Season 6 E 6

1.8K 414 51
                                    


⬐━━━━━⋆✵⋆━━━━━⬎
⤳ season 6 ∗ EPISODE 6
⤳ Name : Slavery madness
⤳ Full 49
⬑━━━━━⋆✵⋆━━━━━⬏

سمت در رفت و اسلحه ای که روی کنسولی نزدیک در بود رو برداشت
از چشمی نگاهی به بیرون کرد
با دیدن صورت اشنای پشت در متعجب برگشت و توی هال رفت که باعث شد چانیول سمتش برگرده
چانیول : چیه ؟ کی بود؟
حرفش باعث شد سهون دست از خندیدن بیصدا و روی ویبره ش برداره و به بکهیون نگاه کنه
حتی توجه ی یوجین هم جلب شد
بکهیون اما نگاهی به در کرد و دوباره سمت چانیول که بلند شده بود برگشت
با دست به در اشاره کرد : اممم ... انالیا اینجاست!
سهون و یوجین هردو به سرعت ایستاده و هم رو نگاه کردن اما چانیول بود که با سرعت سمت در رفت و بکهیون پشت سرش
در رو به سرعت باز کرد و نگاه دختر پشت در بهش افتاد
انالیا : گفت
حرفش تموم نشده بود که چانیول بازوش رو گرفت و کشیدش داخل
داخل راهرو رفت ، نگاهی به اطراف کرد و برگشت داخل
بکهیون کنار دختر قد بلند کنارش ایستاده بود و بی حس نگاهش میکرد
چانیول : اینجا چه غلطی میکنی؟
در رو محکم بست و عصبی سمت انالیا رفت
انا پلکی زد : کار مهم باهات داشتم وگرنه اینجا نمیومدم
چانیول عصبی سمتش خیز برداشت که بکهیون جلوش قرار گرفت
بکهیون : بذار حرفشُ بزنه ببینیم چیکار داره
سهون : کی ... کی بهت گفته بیای اینجا؟
انالیا نگاهی بهشون کرد : خودم
یوجین : خودت گوه خوردی که
بکهیون : بسه!
نگاهی به یوجین و سهون کرد ؛ نمیتونست اجازه بده بیشتر از این حرف بار این دختر کنن
بکهیون : من خودم میدونم اون کیه و چه اتفاقی افتاده
بازوی انالیا رو گرفت : بیا ببینم چیکارداری
و با گرفتن دست چانیول همراه خودش کشید
بکهیون : شما دوتا هم بیاین
با دست به کاناپه دو نفری اشاره کرد : بشین
سهون متعجب از رفتار بکهیون جلو رفت و یوجین گیج تر قبل همراهش شد
سهون : یعنی چی ... که میدونی؟
بکهیون نگاهی انداخت به پسر قد بلند که سر پایین انداخته بود : خودش بهتون میگه
حرفش باعث شد سر چانیول بالا بیاد ؛ داشت تشویقش میکرد تا همه چی رو بگه
نگاه سهون و یوجین سمت چانیول برگشت
سهون : چی رو ... میگی چانیول؟
پوفی کشید و بی حوصله زمزمه کرد : انالیا برای من کار میکنه!
و سمت کاناپه تک نفری رفت و نشست
سهون شوکه نگاهی به بکهیون و انالیا کرد : یعنی چی برای تو ... کار میکنه؟
چانیول نفس عمیقی کشید : یعنی برای من کار میکنه ... خیلی وقته!
نگاه پسر شوکه سمت بکهیون چرخید : تو ... توچطوری میدونی؟
بکهیون لباش رو تر کرد : قبل از اینکه بیایم دبی
یوجین : یعنی ... چی؟
بکهیون : بعدا میتونیم حرف بزنیم
و با چشم به انالیا که پشت سرش نشسته بود اشاره کرد که باعث شد یوجین و سهون ساکت فقط خیره نگاهش کنن
چانیول : چیشده که اینطوری اومدی با وجود اینکه بهت گفته بودم خودم بهت میگم کجا و کی میبینمت!
انالیا نفس عمیقی کشید : رئیس جمهور فرانسه ... کشته شده!
نگاه بهت زده ی چانیول سمت انالیا برگشت : یعنی چی؟
انالیا : یعنی همین چان ... کشته شده و ... شک فرانسه و متحداش ... به توئه!
---------------------
