Season 6 E 2

1.6K 362 26
                                    


⬐━━━━━⋆✵⋆━━━━━⬎
⤳ season 6 ∗ EPISODE 2
⤳ Name : Slavery madness
⤳ Full 45
⬑━━━━━⋆✵⋆━━━━━⬏

بکهیون : داشتم این صدا خفه کنشُ میبستم ، شرمنده طول کشید
و ابروهاشُ بالا داد و انگشتاش به ماشه فشار آورد ؛ لحظه ی بعد گلوله بود که با فرار از تفنگ روی پیشونیه مرد مقابلش جا گرفت و خون رو به سرعت به اطراف پخش کرد
آهی کشید و با گرفتن لبه ی صندلیه خلبان از جاش بلند شد
نگاهی به خلبان کرد : ممنونم
خلبان سر تکون داد و صاف نشست
بی سیمش رو برداشت تا اعلام وضعیت کنه
سمت مرد افتاده روی زمین رفت و با گرفتن یقه ش سمت دیگه ای کشیدش و به دیواری که توی دید در ورودی به کابین نبود تکیه داد 
اسلحه ای که هنوز مابین انگشتاش گیر کرده بود رو گرفت و پشت کمرش گذاشت
گردنش رو به دو طرف چندبار کج کرد اما صدایی نداد و بیشتر کلافه ش کرد
حس درد میکرد ؛ نفس عمیقی کشید , اسلحه ی توی دستش رو  بالا گرفت و آروم صدا خفه کنش رو باز کرد 
نگاهش رو سمت خلبان برگردوند : وقتی من رفتم بیرون لطفا در رو ببندید و تحت هیچ شرایطی باز نکنید در رو, فقط لطفا به مسیرتون ادامه بدید و هرچی که بهتون اعلام کردن رو انجام بدید
لباش رو تر کرد : وضعیت اینجا رو براشون توضیح بدید
خلبان سر تکون داد و صاف نشست
دست به لباسش کشید تا بیرون بره اما صدای پایی که سمت در میومد باعث شد سرجاش بمونه و بیشتر خودش رو پشت دیوار مخفی کنه
با بالا اوردن اسلحه اون رو جلوی قفسه ی سینه ش گرفت و گاردش رو حفظ کرد
یکی از افراد جیسونگ وارد کابین شد و نگاهشُ توی کابین چرخوند : اینجا چخبر
حرفش با دیدن دو کاپیتان تنها نصفه موند
جلو رفت و اسلحه ش رو سمت کاپیتان اول گرفت : این دوتا کجا رفتن ؟!
سکوتی که جوابش شد عصبانیش کرد ؛ بازوش رو تکون داد تا اسلحه ش رو بالا بیاره اما قبل از تکون خوردنش لوله ی تفنگ رو ، روی سرش حس کرد
بکهیون پشت سرش ایستاد و دستای مرد ناخوداگاه بالا رفت
دست دراز کرد و اسلحه رو از توی دستش گرفت
بکهیون : من که همینجام و اون یکی شغالتونم ... خسته بود خوابید
و با همون اسلحه ای که گرفته بود به مرد افتاده کنج دیوار اشاره کرد
با دیدن سوراخ خونیه روی پیشونیه مرد که جای گلوله بود چشماش گرد شد
کمی من من کرد و اب دهنش رو از ترس قورت داد
بکهیون یقه ی لباسش رو گرفت و سمت در هلش داد : بیا
نگاهی به کاپیتان کرد و از در بیرون رفت و ثانیه ی بعدش صدای قفل شدن در باعث شد نفسی بکشه
اما درست موقعی که بخش مهماندارا توی دیدش قرار گرفت که چانیول دستاش رو روی صندلی کنارش گذاشت و با تکیه بهشون خودش رو بالا کشید ؛ پاهای بلندش توی هوا حرکت کردن و دو ضربه ی محکم به سر دو نفری که با یوجین درگیر بودن زد
و ضربه اونقدر محکم و کاری بود که باعث شد روی زمین بیفتن
و همون لحظه جیسونگ وارد بخش شد و افرادش جلوی پاش روی زمین نقش بستن
سر چانیول بالا اومد و با دیدن بکهیونی که تفنگ به دست پشت جیسونگ بود لبخندی زد
چانیول : میبینم که ... گیر افتادی
دست جیسونگ با سرعت بالا اومد و سمت چانیول نشونه گرفت
بکهیون : احمق نباش جیسونگ
با اسلحه به مردی که جلوش بود اشاره کرد : نمیخوای که جونش تو خطر ب
حرفش تموم نشده بود که صورتش با مایع داخلی پوشیده شد
چشمای بازش جسم بی جون مرد که روی زمین میفتاد رو دنبال کرد
جیسونگ : خودم راحتت کردم!
