Season 6 E 15

1.6K 429 100
                                    


⬐━━━━━⋆✵⋆━━━━━⬎
⤳ season 6 ∗ EPISODE 15
⤳ Name : Slavery madness
⤳ Full 58
⬑━━━━━⋆✵⋆━━━━━⬏

--------------------------
بکهیون : یعنی چی الان ؟
گره ای بین ابروهاش افتاد : هرجا برم شماهم قراره با من باشید؟ یعنی چی؟
نیلسون شونه ش رو بالا داد : یعنی همین!
نفسی کشید و سعی کرد اروم باشه : کی همچین چیز مسخره ای رو ازتون خواسته که انجام بدید؟
نیلسون دست به سینه شد و ابروهاشُ بالا داد : رئیسمون!
نگاه عصبیش سمت یوجین برگشت : تو برای چی همچین چیزی خواستی؟
دختر مقابلش سر تکون داد : من نه ... رئیس اصلی رو میگه!
نیلسون مابین حرفشون اومد : چانیول! منظورم چانیوله!
با چشمای ریز شده و متعجب سمتش برگشت : چانیول؟ چانیول همچین چیزی رو خواسته؟
سر تکون داد و سرش رو به پشتیه صندلیش تکیه داد
سردردی که دو روز بود ترکش نمیکرد باعث میشد دیونه بشه ؛ حوصله ش رو ازش گرفته و بی اعصابش کرده بود
نیلسون : بخاطر تیراندازی که  بهت شد خواست مراقبت باشیم ... البته خودش این مدت مراقبت بود ولی الان چون نمیتونه و باید یجای دیگه مراقب دو نفر دیگه باشه ما جاش مراقبتیم
بکهیون گیج سر تکون داد  و روی صندلیش نشست : نمیفهمم ... برای چی باید مراقب من باشین اخه؟
یوجین جوری نگاهش کرد که انگار با چشماش فریاد میکشید " از کی دقیقا اینقدر خنگ شدی بیون! "
یوجین : چون یبار قاتل دیدتت و فهمیده چه سمجی هستی وشاید فکر میکنه چهرشو دیدی ممکنه دوباره بیاد سراغت
نفسشُ با شدت بیرون داد و آروم پلک زد : هیچی رو نمیتونیم پیش بینی کنیم! فقط باید حواسمون رو جمع کنیمُ تموم احتمالات رو در نظر بگیریم
دست به پیشونیش کشید و هوای زیادی رو وارد ریه هاش کرد : به هر حال من این دستور رو لغو میکنم ... چون چانیول گفت ال ام هم از من دستور میگیره!
سر بالا گرفت و به دو نفر مقابلش نگاه کرد : واقعا نمیتونم با این موضوع کنار بیام پس لازم نیست این کارا
نیلسون نیشخند زد و چشم باز کرد : واقعا خوب شناختت!
با چشمای ریز نگاهش کرد : چیو شناخته؟
یوجین در حالی که مشغول تایپ توی گوشیش بود زمزمه کرد : میدونست همچین چیزی رو میگی و میگی میخوای که اجرا نشه
سر تکون داد و دست به سینه شد : خوبه ! پس لغو میکنم این
نیلسون مابین حرفش اومد : شرمنده نمیتونی! تو فقط توی حیطه پرونده ی فعلی میتونی بهمون دستور بدی ولی دستور چانیول بعنوان رئیس مستقل ال ام داده شده! یعنی نه تو میتونی لغوش کنی نه هیچکس دیگه ، فقط خودشه که میتونه!
بکهیون خیره نگاهش کرد و وقتی مطمئن شد پسر مقابلش تموم حرفاش رو جدی گفته عصبی چشم بست و ابروهاش بالا رفت
سرش رو پایین انداخت : تف تو ذات عوضیش که فقط دیونه کردن ادمو بلده نه هیچ گوه دیگه ای
خندید و در تایید حرف بکهیون سر تکون داد : واقعا تف!
کمربند پهن و مشکی رنگش رو از روی میز برداشت و بلند شد
نیلسون : مینا و کیو مراقبت هستن !
در حالی که کمربند رو دور کمرش میبست به پسر کوچیکتر مقابلش نگاه کرد
نیلسون : سعی کن باهاشون بسازی هیچ کاریت ندارن ، کلا ساکت هم هستن ؛ دوتا از ساکت ترین نیروها رو برات گذاشتم
بکهیون سر بالا برد و با کج کردن گوشه لباش لبخنده تمسخرآمیزی تحویلش داد
بکهیون : آره مخصوصا کیو که کم حرف ترین آدمیه که میشناسم
نیلسون آروم خندید و سر تکون داد : خیلی ساکته! تحمل کنی خوبه
و از اتاق بیرون زد تا ادامه ی مخالفت های بکهیون رو نشنوه
بکهیون : واقعا که!
و دوباره سمت یوجین برگشت و بی حوصله نگاهش کرد
یوجین اما شونه ش رو بالا داد  : اونطوری نگاهم نکن چون نمیتونم کاری بکنم و تو هم نمیتونی مخالفت کنی با این یکی ... اگر میخوای چانیول کارشو درست انجام بده بذار مینا و کیو کارشون رو بکنن ؛ اینطوری اونم نگران نیست
بکهیون عصبی نگاهش کرد : ولی من بچه نیستم
جدی نگاهش کرد و با گذاشتن دستاش روی میز سمت بکهیون خم شد
یوجین : کسی هم نگفت بچه ای! چرا عین چانیول بی منطق رفتار میکنی؟ مگه هرکی کمک قبول کنه بچه س ؟ برا چی اینقدر بی منطق و لجبازید شما دوتا؟
از روی صندلیش بلند شد : یکم این لجبازیاتونو بذارید کنار اونوقت حتی رابطتون هم بهتر میشه
سمت در اما صدای بکهیون متوقفش کرد
بکهیون : از رابطمون چی میدونی؟ چی بهت گفته؟
برگشت سمت پسری که با ابروهای بالا رفته و چشمای سوالی نگاهش میکرد
یوجین : چیزی به من نگفته ولی ذاتا از رفتاراتون مشخصه یه چیزی شده بینتون! ضایع اید ولی حتی به خودتون زحمت نمیدید راجبش صحبت کنید
سرش رو تکون داد : و مشکلتون همینجاست
بکهیون نیشخندی زد : فکر میکنی اگر صحبت کنیم مشکلمون حل میشه؟ کاری که کرده فراموش میشه؟
یوجین کمی خیره نگاهش کرد ، به بکهیون حق میداد اما از احساسات و احوال دوست چندسالش هم با خبر بود
پوفی کشید و سر پایین انداخت
چشمای بکهیون اونقدر عصبی بود که میشد فهمید تا تلافی نکنه لاقل ، حتی فکر حرف زدن با چانیول هم به مغزش نمیرسه
یوجین : اینجور که من از سهون شنیدم فهمیدم سکس نداشته ، امیدوارم وقتی داری تلافی میکنی باهاش حواست باشه به این موضوع که وضعتون از این بدتر نشه
نیشخندی که روی لب های بکهیون نشست کاملا مطمئنش کرد که خبرایی هست و باید منتظر یه طوفان دوباره توی رابطه ی این دو نفر بمونه
یوجین : خدایا منو راحت کن خواهشا ، خسته شدم از دست این دوتا زبون نفهم
و برگشت و از اتاق بیرون زد ؛ هر روز که میگذشت تحمل این دو نفر سخت تر از روز قبل میشد
دو نفری که لجباز بودن و هیچ جوره قبول نمیکردن کمی بخاطر همدیگه کوتاه بیان و همین شده بود مشکل رابطشون
---------------------
میرا : موهات خیلی قشنگه
نگاه کریس و سونگ سمتش برگشت تا متوجه ی مخاطب حرفاش بشن
دنبال نگاه پسر رو گرفت و به موهای چانیولی رسید که مشغول خوندن کتابش بود و جوری ساکت و بی حوصله نشسته بود که انگار اصلا صدای میرا رو نشنیده بود
کریس : اره موهاش قشنگه
سونگ لبخند زد و سر تکون داد ؛ دوست پسرش مثل همیشه با دیدن چیزی که مربوط به علاقه ش میشد واکنش نشون داده بود
میرا : چرا رنگ نمیکنی موهاتو؟
چانیول هنوز مشغول خوندن بود و متوجه نشده بود که مخاطب های میرا قرار داره
ضربه ی محکمی که به پهلوش خورد باعث شد برگرده و به کریس نگاه کنه
چانیول : چته؟
کریس اخم کرد : بچه با توئه!
