Season 6 E 11

1.6K 410 93
                                    


⬐━━━━━⋆✵⋆━━━━━⬎
⤳ season 6 ∗ EPISODE 11
⤳ Name : Slavery madness
⤳ Full 54
⬑━━━━━⋆✵⋆━━━━━⬏

چرخید و به دیوار تکیه داد ؛ گوشیش رو از جیبش بیرون کشید و با فشردن عدد 4 اسم سوهو روی صفحه افتاد و بوق خورد 
سه تا بوق و بعدش صدای سوهو بود که توی گوشی پیچید 
سوهو : بله؟ 
حس میکرد همین حالا هم گلوش خشک شده 
بکهیون : قتل بعدی ... یکم بالاتر از لوکیشن قتل سوم 
نفس عمیقی کشید که سوهو رو مشکوک کرد 
سوهو : چیشده؟ 
بکهیون : تیر خوردم!  
-------------------
هونگ هو : تفاوتش فقط چند متر بوده ! چندمتر فاصله با جایی که سومین جنازه پیدا شده 
چانیول : میدونسته اونجا هیچکسی رو نذاشتیم برای مراقبت 
کریس دست روی چونه ش کشید : بیش از حد باهوشه! 
نی هان : خوندن ذهنش سخته 
یوجین خودشو روی میز کشید و نشست ؛ پاهاشُ توی هم قفل کرد و دستاشُ تکیه گاه تنش کرد 
یوجین : میدونی حس میکنم این کارا انگار فقط براش یه بازیه
چانیول صندلی کنارش رو چرخوند و نشست : منم همین فکر رو میکنم! تموم اینا براش مثل یه بازی شطرنج میمونه انگار ، میخواد کیش و ماتمون کنه
نگاهشو به نی هان داد : ادرس اون راننده تاکسی که پیداش کرده بودی رو در اوردی؟ 
نی هان سر تکون داد : ججو بوده و تازه دیشب رسیده! 
ابروهاش بالا رفت و نیشخند زد : چه به موقع 
نگاهش سمت بکهیون کشیده شد : نظرت چیه؟ 
بکهیون نیم نگاهی بهش کرد : باید ازش بازجویی کنیم! 
نگاهی به عکسای روی مانیتور کرد ، جنازه ای که خودش پیدا کرده بود
بکهیون : از قتلا و روند و اطلاعات میتونیم بفهمیم قاتل باهوشه پس مشخصا میدونه هرچی تعداد قتلاش بره بالاتر دستگاهایی که دنبالش میفتن بیشتر میشه و مشخصا راجب ان سی ای میدونه
نفس عمیقی کشید و درد پهلوش رو نادیده گرفت : پس مشخصا اونقدر احمق نیست با یه تاکسی به نام خودش بیفته دنبال مقتولا! 
نگاه چانیول براندازش کرد : چرا بی حالی؟ 
سر تکون داد : چیزی نیست  فقط خسته م! 
چشمای چانیول ریز شد و باعث شد لعنتی توی دلش بفرسته به خودش ؛ پارک به خوبی میشناختش پس امکان نداشت حرفش رو باور کنه 
نگاهش رو گرفت و سر برگردوند ؛ به نی هان نگاه کرد 
بکهیون : ادرسش رو بفرست برای کریس و چانیول تا برن سراغش 
چانیول خیره بهش زمزمه کرد : تو چی پس؟ تو نمیخوای بیای؟ 
سر تکون داد : نه من به کارای دیگه میرسم شما دوتا میتونید بهش رسیدگی کنید 
اما چانیول بدون اینکه قانع بشه " باشه " ای گفت و بدون اینکه نگاهشُ از بکهیون بگیره نی هان رو مخاطب قرار داد
چانیول : کی جنازه رو پیدا کرد؟ 
بکهیون اما خیره موند به زمین ؛ حس میکرد اگر به اون پسر قد بلند نگاه کنه چشماش همه چیز رو لو میده
نی هان : یه تماس ناشناس بوده و خودش رو معرفی نکرده
چانیول اما صندلیش رو سمت بکهیون چرخوند : بده نیلسون تا در بیاره کی بوده !
اینبار سوهو بود که مضطرب شد : نگاهش سمت بکهیونِ نشسته روی صندلی چرخید ؛ طرز نشستنش هیچ فرقی نکرده بود و نشون نمیداد که اتفاقی براش افتاده ، اما دو نفر تو این اتاق میدونستن چیشده
وقتی نگاه بکهیون سمتش برگشت لب زد : بهشون بگو! 
اخمی کرد و " خفه شو " رو سمت پسر کوچیکتر لب زد و نگاهش رو گرفت 
--------- فلش بک 
سوهو : خدا لعنتت کنه ، واسه چی تنها پاشدی رفتی؟ 
با جدا شدن از سوهو بی حال روی تخت افتاد و چشم بست 
بدنش بی حس بود فقط و دردی رو حس نمیکرد
سوهو : با توام 
سیلی توی صورت بکهیون زد و سعی کرد به هوش نگهش داره اما انگار مافوقش جایی توی این دنیا نبود 
سیلی دیگه ای زد و اسمشُ بلندتر صدا کرد اما بازم جوابی نگرفت 
صدای در باعث شد برگرده و کای رو که با عجله وسایل توی دستش رو جابجا میکرد نگاه کنه
سوهو : میتونی کاری کنی؟ 
نگاهی به پسر کوچیکتر کرد و کنارش زد : باید بره بیمارستان 
سوهو : هرکاری کردم گوش نداد فقط گفت زنگ بزنم به تو
نگاهی به بکهیونی کرد که بیهوش نبود ولی چیزی هم متوجه نمیشد و انگار تو حال و هوای دیگه ای بود 
پیرهنشُ کامل پاره کرد و نگاه سطحی به زخمش کرد 
کای : فکر نکنم اونقدر عمیق باشه 
دستکشش رو دست کرد و دوتا انگشتش رو ، روی زخم کشید 
اخماش توی هم کشیده شد : یعنی چی؟ 
سوهو مضطرب خودش رو جلو کشید : چیشده؟ 
نیم نگاهی به پسر ایستاده کنارش کرد : اصلا زخمش عمیق نیست
چشمای سوهو گرد شد : پس این همه خونریزی برای چیه؟ 
زبونش روی لب هاش کشید : نمیدونم ... فعلا باید خونریزیشُ بند بیارم 
آروم زمزمه کرد : این خونریزی انگار اصلا از تیر نیست! 
و سریع وسایلشُ کنار بدن بک روی تخت گذاشت و شروع کرد به در آوردن تیر ؛ سطحی بود و رگ اصلی رو پاره نکرده بود
خونریزی زیاد بود و حالا این خونریزی مطمئنش میکرد چیزی باید این وسط اشتباه باشه 
کلافه زمزمه کرد : بیماری نداره؟! مثلا هموفیلی؟ 
سوهو : نه 
زبونشُ روی لب هاش کشید و دستاشُ پر استرس توی هم قفل کرد ؛ نگران بکهیون بود و نمیدونست چقد میتونه به کای اعتماد کنه
کای : مطمئنی؟ 
تند سر تکون داد : آره چندساله دوستیم ، بارها زخمی شده ولی هیچوقت اینطوری خونریزی نداشته
زبون روی لب هاش کشید و به زخمی که نیمه باز زیر انگشتاش بود نگاه کرد 
تیر کوچیکی بود و معلوم بود که کسی که بهش شلیک کرده قصد جونش رو نداشته فقط میخواست اخطاری بده؟! نمیدونست و مطمئن نبود
ذهنش خیلی مسائل جنایتی دوست نداشت 
کای : چجوری تیر خورد؟ 
سوهو خیره نگاه پسر بیهوش روی تخت کرد و جوابی نداد ؛ نمیتونست جواب بده چون به کای اطمینان و ازش شناخت نداشت 
صرفا چون بکهیون خواسته بود برای درمان زخمش اینجا بیارتش نمیتونست بهش اعتماد کنه 
کای : شنیدی؟! گفتم چجوری تیر خورد!؟ 
سر پایین انداخت : متاسفم نمیتونم بگم! 
کای کمی خیره نگاهش کرد و سر تکون داد
کای : متوجهم ، معذرت میخوام تو معذوریت گذاشتمت ! 
بخیه های با دقتش رو کامل کرد و روش پانسمان رو چسبوند 
سوهو کمی خیره نگاهش کرد ؛ درک کردن پسر کارش رو راحت کرده بود 
حوصله نداشت که بخواد بشینه توضیح بده به دلایل امنیتی نمیتونه برای کسی خارج از مسئولیت و پایگاه چیزی رو بازگو یا فاش کنه 
نگاهش روی زخم پانسمان شده چرخید ؛ هنوز رنگش سفید بود
هنوز خونریزی نتونسته بود رنگش رو عوض کنه
نگاهش کمی بالاتر رفت و از کبودیه پهلوی سمت مخالف پهلوی تیر خورده ش رد شد
سرم تقویتی اندازه بزرگی به دستاش وصل شده بود و قطره قطره مایع بی رنگ وارد رگ هاش میشد 
چندتا آمپول توی سرم تزریق شده بود و شاید دوتا آمپول دیگه کنار زخماش
چرخید سمت پسری که وسایلش از روی میز جمع میکرد و اخم مابین ابروهاش هنوز جا داشت 
سوهو : چرا اینقدر خونریزی داشت؟ 
کای نگاهی بهش کرد : هنوزم خونریزی داره! ندیدی به زور بخیه زدم؟ تیر رگ اصلی رو پاره نکرده بود و اونقدر عمیق نبود اما خونریزیش شدید بود
لباش رو تر کرد : پس یعنی فقط تیر دلیل خونریزیش نیست 
نگاهی به ساچمه ی روی دستمال کرد : احتمال میدم باید کاری غیر از این کرده باشن 
پتو رو کامل روی تن بکهیون کشید و نگاهی به صورت سفیده ش کرد 
خیلی خون از دست داده بود و این نگرانش میکرد 
کای : گروه خونیش چیه؟! 
نگاه متعجبش سمت دکتری که فقط اسمش رو میدونست برگشت 
سوهو : چی ؟ 
کای دستاش رو به پهلوهاش زد و با چشم به پسر خوابیده روی تخت اشاره کرد 
کای : گروه خونیش چیه؟  
سوهو نگاهی به بکهیون کرد و با یادآوریه گروه خونیش سریع زمزمه کرد : او
کای : او چی؟ 
سوهو لباش رو تر کرد : مثبت 
کای دستی به پیشونیش کشید : تو گروه خونیت چیه؟
سوهو سر تکون داد : من آ ب 
چشم روی هم گذاشت : نمیشه اینطوری ؛ خون لازم داریم خیلی ازش خون رفته! نمیشه هم همینطوری برم بیمارستان بگم خون بده ، میگه میخوای چیکار اونم منی که جراح و متخصص چشمم !
سوهو نگاه نگرانی به مافوق بیهوشش کرد و لبش روگاز گرفت 
کای اما گوشیش رو از روی میز برداشت و از اتاق بیرون زد
در رو بست و سمت تراس توی اتاق خودش رفت
قفل گوشیش رو باز کرد و کلید ۱ رو فشرد و وقتی اسم " سهون "" روی صفحه افتاد و تماس برقرار شد تلفنش رو کنار گوشش گذاشت 
دومین بوق صدای سهون توی گوشی پیچید 
سهون : جانم 
کای : گروه خونیت چیه؟
مکث سهون رو فهمید و بی معطلی دوباره تکرار کرد : گروه خونیت چیه سهون؟ 
سهون : او منفی 
کای : پاشو بیا خونه ی من! سریع! پنج دقیقه دیگه اینجایی
و تماس رو قطع کرد و توی سالن برگشت ؛ توی آشپزخونه رفت و نگاهی به یخچالش کرد 
از فریزز ظرف یخ رو بیرون کشید و توی کیسه ی یخ ریخت! 
توی اتاق برگشت و کیسه رو دست سوهو داد: اینو بذار رو پانسمانش ولی خیلی فشار نده! 
سوهو : مگه ... چیزایی که تزریق کردی بهش جواب ندادن؟ 
سر تکون داد : فقط میخوام کاری کنم زودتر جواب بدن 
به پانسمان نسبتا قرمز بکهیون اشاره کرد : خونریزیش هنوز کامل بند نیومده این خوب نیست
سوهو به تایید سر تکون داد و کیسه ی یخ رو سطحی و آروم روی پهلوی بک گذاشت و جمع شدن صورتش از سرما رو دید 
صدای زنگ باعث شد به سرعت سمت کای برگرده
سوهو : کیه؟! 
کای نیم نگاهی بهش کرد : آشناس ، میشناسیش! 
و از اتاق بیرون زد و سوهو در حالی که سعی میکرد یخ رو هم روی زخم نگه داره و هم فشارش نده خودش رو کمی به سمت جلو کشید تا بتونه توی سالن رو ببینه
اما کای با قدمای بلند خودش رو به در رسوند و بازش کرد 
سهون در حالی که اخم داشت زمزمه کرد: چیشده؟! 
دستش رو گرفت و داخل کشید : بیا 
در رو بست و سمت سهونی که متعجب به کف زمین خیره بود برگشت 
لکه های خون رو میدید که هنوز نتونسته بود پاکشون کنه
سهون : چخبره اینجا؟! 
کای : کتتو در بیار ، آستینتُ بزن بالا 
سهون عصبی برگشت : جونگین ، میگم چخبره اینجا؟
با سر به اتاق اشاره کرد : برو تو اتاق 
سهون با مکث چندثانیه ای خیره نگاهش کرد و بعد در حالی که کتش رو در میاورد با قدمای بلند سمت اتاق رفت 
حتی سوهو رو از همون دور تشخیص داد
تعجب بود که جای اخم توی چشما و مابین ابروهاش نشست 
سهون : چیشده؟ 
توی قاب در قرار گرفت و تازه متوجه ی بکهیون بیهوش روی تخت شد 
سهون : چخبره اینجا؟
سوهو نفس راحتی کشید ؛ درسته بکهیون خواسته بود به کسی نگه ولی حداقلش اون دکتر غریبه ای خبر نکرده بود 
سوهو : زخمی شده
کتش رو ، روی صندلی پرت کرد : بلندشو 
با جمله ش که دستوری بود سوهو به سرعت بلند شد اما یخی که روی پهلوی بکهیون نگه داشته بود رو تکون نداد
دست جلو برد و کیسه یخ رو از دست سوهو گرفت و با نشستنش اون کیسه رو عقب کشید 
چشماش به وضوح گرد شد : این ... چیه؟ 
سوهو چشم بست و زمزمه کرد : لعنت بهش
و بعد صداش رو تا جایی که به گوش سهون برسه بالا برد : رفته بوده سر صحنه جرم که مجروح شده! 
سهون : پس ... پس اون جنازه ای که تماس گرفتن گفتن پیدا شده بک پیداش کرده بود؟! 
سر تکون داد و تایید کرد ؛ خوشحال بود سهون اینجاست! میترسید و حالا که سهون اینجا بود کمی حالش بهتر شده بود 
سرش رو برگردوند و به پسری که رنگش با دیوار بالای سرش فرقی نداشت نگاه کرد 
سهون : تو از کجا پیداش کردی؟! 
سوهو آروم روی صندلی نشست : بهم زنگ زد! 
نگاهی به پسر نشسته روی صندلی کرد : فقط به تو زنگ زد؟! 
سر تکون داد : گفت به کسی نگم! 
پوفی کشید و به پسرک بیهوش نگاه کرد 
" دست کمی از اون دوست پسرت نداری! گفتی نگه و من الان چجوری بهش خبر بدم؟ 
فکر کردی بفهمه زنده مون میذاره؟! 
با صدای پایی نگاهش برگشت سمت دوست پسرش : خون لازم داره؟ 
کای سر تکون داد : گروه خونیش اوئه و خداروشکر تو بهش میخوری 
سر تکون داد و دست آزادش رو ، روی زانوش گذاشت و کای مقابل پاش نشست 
وسایلش ، روی پاهای سهون گذاشت و آستین دست آزادش رو بالا زد 
سهون : حالش چطوره؟ مگه چقدر عمیق بوده؟ 
نگاهش سمت سوهو برگشت : اصلا برای چی نبردیش بیمارستان؟ 
زمزمه کرد : الان جواب چانیول رو چی بدم؟ 
کای شنید و جای سوهو به حرف اومد : نخواسته کسی بفهمه! منم الان از سر اجباری که میبینی باهات تماس گرفتم 
پنبه ی الکلی رو ، روی پوستش کشید ؛ رگش به خوبی مشخص و بیرون زده بود 
سر تیز آنژیوکت رو ، روی رگ گذاشت و فشارش داد : چون ترجیح میدادم تو بفهمی تا اینکه یه غریبه بیاد! 
وقتی خون به آرومی وارد شیلنگ نازک و کوچیک شد چسب کوچیکی روش زد و کمی خودش رو سمت بکهیون چرخوند 
کای : حالش بد نیست و نه ؛ تیر اونقدر عمیق نیست 
نگاهشُ به چشمای سهون داد : بحث یه چیز دیگه س! 
و این بار مجبور شد کشی بالای ساعدش ببنده و بعد از کشیدن پنبه الکی چندبار محکم روی پوستش زد 
خون زیادی از دست داده و حالا رگش گم شده بود 
وقتی سوزن رو داخل رگ زد نفس راحتی کشید ؛ بدون دردسر تونسته بود رگش رو پیدا کنه 
سهون : یعنی چی ... بحث یه چیز دیگه س؟
بلند شد و به جریان خونی که از دستای سهون بیرون میومد نگاه کرد 
کای : بیمار نیست ، ساچمه هم رگ اصلی رو پاره نکرده 
خیره نگاهش کرد : منعقد نمیشه خونش!
ابروهای سهون بالا رفت : یعنی ... چی؟! 
ساچمه رو از روی دستمال برداشت و سمت سهون گرفت 
کای : ببین ، این ساچمه س ؛ ولی اصلا عمیق نبود در واقع حتی انتظار نداشتم اینقدر سطحی باشه 
نگاه سهون روی ساچمه چرخید : این چیه؟ 
نگاه کای سمت جایی که نگاه میکرد کشیده شد 
سوهو : چی؟ 
سهون : انگار ... این بیشتر یه محفظه س تا اینکه ساچمه باشه! 
کای خم شد و به جایی که دوست پسرش اشاره میکرد نگاه کرد 
کای : درسته! 
سهون : فکر کنم ... بدونم برای چی خونریزیش بند نمیاد! 
---------------- پایان فلش بک 
با قدمای کوتاه خودش رو به بکهیون نزدیکتر کرد 
خم شد و کنار گوشش به آرومی زمزمه کرد : اول و اخرش که میفهمن ... برای چی ازشون مخفی میکنی؟ 
نگاه به پسر ایستاده کنارش کرد : نمیفهمن اگر تو لطف کنی جلو دهنتو بگیری! 
سوهو اخمی کرد : این باید گزارش بشه بک! خودت بهتر از من اینو میدونی 
پوفی کشید : میدونم جونمیون ، واقعا میدونم ، لازم نیست هی کنار گوشم تکرارش کنی 
کمی به عقب هلش داد و از فشاری که به زخمش وارد شد چشم بست 
بکهیون : لعنت بهت! 