چانیول : حتی اندازه یه سگم برات ارزش ندارن نه؟
جیسونگ : خودت جوابشُ میدونی برای چی میپرسی؟
بکهیون با بهت قدمی به جلو برداشت
جیسونگ اسلحه رو سمتش نشونه رفت : بمون سرجات
بکهیون اما بی توجه قدم دیگه ای برداشت که دست جیسونگ تغییر زاویه داد و اسلحش سمت چانیول نشونه رفت
جیسونگ : بمون سرجات
بکهیون سرجاش ایستاد و پلکاشُ روی هم فشرد
جیسونگ خندید : دیدین گفتم شما دوتا نقطه ضعف همین؟
چانیول عصبی سر تکون داد : اصلا باشه ... هستیم ! میخوای چیکار کنی؟
کنار بکهیون ایستاد : ازمون استفاده کنی ؟ که جواب بگیری ؟ یا بتونی فرار کنی؟
نیشخند زد : میدونی نمیتونی !
جیسونگ : ولی حداقل که میتونم بکشمت
سر تکون داد : نمیتونی جیسونگ
لباش رو تر کرد : اگر میتونستی همون اول دخل منو میاوردی نه؟
دستش اروم پشت کمر بکهیون رفت : تو اونقدری از من بدت میاد که اینکارو میکردی ولی اینکه الان جلوت ایستادم ... یعنی
با سرعت اسلحه ی پشت کمر بکهیون رو کشید و سمت جیسونگ نشونه گرفت
سهون و یوجین به سرعت اسلحه های روی زمین رو برداشتن و همزمان با بکهیون سمت جیسونگ و افرادش نشونه گرفتن
بکهیون : بندازش
چانیول : از کی دستور میگیری؟
بکهیون داد زد و یکی از زنای کنار جیسونگ رو نشونه گرفت : بندازش میگم
صدای سهون بلند شد : بندازش
یوجین : بنداز اون اسلحه رو
فشار روانی و صداهای بلندشون باعث شد زن برای ثانیه ای بترسه و کمی عقب بره
دو نفر دیگه با ترس به جیسونگ و بقیه نگاه کردن
بکهیون به خوبی ترسی که داشتن رو حس میکرد ؛ صدای بلند و تهدیداشون باعث شده بود که بیشتر بترسن
چانیول : جیسونگ ... از کی دستور میگیری ؟
ابروهاشُ بالا داد و چشم ریز کرد : کی نجاتت داد و فرستادت اینجا ؟
جیسونگ نیشخندی زد : به تو هیچ ربطی نداره
نگاهی به اطرافش کرد ؛ مشخص بود از اینکه کنترل رو از دست داده کلافه و ترسیده س
چانیول قدمی جلو رفت و زمزمه کرد  : نمیبینی توچه وضعی هستی ؟ اونی که فرستادتت مطمئنم اونقدر باهوش هست که بدونه اینجا چه اتفاقی میفته ! میدونه من کیم
داد زد : احمق ازت استفاده کرده ولی میدونسته قرار نیست زنده بمونی 
جیسونگ سرتکون داد : گفتم به تو ربطی نداره
چانیول چند ثانیه خیره نگاهش کرد ؛ انگار هر لحظه ذهنش بیشتر میتونست حدس بزنه و واقعیت هایی رو بهش یاداوری کنه
چانیول : نه
خندید : نگو بهت قول داده که یه چیزی به خانواده ت میده در عوض تو باید اینجا باشی
جیسونگ خیره نگاهش کرد که دوباره صدای داد چانیول توی کابین پیچید