سهون : کی به بکهیون گفته بودی
چانیول : قبل از اینکه بیایم دبی ... وقتی باهاش همانگ کردم راجب انالیا و خالد بهش گفتم
سهون : و بهش گفتی باهاش همکاری میکنی؟
چانیول : گفتم ... بهش گفتم که مجبورم چجوری رفتار کنم و همه ی اینا رو براش توضیح دادم
نفس عمیقی کشید : خوبه
نگاهش سمت سهون برگشت : قرار بود بهت بگم
سهون : ولی نگفتی
چانیول : قرار نبود بیای اونموقع
سهون : ولی حالا که اینجام ... باید بهم میگفتی
چانیول : متاسفم ... فقط میدونستم اوکی نیستی با این موضوع که با انالیا کار کنم
یوجین که تا اون لحظه ساکت نشسته بود از جا بلند شد
یوجین : فکر کنم اشتباه میکردم تو واقعا حواست به همه چی هست ... فکر میکردم حواست به بکهیون نیست ولی
یوجین : همین برام کافیه که به زندگیت اهمیت میدی
و برگشت و از اتاق بیرون رفت
----------  فلش بک ( فصل 5 ص 334 _ 350 _)
چانیول دست به سینه شد: میریم دبی!
بکهیون متعجب نگاهش کرد: دبی؟
چانیول سر تکون داد: دنبال دخترعمه ی ابوذر!
بکهیون سر کج کرد: منم باید باشم؟
چانیول: اگه نمیخوای نه ؛ ولی به بودنت نیازه!
بکهیون خیره نگاهش کرد ؛ نیاز داشت ولی فعل خودش رو بکار نمیبرد و وانمود میکرد سازمانه که به بودنش نیاز داره
بکهیون: میام
چانیول: خوبه!
سرش رو کمی کج کرد : فقط یه موضوعی هست که باید بهت بگم
خیره نگاه کرد به پسر بزرگتر تا حرفش رو ادامه بده
اما چانیول گوشیش رو از روی میز برداشت ، قفلش رو باز کرد و دنبال چیزی گشت
چند لحظه بعد صفحه ی گوشی مقابلش قرار گرفت
عکس دختر زیبایی بود
بکهیون : این کیه؟
چانیول : اسمش انالیاس! من قبلا باهاش رابطه داشتم
بکهیون : خب؟
گوشیش رو ، روی میز گذاشت : اما الان برای من کار میکنه
ابروهای بکهیون بالا رفت و خیره نگاهش کرد
چانیول : فقط کار میکنه برام! کارش خوبه و اطلاعات خوب وزیادی داره
بکهیون: خب؟
چانیول : اما خواهر ناتنیه کسیه که بخاطرش میریم دبی
گوشیش رو برداشت و صفحه رو ورق زد تا عکس مرد جایگزین عکس انالیا شد
چانیول : اسمش خالد برادر ناتنیه انالیاس
نفس عمیقی کشید : بحث اینجاست که درسته خالد قراره به من کمک کنه و اطلاعات بده اما خودش زیر دست یکی دیگه س و مطمئنم به دستور اونه که به من کمک میکنه
بکهیون خودشُ بالا کشید و کامل روی میز نشست : پس یعنی زیر نظرت داره و هر تغییری از تو رو میتونه گزارش بده
چانیول : دقیقا!
بکهیون : خب حالا میخوای چیکار کنی؟
چانیول : خالد اشناییت داره با من و رفتارم ... الان از انالیا خواستم بیاد دبی تا اطلاعات رو ازش بگیرم اما پاش برسه دبی خالد میفهمه و باید بره پیش خالد
بکهیون : خب؟
چانیول : منم باید برم پیش خالد
بکهیون : و باید اونجوری که میشناستت رفتاری کنه
به تایید پلکی زد
کمی فکر و بعدش با جمع کردن لب هاش سر تکون داد
بکهیون : باشه
چانیول : مشکلی نداری!
بکهیون : شغلمون چانیول ... کار ما اینه هرکاری بکنیم تا بتونیم جون یه عده رو نجات بدیم
نفس عمیقی کشید : برای من همین که خودت گفتی و واقعی نیست کافیه!
----------------- پایان فلش بک

• Criminal Minds 🩸Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon