Season 6 E 1

1.9K 375 29
                                    


⬐━━━━━⋆✵⋆━━━━━⬎
⤳ season 6 ∗ EPISODE 1
⤳ Name : Slavery madness
⤳ Full 44
⬑━━━━━⋆✵⋆━━━━━⬏

نور ملایمی فضای هواپیما رو , روشن کرده بود
پلکای بکهیون از هم فاصله گرفتن و اولین چیزی که دید مردی بود که سمت بخش مهماندارا میرفت
چند دقیقه توی همون حالت موند و به رو به روش خیره شد
خوابش نمیبرد و ذهنش خاموش بود
سرش چرخید سمت چانیول که پلکاش رو ؛ روی هم گذاشته بود اما مشخص بود بیداره
به طرف دیگش نگاه کرد
نفسای منظم سهون نشون میداد خوابه و یوجین در حال بازی با کنسول توی دستش بود
چانیول : نخوابیدی
سرش حینی که به پشتیش تکیه داشت به سمت چانیول برگشت
بکهیون : نه
چانیول تکونی به بدنش داد و دستای قفل شده توی هم روی سینش رو محکمتر کرد
چانیول : اون دو نفری که رفتن سمت بخش مهماندارا
بکهیون یادش اومد اون یک نفری که دیده بود
بکهیون : خب
چانیول چشم باز کرد و سرش رو صاف کرد : مشکوک بودن
چشمای بکهیون ریز شد ؛ انگار چانیول خیلی وقت بود که زیر نظرشون داشت
دستاش رو از هم باز و نگاهی به بکهیون کرد
دست سمت کمربندش برد : باید چکشون کنم تو حواست به اینجا باشه
بکهیون سر تکون داد و همون زمانی که چانیول بلند شد صدای خنده ی مردی توی کابین مسافری پخش شد
_ هلو اوری بادی ... شما از همین لحظه به بعد از رتبه ی مسافرین به رتبه ی گروگان ها ارتقاع درجه پیدا میکنید ... لطفا قربانی های خوبی باشین و با ما همکاری کنید
سر یوجین بالا اومد و بکهیون پلک روی هم گذاشت
چانیول با ضرب سرجاش نشست و دست روی لبش کشید
چانیول: همینُ کم داشتیم
سهون : قرار بود راحت بخوابم که
و چشمای خمارش رو باز کرد ؛ خواب سبکش باعث شده بود از همون اول حرفای مرد رو بشنوه
یوجین در حالی که کنسولش رو توی کیف پشت صندلی مقابلش مینداخت به حرف اومد
یوجین : کارما سهون ؛ کارما قرار نیست اجازه بده نفس بکشی
لبه ی لوله ی تفنگ رو , روی شقیقه هاش احساس کرد
_ و همینطور ما
سر چانیول به سرعت برگشت که لوله ی تفنگ رو , پشت گردنش حس کرد
_ خوشحالم که به موقع به پرواز رسیدین افسر پارک
نگاهش سمت بکهیون چرخید : و همچنین شما افسر بیون
بکهیون سرش رو کج کرد و نیم نگاهی به چهره ی مرد انداخت ؛ قیافه ش آشنا نبود و اما ذهنش رو درگیر کرد
فرم چشماش و لحجه ش خبر از ژاپنی بودنش میداد ؛ بینیش بوی خوبی از این ماجرا استثشمام میکرد , انگار که قرار کمی هیجان و حال خوب به رگ هاش تزریق بشه
سر کج کرد و با چشمای ریز خیره شد به مرد : باور کن از من خوشحال تر نیستی
حرفش باعث شد چانیول نیشخندی بزنه و سهون و یوجین با صدای نسبتا ارومی بخندن
لبخندای محو شده و چشمای نیمه شوکه شون از خونسردیه چهارنفر حس خوبی به بکهیون میداد
فشار اسلحه روی سر چانیول بیشتر شد : بلند شین
سهون کش و قوسی به بدنش داد : نمیشه همینجا بگی؟
یوجین چشماشُ گرد و لباشُ جمع کرد : اخه از ترس شما خودمون رو خیس کردیم بده بلند بشیم بقیه میبینن
و با اتمام حرفش صدای خنده ی همراهاش بلند شد و توی کابین مسافرا پیچید
مسافرایی که از ترس بهم چسبیده بودن و بعضی ناله میکردن و بعضی تازه جیغ هاشون اروم گرفته بود و فقط خواهش و التماس هاشون مونده بود
چانیول نگاهی به افراد نشسته روی صندلیای جلو کرد
چشم چرخوند و کلافه زمزمه کرد : اینقد بدم میاد از صدای اینا ! فکر میکنن التماس کنن نمیمیرن
یوجین در تایید حرف حرفش سر تکون داد  : انگار مثلا فیلمه !