چانیول : خری ؟ ها ؟ ... خر تر از تو توی تموم عمرم ندیدم ... نفهم زن و بچه ی تو چه سودی براشون داره که مراقبشون باشن
جیسونگ سر تکون داد ؛ نمیخواست حرفای چانیول رو بشنوه , میدونست این مرد مقابلش به راحتی میتونه قانعش کنه
چانیول : باتوام احمق ... جواب منو بده
جیسونگ بی اراده زمزمه کرد : بهم قول داد
چانیول سر تکون داد : نمیشناسمش کیه ... اما میدونم اونقدری قدرت داره که الان اینجایی و از اون جایی که همچین ادمایی زیاد دیدم میدونم نمیشه رو قولاشون حساب کرد
نفسی گرفت : احمق ... تو چه سودی براش داری جز اینکه فقط اومدی اینجا تا اخطار اونو به من برسونی ... بعدشم بمیری
جیسونگ : زنم ... بچه م
چانیول کلافه سر پایین انداخت و نفسی گرفت : کدوم گوری گفتی برن؟ جیسونگ
خنده ی عصبی کرد : چی بگم بهت احمق ؟
زبونش رو , روی لب هاش کشید : چجوری اعتماد کردی بچه ی 4 سالتو با قول یه حرومزاده ول کنی
اینبار جیسونگ بود که داد زد : مجبور بودم چانیول ... میفهمی ؟ مجبور
چانیول : خفه شو
قدم سمتش برداشت که اسلحه ی جیسونگ تغییر مسیر داد و روی شقیقه ی خودش نشست
چانیول سرجاش ایستاد : جیسونگ
دستش رو تکون داد و اسلحه ش رو پایین اورد : بسه
سهون : بذارش پایین جیسونگ
جیسونگ اما چشم بست و به ارومی سرش رو تکون داد : فرستادمشون جیجو ... خونه ی مادرش ... قول بده بهم که مراقبشونی
چانیول : جیسونگ
داد زد : گفتم قول بده ... رو قول هرکی نشه حساب باز کرد روی قول توئه عوضی میشه
صداش بلند تر شد : قول بده بهم
چانیول چشم بست و سر تکون داد : باشه باشه
نگاهشُ روی جیسونگ چرخوند و دستاش رو کمی بالا گرفت : تمومش کن ... بذارش پایین ... قول میدم هم تو و خانوادت رو توی امنیت نگه دارم
نگاه جیسونگ روش چرخید ؛ تمام بدنش رو جلوی بکهیونی که حواسش نبود کشیده بود که مبادا کسی بخواد اشتباهی کنه و بهش اسیب بزنه
چانیول : بذارش پایین اونو
جیسونگ لبخند زد : امیدوارم این یکی تا ابد پیشت بمونه ... برعکس قبلی
بینیش رو بالا کشید و چانیول متوجه ی بغضش شد
جیسونگ : میدونی که رفتن اونا هم تقصیر تو نبود
نگاهش رو به چشمای چانیول داد : تو کارت خوب بود
چانیول خیره نگاهش کرد
اب دهنش رو قورت داد ؛ حرفای جیسونگ بوی خدافظی میداد و چانیول رو بیشتر عصبی میکرد
چانیول : گفتم میخوام برات جهنم بسازم ؛ گفتم قرار نیست بری جهنمی که فکر میکنی میشناسیش ؛ پس بذارش پایین اون اسلحه رو !
جیسونگ سر تکون داد : من ترجیح میدم برم جهنمی که خیلی ازش شنیدم ولی هیچ شناختی ازش ندارم
چانیول : زوده !
