید زمزمه کرد :  بهت گفتم بهش فکر نکن کیونگسو .... درسته ازت خواستم از این اتفاق اجتناب کنیم ولی چیزی که دیشب اتفاق افتاد ، باید می افتاد و من درک می کنم . من یوکی توام و باید حواسم بهت باشه کیونگسو . من محافظتم ... حتی به بهای جون خودم ازت مراقبت میکنم . گذشتن از خواسته هام کمترین کاریه که میکنم .
_ازم ناراحت نیستی ؟
کیونگسو ناراحت زمزمه کرد . یوکی بلوند لبخند ضعیفی زد و با سر رد کرد : نیستم . حالا از اون تخت دل بکن و بیا بیرون.
نیم نگاه جدی به کیونگسو کرد و بعد از اتاق بیرون رفت . لبه تخت نشست . لبخند روی لبش اومد . برای لحظه ای به در نگاهی کرد زیر لب زمزمه کرد : یوکی احمق .

" Devil " [ S2 Uncomplete]Where stories live. Discover now