سهون : جز جیغ کار دیگه ای میتونن بکنن مگه ؟
چانیول تکیه داد به صندلیش : خفه شدن ! بهترین کار تو این زمانه !
اینبار نوک اسلحه با ضرب آرومی به پشت سرش خورد : با شما چهارتا بودم ...
بلند شین و سعی نکنید با حرفاتون منو به بازی بگیرید
بکهیون نیشخند زد : باهوشم هستی که
مرد ایستاده طرف دیگه هواپیما عصبی موهای بلند یوجین رو توی دستش گرفت و با جا دادن دسته تارها مابین انگشتاش و کشیدنشون وادارش کرد تا بلند بشه
دست بالا برد و روی دستی که موهاش رو گرفته بود گذاشت و از دردی که به ریشه ی موهاش رسیده بود ناله ای کرد که توجه ی سهون رو جلب کرد و باعث شد به سرعت بلند بشه ؛ دست روی مچ مرد گذاشت و با فشار محکمی که به استخونای کنار مچش وارد کرد باعث شد دستاش شُل بشه
سهون : ولش کن تا مچتُ خورد نکردم حرومزاده
بکهیون هم بلند شد و نگاهش خیره موند روی مرد بالای سر یوجین ؛ اخطاری که نگاهشون داشت باعث شد مرد لحظه ای حتی از دزدیدن هواپیما پشیمون بشه
به اندازه کافی از این گروه شنیده بود که ازشون بترسه
اخطار نگاه اون دو نفر رو به خوبی حس کرد که نگاهش سمت کسی که پشت چانیول ایستاده بود برگشت و با علامت اون دستش رو ازاد و کمی عقب کشید
مردی که پشت سر چانیول ایستاده بود به حرف اومد : بلند شین ... راه بیفتین ؛ رو مخم نرین و مجبورم نکنید بلایی سرتون بیارم
چانیول : ترسیدم
بلند شد و همراه بکهیون از راهروی راستی و سهون پشت سر یوجین از راهروی سمت چپ هواپیما سمت بخش مهماندارا رفت
چانیول : الان این کارتون برای چیه ؟
مرد با لوله ی تفنگ فشاری به کمر بکهیون اورد که باعث شد بکهیون با کلافگی سرش رو تکون بده
_ به شما ربط نداره فقط راهتون رو برید ؛ خیلی حرف میزنید
سهون : تو الان به ما میگی خیلی حرف میزنیم اما باورت نمیشه به ما میگن لال ! از بس که حرف نمیزنیم و فقط دستامون کار میکنه !
اشاره نامحسوس سهون و تهدید آشکارش باعث خنده ی یوجین شد
چانیول نفسی کشید و نگاهی به پشت سرش کرد ؛ میخواست حرف بزنه و افکارشون رو به بازی بگیره اما بکهیون کسی بود که مقابل مرد و پشت سر خودش قرار گرفته بود
پلک ارومی زد و نفسش رو بیرون داد ؛ نمیتونست ریسک عصبی کردن مرد رو قبول کنه ، ممکن بود دیونه بشه و بخواد کاری کنه
نمیخواست بکهیون اسیب ببینه
پس تنها ساکت موند و به راهی که گفته بود ادامه داد ؛ باید زمان درستش کارش رو میکرد انگار هنوز زود بود
سهون کمی به یوجین نزدیکتر شد : خوبی ؟
سر تکون داد : اره
با اینکه مرد موهاش رو محکم کشیده بود اما حالا دردش اروم تر شده بود و پیاز موهاش کمتر گز گز میکردن و اما درد داشت به آرومی به رگ های سرش وارد میشد و کلافش میکرد
با ورود به بخش مهماندارا دو نفر جدید دیده شدن که مهماندارا رو گوشه ای جمع کرده بودن
مرد پشت بکهیون قدمی ازش جلو زد : بشینید
و با دست به صندلیای رو به روی هم اشاره کرد ، نگاه چانیول روی صورتش چرخید و بکهیون کلافه تکونی به خودش داد
بکهیون : تا وقتی زر نزنی برا
حرفش تموم نشده بود که ته اسلحه ی مرد توی شکمش کوبیده شد
انگار به نقطه های حیاتی و مهم بدن به خوبی اشنا بود که ضربه ی کاریش باعث شد بکهیون بلند ناله کنه و با زانو روی زمین بیفته
چانیول با بهت سمت بکهیون افتاده روی زمین برگشت و سهون عصبی سمت مرد رفت اما نگاهش که روی اسلحه ی سر مهماندارا چرخید باعث شد سرجاش استپ کنه