نگاهش برگشت سمت میرا : با منی؟
میرا تند سر تکون داد : آره ، چرا موهاتو رنگ نمیکنی؟
چانیول پوکر نگاهش کرد : من موهامو رنگ کنم؟
میرا تند سر تکون داد : یه مدل موی قشنگ هست که میتونی انجامش بدی! موهات هم بلنده و هم حالت دار مایل به فره خیلی خوشگله
نگاه کریس سمت سونگ برگشت : به این چیزا علاقه داره نه؟
با لبخند سر تکون داد و دست روی موهای دوست پسرش کشید : خیلی!
میرا : هوم؟ انجام میدی؟
چانیول دوباره صاف نشست و مشغول خوندن کتابش شد : علاقه ای بهش ندارم
میرا اما کوتاه نیومد و دوباره زمزمه کرد : امتحانش کن ... خوشت نیومد دوباره موهاتو مشکی میکنم کاری نداره
چانیول : نه
میرا  دستاشو توی هم گره و لباش رو آویزرون کرد : لطفا ... خیلی بهت میاد باور کن راست میگم
لب باز کرد تا مخالفت کنه اما پسر نشسته کنارش ما بین حرفش اومدن مانعش شد
کریس : دل بچه رو نشکون
از گوشه چشم نگاهش کرد : خفه شو
کریس اخمی کرد : خودت خفه شو ... بذار موهاتو رنگ کنه دیگه! میمیری اگر رنگ کنی؟
چانیول : چه گیری دادین شماها به من
کریس لبخند بزرگی زد : خوشش اومده از موهات
سمت میرا برگشت : چیا لازم داری بگو من برات میگیرم
پسر لبخندی زد و سریع از جاش بلند شد
از روی میز کاغذ و خودکار رو برداشت و چندتا وسیله ای که میخواست رو نوشت
با کندن برگه ، دست پسر قد بلندی که ایستاده بود داد
میرا : فقط همیناست
کریس نگاهی به نوشته های توی کاغذ کرد
کریس : فکر کنم حسابی قراره خوشگل بشی
چانیول : بس کنید این مسخره بازی رو
کریس با برداشتن کتش سمتش رفت و با خم شدن کنار گوشش زمزمه کرد : یکم خوشگل کن از بیون دلبری کنی این رابطه ی کوفتیتونم درست بشه
مکثی کرد : اصلا شاید موهاتو رنگ کردی و شدی یه باتم گوگولی
نیشخند زد : اونموقع شاید با بدن بلوریت تونستی دل بیون رو به دست بیاری
درست زمانی که چانیول دست بالا اورد تا توی سرش بزنه با خنده عقب کشید
چانیول : گمشو
کریس : پشمای عزیزتم باید بزنی ، اونا خوب نیست پشمای کلت فقط خوبه
چانیول با بالا آوردن دستش انگشت وسطش رو سمتش گرفت و کریس با صدای بلند خندید
چشمکی سمت میرا زد : زود برمیگردم
و از اتاق بیرون رفت و در رو پشت سرش بست
سونگ بعد از رفتنش بلند شد و در رو قفل کرد
چانیول : خواهش میکنم این دوست پسرتو از کریس دور کن! حوصله ی مسخره بازیاشون رو ندارم
سونگ خندید و لب های میرا اویزون شد
میرا : مگه چی میشه حالا؟ اتفاقا فکر کنم دوست دخترت خوشش بیاد!
نگاهی به پسر کوچیکتر کرد : دوست دختر ندارم!
میرا : حالا به هر حال که دوست دختر قراره داشته باشی!
سر تکون داد : نه!