جیسونگ سر تکون داد : عب نداره ... من زودتر میرم و
لبخند زد : منتظرت میمونم
و در ثانیه صدای شلیک پیچید و خون از سر جیسونگ بود که روی دیوار و کف پخش شد
و بعد جسم بی جونش بود که کف هواپیما افتاد
بکهیون صدای جیغ و وحشت مسافرین رو شنید و نگاهش سمت چانیولی که جلوش بود کشیده شد
نگاهش خشک شده بود روی جسم بی جون جیسونگ و خونی که هنوز از سرش بیرون میومد
برگشت ؛ مطمئنن اون مثل چانیول خیلی مشتاق ساخت یه جهنم برای جیسونگ نبود
با اطمینان خاطر دادن به مهماندارا و مسافرین برگشت به کابین
سهون و یوجین جسم جیسونگ و همراه اون مردی که به دست جیسونگ کشته شده بود رو گوشه ای گذاشته و ما بقیه افراد جیسونگ رو دست بسته گوشه ی دیگه نشونده بودن
یوجین : حالشون خوبه ؟!
بکهیون سر تکون داد : از صدای اسلحه ترسیدن ؛ الان خوبن !
یوجین " خوبه " ای گفت و سمت گوشیش که روی صندلی مونده بود رفت
اما بکهیون نگاهش برگشت سمت چانیولی که سهون کنارش ایستاده بود و چیزهایی زمزمه میکرد
سمت یوجین رفت : چانیول ... یجوری شد !
یوجین نگاهی به جسم بی جون جیسونگ کرد و بعد خیره شد به چشمای بکهیون
یوجین : جیسونگ و چانیول توی بچگی دوستای هم بودن ! حتی وقتی که چانیول مجبور شد دستگیرش کنه
صاف ایستاد : اینو فقط من و سهون میدونستیم
لباش رو تر کرد : و حالا تو
خواست حرفی بزنه اما اومدن چانیول سمتشون مانعش شد
نگاهش کرد اما چانیول گوشیش رو کنار گوشش گذاشته بود و منتظر بود تا تماسش وصل بشه
بکهیون خیره نگاهش کرد ؛ اگر کسی واقعا چانیول رو نمیشناخت نمیتونست متوجه بشه الان ناراحته
چشماش حالت خاصی داشتن ؛ حالتی که بکهیون به راحتی ناراحت بودنش رو حس میکرد
انگار فرد پشت خط تلفن رو وصل کرد که چانیول به حرف اومد
چانیول : جیسونگ خانواده ش رو برده جیجو ... خونه ی مادر همسرش
چانیول : باید قبل از هرکسی پیداش کنی
چانیول : نمیدونم ادرسشُ ... بگرد پیدا کن ! سخت نیست
چانیول : زن و بچه ش هیچی از این ماجرا نمیدونن و هیچ دخلی ندارن ! بچش فقط 4 سالشه و اگر نجنبی معلوم نیست چه بلایی سرشون میاد
چانیول : منتظرم
تلفن رو قطع کرد و نگاهی به بکهیون که کنارش ایستاده بود کرد
با ورود مهماندارا به بخش سمتش برگشت : اینجا یه اتاقی چیزی هست بشه ازش استفاده کرد ؟! دوربین و این چیزا نداشته باشه
مهماندار سر تکون داد : داریم ... دنبال من بیاین لطفا
چانیول تشکری کرد و با گرفتن دست بکهیون دنبال خودش کشوند و پشت مهماندار حرکت کرد
وقتی مهماندار اتاق رو بهشون نشون داد و رفت چانیول به سرعت در رو بسته و قفل کرده بود
برای اطمینان بار دیگه اتاق خالی و بدون وسیله رو چک کرد تا از نبود میکروفن و دوربین مطمئن بشه ؛ حتی اگر بود که باعث نمیشد از انجام کارهاش منصرف بشه
بکهیون اما سر کشید تا متوجه ی کارهای چانیول بشه : چیشده چان ؟ چیکار میکنی؟
چانیول سمتش برگشت و بکهیون به راحتی متوجه ی نگرانیه چشماش شد
چانیول : خوبی؟!