دستاشُ کمی بالاتر برد تا نشون بده قرار نیست کاری کنه ! مطمئن بود برای این افراد ، جون مهماندارا مهم نیست
سمت جیسونگ برگشت : تو چه مرگته ؟ ها ؟ چی میخوای ؟
چانیول بازوی پسر کوچیکتر افتاده روی زانوهاش رو گرفت و سعی کرد تا بلندش کنه
چانیول : بک ... خوبی ؟
بکهیون تنها سر تکون داد اما کمرش رو صاف نکرد ، درد تو کل بدنش پیچیده بود و باعث میشد حتی زبونش هم برای حرف زدن کار نکنه
سهون عصبی نگاه از جیسونگ که پوزخند روی لبش داشت گرفت و سمت بکهیون رفت
با گرفتن شونه هاش مجبورش کرد کمرش رو صاف کنه
سهون : بگیرش
مخاطب حرفش مشخص بود که چانیول سریع روی زانوهاش نشست و  بکهیون رو به شونه و سینه ی پهنش تکیه داد
دست روی شکمش گذاشت و به ارومی فشارش داد ، صورت بکهیون از درد جمع شد و لب هاشُ روی هم فشرو
تنها حس نکردن علائم خونریزی داخلی کافی بود خیالش راحت بشه و مطمئن باشه خطر جدی در کنار اتفاقات احتمالی بکهیون رو تهدید نمیکنه
چند دقیقه بعد وقتی با چشمای مطمئنش به چانیول نگاه کرد باعث شد نفس راحت بکشه
جیسونگ : بسه بلند شین ، حالش خوبه و لازم نیست اینقدر نگران باشید
و بازوی سهون رو گرفت و با کشیدنش مجبورش کرد بلند بشه و سمت یوجین بره
نگاه چانیول بالا اومد و در حالی که کمک میکرد بکهیون بلند بشه نیم نگاهی به جیسونگ انداخت
چانیول : میدونی الان فقط این مهماندارا و خلبانا دست و پام رو بستن وگرنه تک تکتون رو از همین هواپیما پرت میکردم پایین ، بدون چتر و با لذت میشستم مردنتونُ تماشا میکردم
مرد نیشخندی زد : من جایی نمیخوابم که زیرم اب بره
چانیول متقابلا مثل خودش نیشخندی زد : ولی بارها جایی خوابیدی که زیرت آب نه ؛ سیل راه افتاد جیسونگ
اخمی کرد و بازوی چانیول رو گرفت
مجبورشون کرد هردو نفرشون روی صندلی بشینن
دستای هر چهارنفرشون با دستبندای مدل قدیمی اهنی از پشت ، به میله های وصل شده به دیوار بسته شد
نگاه چانیول روی بکهیون که به دیوار تکیه داد بود و اخماش توی هم کشیده شده بود چرخید ؛ میخواست بکهیون بین پلکاش فاصله بده تا بتونه چشماش رو ببینه
از اون چشما میتونست بفهمه حالش خوبه یا نه
بکهیون اگر برای ثانیه ای چشم باز میکرد میدید چشمایی که نگران نگاهش میکردن و انگار فکر چانیول رو خونده بود که همینکارُ کرد و فاصله ی کمی مابین پلکاش داد
سرش کمی سمت چانیول کج شد تا بتونه درست نگاهش کنه
نگاه نگران چانیول غافلگیرش کرد و باعث شد ناخوداگاه لبخندی بزنه
نگاه چانیول روی لب هایی که طرح لبخند گرفته بودن چرخید
انگار کسی دلش رو گرفته بود و میفشرد
درست مثل زمانایی که میچا درد داشت و میترسید نکنه بچه ش در حال درد کشیدنه که میچا اینطوری درد داره و بیقراری میکنه
حواسش تماما سمت بکهیون بود و متوجه ی نگاه سه نفر دیگه روی خودش نبود
دست و پاش بسته بود و این غذابش میداد
میخواست بکهیون رو توی بغلش بگیره و نوازشش کنه
درد داشتن اون پسر و ناراحتیش دردی به قلبش میداد برابر با زنده سوخته شدن
یوجین : بنظرت باید بگیم بدبخت شده ؟
و نگاهش چرخید روی چانیولی که با دقت تک تک حرکات و اجزای صورت بکهیون رو برانداز میکرد
سهون سر پایین انداخت و اهی کشید : اگر عاشق شدن بدبختیه ؛ اره باید بگیم بدبخت شده !