سونگ با چشمای ریز خیره شد به پسر نشسته و خونسردی که مشغول ور رفتن با گوشیش بود
سونگ : دوست پسر داری پس؟
نگاه چانیول سمتش برگشت
مکث کردنش باعث شد سونگ فکر کنه قرار نیست جوابی بشنوه اما چانیول به چیزهای دیگه فکر میکرد
چانیول : نمیدونم قبول میکنه دوست پسرم باشه یا نه
میرا با چشمای درشت خیره شد بهش : یعنی ... تو گی؟
سر تکون داد و میرا بالبخند کنارش نشست : چجوریه؟
چانیول : چی؟
میرا : چی نه! دوست پسرتو میگم
چشم چرخوند : الان با اون چیکار داری؟
میرا : اخه ... تو خیلی ادم جالبی هستی ... حتما ... دوست پسرتم باید جالب باشه دیگه
چانیول : هنوز دوست پسرم نیست
میرا : چرا ازش نمیخوای که دوست پسرت باشه؟
پوفی کشید ؛ میرا واقعا قرار بود پدرش رو در بیاره و از حالا شروع کرده بود
سونگ مداخله کرد تا جلوی دوست پسرش رو بگیره : عزیزم ... شاید نمی
چانیول اما اجازه نداد حرفش رو کامل کنه و میرا رو از کارش منع کنه
چانیول : خیانت !
میرا با چشمای درشت نگاهش کرد و شوکه صدایی داد : اوه!
سونگ با ابروهای بالا رفته نگاهش کرد و بعد اخمی مابین ابروهاش نشست
سونگ : تو؟
سر تکون داد و چشم بست ؛ حس میکرد احساساتش دارن یکی یکی خودشون رو دار میزنن
سخت بود به کسی که حس میکنی برات فرق داره همچین آسیبی بزنی و نتونی کاری کنی
میرا : برای چی؟
چانیول : خیانت کردن دلیل میخواد؟
میرا لباشُ روی هم کشید و به سونگ نگاه کرد : خب
کامل برگشت و سمت چانیول نشست : ادمی مثل تو ... فکر میکنم برای هر کارش دلیل داره!
چشماش باز شد و سمت میرا برگشت : چرا همچین فکری میکنی؟
میرا : چون وقتی منو دیدی فهمیدی مشکلم چیه! فهمیدی و باهام اروم برخورد کردی ؛ اجازه دادی سونگ بمونه پیشم!
سر پایین انداخت و سونگ کنارش نشست
چانیول اما انگار به چیزی مشکوک شده باشه چشم ریز کرد : مگه ... قبلا دستگیر شدی اذیتت کردن؟
سونگ نگاهی بهش کرد ؛ حق با میرا بود واقعا ، این پسر میتونست به خوبی همه چیز رو بفهمه حتی اگر نگاهش نمیکردی و سعی میکردی ازش فرار کنی
سونگ : اونی که از میرا بازجویی میکرد هموفوبیک بود! کتکش زد برای همین میگه که تو خوبی چون رفتارت باهاش بد نبوده
چانیول به ارومی برگشت سمتش و صاف نشست
میدونست هنوز هم هستن آدمایی که خودخواهانه قضاوت میکنن
دنیا پر از آدمایی بود که خوب برای خودشون رو ، خوب برای تموم آدم ها میدونستن
و اگر تو " خوب " و " بد " شون رو رعایت نمیکردی حلق آویز میشدی چون از نظرشون دنیا بخاطر تو بوی تعفن گرفته
اما وقتی دقت میکردی بوی تعفن از درون تعیین کننده های " خوب " و " بد " خودش رو نشون میداد و کل دنیا رو میگرفت
بوی تعفن وقتی بود که پسر یا دختری رو متهم میکردن به انحراف جنسی و بیماری فقط بخاطر اینکه به همجنس خودش علاقه داشت اما متجاوزی که از دختر و پسر ۵ ساله هم نمیگذشت گاهن بهش میگفتن " نیازش سرکوب شده بوده که اینکار رو کرده "
میدونست بوی تعفن دنیا از کجاها بیرون میزنه
زمزمه کرد : خیلی اذیتت کرد؟
و اروم دست روی موهای میرا کشید : باید ازش شکایت میکردی!
