╒══════════════════════════╕
⤳ Season 10 ∗ EPISODE 8
⤳ Name: Over
⤳ Full 135
╘══════════════════════════╛
با تکیه دادن به دیوار، پاهاش رو توی آغوشش گرفت و سرش رو، روی زانوش تکیه داد. هوای سرد حتی از بافت ضخیمی که تنش بود رد میشد و باعث مور مور شدن پوستش میشد. نفس عمیقی کشید و موهای بلند و بازش روی شونه ش ریخته بود تا با هر وزش بادی کمی تکون بخورن و دوباره سرجاشون برگردن. انگشت هاش رو دور هر دو مچش کشید تا شاید کش موش رو پیدا کنه و تار موهایی که مزاحمش میشدن رو پاک کنه اما هیچ اثری ازش نبود و این یعنی دوباره یه جای خونه انداخته بودتش که یادش نمیومد.تنها منظره ی رو به روش خیابون فرعی خلوت بود، که تنها کار هیجان انگیزی که نیهان میتونست انجام بده، شمردن گربه هایی بود که از کنار دیوار مقابل رد میشدن و دم بالا گرفته شون به دیوار میکشیدن تا رد بوی خودشون رو به جا بذارن. پلکی زد و با نگاه بچه گربه ای که داشت لنگان لنگان قدم برمیداشت رو دنبال کرد. چشمهاش ریز شد و با صاف نشستن بیشتر خودش رو جلو کشید. وقتی خیره قدمهاش رو نگاه کرد، مطمئن شد چیزی که میبینه توهم نیست و واقعا توی راه رفتنش مشکل داره. با گرفتن میله ی محافظ دور، خودش رو بالا کشید تا بلند بشه اما صدای قدمایی که نسبتا تند بودن باعث شد نفس هاش تند بشه و سریع سر برگردونه. دیدن سایه ی شخصی که توی تاریکی نسبی کوچه به این سمت میومد باعث شد به سرعت توی خونه بره، یکی از کت هاش که پشمی بود رو برداشت و با گرفتن کلیدش، از خونه بیرون زد و گوشیش رو جا گذاشت.
با دو از پله ها پایین رفت؛ نگران اون بچه گربه بود، نگران این که اون آدم اذیتش کنه؛ به اندازه ی کافی توی این محله جنازه ی بی جون گربه و گربه های زخمی شده دیده بود. با رد کردن اخرین پله بی توجه به نفس گرفته ش به دوییدنش ادامه داد و نگهبان ساختمون که با دیدنش از روی صندلیش بلند شده بود رو نادیده گرفت. با باز کردن در بزرگ مختص افراد توی کوچه رفت.
صحنه ی مقابلش باعث شد قدمهاش سرعت از دست بدن و توی چند قدمیش بایسته. یوجین انگشت هاش رو، روی کمر بچه گربه میکشید و اون هم بدون ترس و نگرانی روی اسفالت دراز کشیده بود تا نوازش هاش رو دریافت کنه.
نیهان: خدای من.
یوجین در حالی که از زمان بیرون اومدنش از ساختمون نگاهش میکرد تکونی خورد و بیشتر خم شد تا بتونه تمام تن نرم گربه رو نوازش کنه؛ نور فلش گوشیش رو از روی پای گربه برداشت و خاموشش کرد.
یوجین: چیشده؟
چند قدمی جلو رفت: فکر نمیکردم تو باشی، ترسیدم اذیتش کنن. انگار اسیب دیده نه؟
![](https://img.wattpad.com/cover/235446205-288-k945127.jpg)
YOU ARE READING
• Criminal Minds 🩸
Fanfiction🍁 Criminal Minds 🌓 🍁 Romance • Action • Crime • Mystery • Detective • Smut • Happy end ✨ 🍁 Chanbaek • Krisho 🍁 Writer: El ( Elnaz_CH ) 👤 🍁 Editor: Luira ( Eli ) توضیح ♦️✨ چانبک و کریسهو! مرکزِ جرم شناسیِ کره جنوبی؛ NCI !! چهار مامور و دو را...