یوجین اما نگاهش خیره مونده بود روی چانیول
یوجین : من قبلا هم این نگاهش رو دیدم
سهونی لبخند محوی زد : منم
______ فلش بک 4 سال قبل
دست روی دهنش گذاشت و چشمای گردش دوباره روی عکس کوچیک توی دستش چرخید
لب های از هم فاصله گرفتش پشت دستای مردونه ش مخفی مونده بودن
میچا اروم خندید و به یوجین , سهون و نیلسون و فردی که کنارش نشسته بود نگاه کرد ؛ دوستای چانیول اینجا بودن و میچا با هماهنگی اونا برای چانیول برنامه ریخته بود
سر بالا برد و به میچا خیره شد و چندباری پلک زد
چانیول : ا ... الان ... الان میخوای بگی ... من ... من دارم بابا میشم ؟
میچا لب هاشُ توی دهنش کشید و با خوشحالی به تندی سر تکون داد
چانیول : خدای من
دوباره به عکس سیاه و سفید توی دستش نگاه کرد
تنها جسم کوچیکی توی عکس مشخص بود و همون باعث شده بود چانیول حس کنه داره به دلیل نفس کشیدن تمام عمرش نگاه میکنه
یوجین , سهون و نیلسون و نفر چهارم با لبخند همو نگاه کردن
نگاه عمیق چانیول روی اون عکس باعث شده بود وجه ی جدیدی از این چانیول رو ببینن
چانیول با خنده از جا بلند شد : من بابا میشم
داد کشید : من بابا میشم
و دستاشُ توی هوا کوبید و دوباره فریادش کل خونه رو برداشت که باعث شد پنج نفر دیگه بخندن
نیلسون : تازه فهمید چخبره
سهون با خنده به تایید سر تکون داد : مغزش دیر گرفت ، عادت نداره به این چیزا که
________ پایان فلش بک
یوجین : عین همونه سهون ... دقیقا همون ! اون بچش بود و این
سهون زمزمه کرد : یه معشوقه ی واقعی !
یوجین سمتش سر کج کرد سمتش : تو میدونستی ؟
سر به تایید تکون داد ؛ نگاهش هنوز به کف هواپیما بود ، اصلا امکان داشت
ندونه ؟!  چانیول براش عین یه کتاب باز بود ؛ کتابی که نکته های ریز داشت اما تو نزدیک به ۱۴ سال هر روز خونده بودیش و حتی نقطه هاش رو هم حفظ بودی
یوجین بی حال از سردرد زمزمه کرد : از کی همچین حسی داره ؟
پوفی کشید : خیلی وقته !
پلک روی هم گذاشت : کاش زودتر بهم میگفتی ؛ کاش جلوشُ میگرفتی !
نیم نگاهی حواله ی یوجین کرد : میدونستی که نمیشه
اهی کشید : خدایا
خیره موند به صورت دختر نشسته کنارش : الان میخوای جلوشُ بگیری ؟
یوجین عصبی نگاهش کرد : چرت و پرت نگو! الان بنظرت دیگه میشه جلوش رو گرفت ؟ حالا که دلُ داده رفته ؟
خنده ی جیسونگ حواس همشون رو جلب کرد
سمت چانیول و بکهیون رفت و مقابلشون وایستاد
خم شد و سرش بین هردوشون قرار گرفت
جیسونگ : انگار اینجا یه زوج عاشق داریم !
نگاه هردوشون با سرعت سمت جیسونگ برگشت
چانیول : چی زر میزنی ؟
جیسونگ نیشخندی زد : افسر پارک! سعی نکن انکار کنی
صاف ایستاد : پس توام بلاخره نقطه ضعف داری
یقه ی بکهیون رو گرفت و بدون توجه به دردش بالا کشیدش تا بایسته
و خیز برداشتن چانیول و واکتش بدنش رو دید و نیشخندی زد
جیسونگ : آروم باش پارک ... قرار نیست بلایی سرش بیاد
اسلحه ش رو بین خودش و بکهیون حرکت داد : فقط میخوام یکم حرف بزنیم
شونه ش رو بالا داد : همین
و با گرفتن پشت یقه ش به سمت دیگه ای هلش داد و از میدون دید چانیول خارج شد
وقتی سرش رو پایین آورد تازه تونست نگاهای یوجین و سهون رو ببینه و متوجه ی معنی هاشون بشه
اما توجه ای نکرد و کمرش رو به دیوار تکیه داد
حداقل خیالش راحت بود بلایی سر بکهیون نمیاد چون یک جیسونگ احتیاج داشت بهشون و دو بکهیون میتونست از خودش دفاع کنه
چشم بست تا فکر کنه به اینکه چجوری باید از این مخمصه نجات پیدا کنن
بدترین زمانی که جیسونگ میتونست برای مسخره بازیاش انتخاب کنه دقیقا همین موقع بود و این چانیول رو بیشتر عصبی میکرد
______

• Criminal Minds 🩸Where stories live. Discover now