سونگ نفس عمیقی کشید : نمیخواست دوباره ببینتش برای همین درگیرش نشدیم
سر تکون داد ؛ حال میرا رو میفهمید ، اینکه نخوای کسی که باعث دردت شده رو دوباره ببینی منطقی بود و درکش خیلی راحت
چانیول : اسمش یادتونه؟
سونگ سر تکون داد : امکان نداره یادم بره ؛ وقتی دیدمش دلم میخواست تیکه تیکه ش کنم ! صورت میرا بخاطر اون حرومزاده کامل کبود شده بود ولی دستام بسته بود
نگاه چانیول روی دستای لرزون پسر نشست ، لرزشش بیشتر شده بود و این نشون میداد هنوز یادآوریه اون چندساعت براش درد داره
و مطمئن بود این درد تا آخر عمر قراره همراه میرا باقی بمونه
اون درد مابین تک تک زخمای اون چندساعت جا گرفته بود و توی تنش نفوذ کرده بود
و وقتی گوشتش جوش خورده بود و زخما درمون شده بودن اون دردا بالاجبار متهم شدن به موندن توی زندون بدن چون دیگه هیچ راهی برای فرار کردن نبود
چانیول : اسمشو بهم بگو!
سونگ لب باز کرد تا اسمی که یه لحظه ام فراموش نکرده بود رو به زبون بیاره اما میرا مانعش شد
میرا : بیخیالش
نگاهشو به چانیول داد : بحث تو بود نه من ! بنظرم برای خیانتت دلیلی داشتی که حداقل برای خودت قانع کنندس! مطمئنم برای بقیه هم قانع کننده س پس فقط قدم جلو بذار ... ازش عذرخواهی کن و بهش بگو که میخوای دوست پسرت باشه!
کمی خیره نگاهش کرد : بنظرت قبول میکنه؟
پسر کوچیکتر سر تکون داد : اگر دوست داشته باشه اره ... قبولت میکنه!
چانیول : میدونستی خیلی شبیهشی؟
متعجب زمزمه کرد : من؟
با تکون دادن سرش تایید کرد و میرا لبخند زد
میرا : پس خوشگله
حرفش باعث شد صدای خنده ی سونگ بالا بره و چانیول لبخند بزنه
چانیول : کمتر برای خودت نوشابه باز کن!
سونگ : راست میگه دیگه
خم شد و گونه ی میرا رو بوسید : خیلیم خوشگله
چانیول سر تکون داد و از جاش بلند شد
میرا : کجا؟
چانیول : به عشق و حالتون برسید
توی اشپزخونه و سراغ یخچال رفت ؛ کامل پر بود و نیاز به خرید نبود
فقط از نوشیدنیا رو برداشت و در یخچال رو دوباره بست
صدای در باعث شد برگرده و توی سالن بره
دست سمت کلت پشت کمرش برد و سمت در رفت
چانیول : بله؟
صدای پشت در واضح بود : کریسم
در رو باز و پشت لباسشُ صاف کرد
کریس با صورت خندون کنارش زد و داخل رفت ؛ پاکت توی دستش رو بالا آورد و نشون داد
کریس : اینم چیزایی که میخواستی!
میرا تند سمتش رفت و پاکت رو از دستش گرفت ؛ چیزایی که گرفته بود رو چک کرد
میرا : مرسی همشون درسته
سر تکون داد و سمت چانیول برگشت : بیا برو خوشگلت کنه
چانیول : لازم نکرده
بازوی چانیول رو گرفت و کشیدش : حرف نزن ... یجوری میگی انگار مثلا قبلا انجام داده خوشش نیومده ... بار اوله اینقدر ناز نکن
میرا به صندلی اشاره کرد : بشونش اونجا
کریس سر تکون داد : بیا بابا جان ... بیا اینجا بشین پسرم بذار عمو موهاتو خوشگل کنه
با لگدی که چانیول سمتش پرت کرد خودش رو عقب کشید و خندید
کریس : خب عین بچه ها داری اذیت میکنی دیگه! بیا بشین ببینیم چه گوهی قراره بشی ... از این بدتر که قرار نیست بشی پس عیبی نداره
نگاه عصبیشو از کریس گرفت و برگشت
دیدن نگاه میرا باعث شد پوفی بکشه و روی صندلی بشینه
چانیول : سریع تمومش کن فقط!