و با نزدیک شدن بهش دستش رو بالا برد و انگشت شصتش رو ، گوشه ی لب بکهیون کشید ؛ نگاهش روی لب های ظریف مقابلش چرخید و وسوسه ش کرد برای بوسیدن
چانیول : زخم شده
بکهیون فهمیده بود ؛ سوزش بدون توقفش و درد ناشی از حرکت لب هاش بهش فهمونده بود که زخم شده
بکهیون : عب نداره ... چیزی نیست
دستش روی پیرهن بکهیون نشست : درد میکنه ؟!
سر به نفی تکون داد اما انگار برای چانیول کافی نبود که روی زانوش نشست
پایین پیراهنش رو گرفت و با بیرون کشیدن از شلوارش بالا دادتش
با دیدن بخش های نیمه رنگ گرفته ی پوستش اخماش توی هم کشیده شد , پوستش سفید بود و حالا به راحتی جاش مشخص بود و راحت تر داشت کبود میشد
میدونست چقدر ضربه ای که به پهلوش خورده سخت و دردناک بوده وگرنه کبود نمیشد , بدن بکهیون به اندازه کافی محکم و اماده بود
چانیول : داره کبود میشه
بکهیون هر کاری میکرد نمیتونست بی تفاوت باشه و از این رفتار حس فوق العاده ای نگیره ؛ چانیول رو به خوبی مشناخت و میدونست ادم با احساسی نیست که اهمیت بده اما الان چانیول جلوش زانو زده بود و شکم آسیب دیده ش رو چک میکرد
این نشون اهمیتش برای چانیول بود و باعث میشد دلش فشرده بشه و مغزش داغ کنه
خواست حرفی بزنه اما داغی توام با خیسی که روی شکمش نشست باعث شد چشماش گرد بشه
با شوک سر پایین انداخت
چانیول جای اسیب دیده روی پوستش رو که کم کم رو به کبودی میرفت به آرومی بوسیده بود
اب دهنش رو قورت داد و خیره شد به چانیولی که اروم عقب میکشید
چانیول : عوضی حرومزاده بدجایی زد
ناخودآگاه لبخندی زد ؛ اصلا مگه میتونست به این حس لبخند نزنه و خوش آمد نگه
دستش رو دو طرف صورت چانیول گذاشت و وادارش کرد تا نگاهش کنه
انگشتای شستش رو , روی گونه های چانیول حرکت داد
بکهیون : من خوبم ؛ عصبی نشو
خیره شد به چشمای پسری که جلوش زانو زده بود : مطمئنی؟!
سر به تایید تکون داد و آروم خم شد
بکهیون : الان دیگه خیلی خوبم
و لب هاش رو ؛ روی لب های درشت چانیول که حالا انگار ورم کرده بودن گذاشت
محکم گرفتش و با بالا کشیدنش و ایستادن چانیول حالا خودش بود که روی پنجه ی پاهاش بلند شده بود و دستاش دور گردن چانیول پیچیده شدن
دستای چانیول از روی کمرش حرکت کردن و زیر باسنش قرار گرفتن
بالا کشیدتش و نگهش داشت تا بکهیون پاهای کشیده ش رو دور کمرش قفل کنه
سرش رو اروم عقب کشید و به چشمای چانیول خیره شد
لب باز کرد و هردو باهم زمزمه کردن : دیگه از کنارم تکون نخور
هماهنگی و جمله ی یکسانشون باعث شد لبخندی روی لب های جفتشون بشینه
___________
هر 4 نفر پشت سر هم از اتاق بیرون اومدن
نزدیک بودن به دبی باعث شد افراد جیسونگ که دستگیر شده بودن و همینطور جنازه ها تا زمان مشخص توی دبی بمونن و چند روز بعد با هواپیمای شخصی به سئول برگردونده بشن و بهشون رسیدگی بشه
بکهیون دستی به گردنش کشید : حس میکنم به یه خواب طولانی نیاز دارم
یوجین در تایید حرفش سر تکون داد : منم
ساک ها و کوله هاشون رو تحویل گرفتن و با قدمای بلند از فرودگاه بیرون زدن