میرا :یسس
با قدمای بلند سمت چانیول رفت تا قبل از اینکه منصرف بشه کارش رو شروع کنه
----------------------
بکهیون : فکر میکردم میری پیش کای!
نگاهش بالا اومد و به پسر کوچیکتر نشسته مقابلش نگاه کرد
سهون : مامان و خواهرش اومده بودن پیشش
سر تکون داد : در مورد رابطتون نمیدونن؟
سهون : نه ! هنوز نگفتیم
بکهیون : حق دارین خب
نیم نگاهی به سهون کرد : خیلی یهویی شد!
خندید و کامل سمت بکهیون برگشت : تیکه میندازی؟
بکهیون : واقعا خیلی یهویی شد ، نشد؟
زبونش رو ، روی لب هاش کشید و به میز خیره شد
کمی سرش رو کج کرد : فکر کنم اره!
بکهیون : هنوزم نمیدونم چجوری شروع کردید!
شونه ش رو بالا داد : شروع خاصی نداشت ... یه شب پیشش بودم ، چندساعت بعدش وقتی به خودمون اومدیم کارمون به تخت کشیده شده بود
خندید و خودکارش رو مابین لب هاش گذاشت : مست بودین؟
سهون : نه! هیچی نخورده بودیم جز شام با نوشابه
نگاه به بکهیون کرد : شاید نوشابه ش مست میکرده!
ابروهاشو بالا داد : شاید  ، ولی خب شما نزده هم مستین
خودکار رو مابین لب هاش چرخوند و نگاه سهون روش خیره موند
سهون : کی قراره بشینین عین ادم حرف بزنید؟
بکهیون نیم نگاهی بهش کرد : مگه دوستت ادمه بشینم عین ادم باهاش حرف بزنم؟
خندید و سر پایین انداخت : بیچاره دوست من
بکهیون : اره خیلی بدبخته طفلی ... چیکار میکنین با این طفل معصوم
سهون : کمکش میکنیم بزرگ بشه!
نگاه بکهیون سمتش برگشت و بهش خیره موند
بکهیون : اول باید یکاری کنم ... بعد میشینم باهاش حرف میزنم
سهون : امیدوارم این کارت پاره کردن نشیمنگاهش نباشه
شونه ش رو بالا داد : نمیدونم ... بعد از انجام کار ازش بپرس بود یا نخه
صدای گوشیش باعث شد نگاهش رو از بکهیون بگیره و با برداشتن تلفن از روی میز به اسم افتاده روی صفحه نگاه کنه
سهون : چانیوله
با برگشتن نگاه بکهیون سمتش تماس رو جواب و روی اسپیکر گذاشت
سهون : جانم
چانیول : من و کریس داریم برمیگردیم سمت پایگاه! یوجین و نیلسون موندن اونجا ... بابای میرا هنوز تو پایگاهه؟
کمی روی صندلیش جابجا شد : اره هنوز تو بازداشتگاهه
چانیول : بک ازش بازجویی کرده؟
سهون : اره ولی چیز بدرد بخوری نداره
چانیول : از همون اولشم مطمئن بودم هیچی نداره فقط الکی باید وقت بذاریم روش
بکهیون : من میرم
با بلند شدنش نگاه سهون سمتش برگشت و صدای چانیول قطع شد ؛ انگار میخواست صحبتای پشت تلفن سهون و بک رو بشنوه
سهون : کجا؟
بکهیون نگاهی به گوشیش کرد : یه کلاب هست که بیشتر مقتولین رفتن اونجا میرم اونجا رو چک میکنم
سهون : تنها نمیتونی بری
بکهیون بی حوصله زمزمه کرد : خطری نداره!
سهون : دفعه قبلم همین فکر رو کردی و اخر زخمی شدی!
بکهیون : اون فرق می
سهون : فرقی نداره! ادرسشو بفرست برای چانیول با کریس میاد! اینطوری بهتره
بکهیون کمی خیره نگاهش کرد و بعد با گفتن باشه ای کتش رو برداشت و از اتاق بیرون زد
سهون : بهتره گندی که زدی رو زودتر درست کنی چانیول ، به نفع هردوتاتونه
چانیول : باشه!
با قطع شدن تماس اسم کای بالای صفحه افتاد و متن پیام زیرش
" کای :
قراره یه چند روزی اینجا باشن! تو این چند روز وقت داری بهم معرفیتون کنم؟ "
لبخند کوچیکی زد و با باز کردن صفحه پیام کای ، تند تایپ کرد
" هر وقت که تو بگی! "
با ارسال پیامش ، پیام جدیدی روی صفحه افتاد
" هونگ هو :
یکی هست که بچه های ال ام گرفتن بیا باید ازش بازجویی کنی "
با بلند شدنش صفحه گوشی رو قفل کرد و توی جیبش جا داد
پرونده ی روی میز رو توی دستش گرفت و از اتاق بیرون زد
سهون : نی هان
نگاه دختر ایستاده مقابل وندینگ ماشین سمتش برگشت
نی هان : بله؟
سهون : اینی که اوردن برا بازجویی کجاست؟
نی هان : تو اتاق ... کاپیتان داره ازش بازجویی میکنه
سهون : میدونم خودش گفت برم پیشش
نی هان خم شد و نوشیدنی که خریده بود رو از پایین دستگاه ، بخش تحویل برداشت و سمت پسر ایستاده کنارش برگشت
نی هان : طبقه بالاس ... بچه ها تازه اوردنش! مواد میفروشه که موادش خیلی شبیه موادیه که تو بدن مقتولا پیدا کردیم
پاکت مقوایی توی دستش رو سمت سهون گرفت
نی هان : اینم جواب ازمایش خون بکهیون! تازه رسیده
-----------------------
نگاهش بین ادما چرخید و روی مسئول بار ثابت موند
کسی که میتونست باهمه ادمای توی بار در ارتباط باشه چه مستقیم چه غیر مستقیم
چانیول : میتونه اونم باشه
سرش به سرعت برگشت و به پسر قد بلنده ایستاده کنارش نگاه کرد
چانیول : اینطوری قرار بود مراقب خودت باشی؟
نگاه به مسئول بار کرد : اینقدر غرق فکر اون ادم بودی نفهمیدی کنارت وایستادم
بکهیون کمی خیره نگاهش کرد : شاید بخاطر فکرم نبوده ... شاید بخاطر این بوده ادمی که کنارم وایمیسته مهمه یا نه
کمی خیره نگاهش کرد لب باز کرد تا حرف بزنه اما اومدن کریس مانع شد
تکونی خورد و روی صندلیه کنار بک نشست و پسر کوچیکتر تازه متوجه ی تغییر موهاش شد
موهایی که با کش بالای سرش بسته شده بود حالا رنگ روشن داشت
موهای کوتاه تر کنار گوشش و پشت گردنش با موهای بلندی که توی کش گیر افتاده بودن باعث شده بودن حسابی جذاب بشه و همین حالاش هم متوجه ی نگاه دیگران شده بود
کریس صندلی دیگه ی کنارش رو براش نشستن انتخاب کرد
کریس : تنها میخواستی بیای تو این بار شلوغ؟
نگاهشو از چانیول گرفت و سمت پسری که سمت دیگه ش نشسته بود برگشت
بکهیون : گفتم خطری نداره
چانیول نیشخند زد : اره اصلا!

┏━━━━━✧•༺❈༻•✧━━━━━┓
یکی از دردسرای عشق این است که دست کم برای
مدتی این خطر را دارد که به طور جدی خوشبختمان
کند...
_آلن دوباتن
┗━━━━━✧•༺❈༻•✧━━━━━┛





No copy
Writer: @Castle_Demon
Channel: @ChanBaekisMine

• Criminal Minds 🩸Where stories live. Discover now