حالا هوای گرم و شرجی دبی بود که جایگزین باد خنک داخل ساختمون شد و باعث شد در ثانیه گرمشون بشه
چانیول عینکش رو , روی چشم هاش زد و نگاهی به اطراف کرد
چانیول : میریم هتل ؛ شما میتونید استراحت کنید ! من و سهون میریم جایی
چشم چرخوند روی تاکسی های پارک شده اطراف ورودی
برای تاکسی که نزدیک بود دست بلند کرد و با متوجه شدن راننده نگاهی به بقیه کرد
چانیول : کار داریم
بکهیون نگاهی بهش کرد و با گفتن باشه سمت مردی که جلو اومده بود تا وسایلشون رو بگیره برگشت
با جا گرفتن وسایل توی صندوق
چانیول و سهون روی دو صندلی جلویی ون نشسته ؛ بکهیون و یوجین روی اخرین ردیف صندلی ون جا گرفته و تا رسیدن به هتل چشم بستن
خستگی توی تک تک سلول های بدنشون رخنه کرده بود
____________
ماشینی که کرایه کرده بودن رو گوشه ای پارک کرد و به عمارت مقابلش نگاهی کرد
ساخت فوق العاده زیباش به چشم میومد و نشون از ساختمان های اصیل عربی میداد
نگاهش سمت چانیول که به گوشیش خیره بود برگشت
سهون : باید بریم داخل؟
نگاه چانیول بالا اومد و روی عمارت سفید و کار شده چرخید
چانیول : اره ... گفته بودم میام دیدنش
با گفتن " باشه " دوباره حرکت کرد و سمت ورودی رفت ؛ اتاقک نگهبانی درست کنار ورودی بود
بوق زد و نگهبان با قدمای بلند سمتشون اومد
نگاهش روی دو نفر نشسته توی ماشین چرخید اما نگاه چانیول سمت دوربین نصب شده بالای در بود
انگار کسی پشت اون دوربین باید هویتشون رو تایید میکرد
چند ثانیه بعد انگار کسی توی گوشی جا گرفته داخل گوش نگهبان حرفی زد که عقب رفت و با زدن ریموت در ورودی رو باز کرد
ماشین رو اروم حرکت داد و وارد حیاط بزرگ عمارت شد
سهون : بدم میاد از این هوای لعنت شده ای که بهش عادت ندارم
چانیول در حالی که چشماش رو بخاطر نور تیز افتاب ریز کرده بود زمزمه کرد " منم "
با نگه داشتن ماشین پیاده شد و لباسش رو صاف کرد و منتظر موند تا سهون پیاده بشه
سر برگردوندن و دیدنِ دختری که جلوی ورودی با لبخند ایستاده بود باعث شد اخماش بیشتر از قبل توی هم کشیده بشه
سهون : اینم که اینجاست
و در ماشین رو بست
چانیول : نگفته بود هرزه ش رو دنبال خودش میکشونه
و شونه به شونه ی سهون سمت عمارت سفید و طلایی رفت
دختر با دیدن چانیول و سهون لبخندی زد و پاهای ظریف و لختش رو کنار هم چفت کرد
چانیول : نگفته بودی اینجا میبینمت
دختر جلو رفت : سوپرایزت کردم
و با نشستن دست چانیول روی کمرش خودش رو بالا کشید و لب های درشتش رو بوسید







                 ┏━━━━━✧•༺❈༻•✧━━━━━┓
                       ‏عشق رو بخوام تعریف کنم میگم
                       چیزی که به خاطرش رو عقاید و
                         باورهات پا میزاری و از همه ی
                           خط قرمزهات عبور میکنی!
                 ┗━━━━━✧•༺❈༻•✧━━━━━┛

No copy
Writer: @Castle_Demon
Channel: @ChanBaekisMine

• Criminal Minds 🩸Where stories live. Discover now