سوهو ترسیده سمتش خم شد  : خوبی ؟
سر تکون داد : خوبم اگر تو دست از سرم برداری! 
خیره شد به چشمای سوهو : به هیچکس هیچی نمیگی! دوست نداری که تنزل درجه پیدا کنی ، ها؟ 
دندون روی هم سایید و نگاه از مافوقش گرفت : عوضی!
نی هان : بفرستم برای نیلسون؟  برای چی؟ چیزی میخوای ازش بپرسی؟ 
لباش رو تر کرد و نگاهی به نی هان کرد 
چانیول : شاید خود قاتل بوده و میخوا
سوهو : بکهیون بوده! 
نگاه بقیه سمت بکهیون برگشت و صدای بهت زده ی همشون بالا رفت 
چانیول شوکه شده نگاهش بالا اومد و روی بکهیون نشست 
چانیول : یعنی چی که تو بودی؟ 
بکهیون نگاه عصبی به سوهو کرد : یعنی دهنتو باید گل گرفت 
سوهو شونه ش رو بالا داد : بلاخره میفهمیدن چه الان چه بعدا!
چانیول عصبی از جاش بلند شد : یعنی چی که تو بودی؟ 
بکهیون پوفی کشید وبا گرفتن میز به آرومی بلند شد و این حرکتش از نگاه تیز پارتنرش دور نموند
پارک با قدمای بلند خودش رو بهش رسوند و قبل از اینکه بتونه واکنشی نشون بده پیراهنش بالا رفت و پانسمانش مشخص شد 
کریس متعجب زمزمه کرد : این ... چیه؟ 
سهون : جای گلوله! 
اینبار هم صدای متعجب بقیه بالا رفت و نگاه شوکه بکهیون هم سمت پسر خونسرد کشیده شد
بکهیون : تو از کجا میدونی؟! 
سهون مکعب روبیک روی میز رو برداشت : کسی که بهت خون داد خودم بودم 
چانیول: خون؟! 
نگاهش سمت سهون برگشت : خونریزی شدید داشت؟! 
سهون سر به تایید تکون داد : آره ولی نه بخاطر اینکه زخم عمیقی بوده یا رگ اصلی بوده 
ساچمه ای که توی جیبش بود رو بیرون اورد : این یه ساچمه محفظه ای 
کریس سمتش رفت و اون ساچمه ی کوچیک رو گرفت 
کریس : پس اگر ... بخاطر شدت جراحت نبوده یعنی 
چانیول : تو اون لعنتی مواد بوده 
بکهیون هنوز توی شوک بود ؛ باورش نمیشد سوهو نتونسته بود برای چند ساعت دووم بیاره و به کسی نگه
نگاه عصبیش سمت سوهو که بی صدا خودش رو به اون راه زده بود برگشت 
بکهیون : میکشمت کیم جونمیون 
چانیول : میریم بیمارستان! 
شوکه سمت پسر قد بلند مقابلش برگشت : چی؟ 
اخم کرد : میریم بیمارستان بیون بکهیون! باید چکاپ بشی 
بکهیون : من حالم خوبه! 
بازوش رو گرفت : اینو دکتر باید بگه نه تو!
سهون : دکتر گفت! 
کریس نگاه مرددی به چانیول کرد و بعد سمت پسر کنارش برگشت : کی بردینش بیمارستان که ما نفهمیدیم
سوهو لباش رو تر کرد : بیمارستان نرفتیم! 
چانیول اینباردر حالی که عصبی میخندید سمت سوهو برگشت : یعنی چی بیمارستان نرفته؟ 
به بکهیون نگاه کرد : برای چی نرفتی بیمارستان؟ 
سوهو : میخواست شما نفهم
بکهیون دندون روی هم فشرد : محض رضای خدا دو دقیقه خفه شو سوهو! 
حرفش کافی بود تا پسرک بیشتر ازش فاصله بگیره و لباش رو ، روی هم فشار بده
چانیول : یعنی چی که ما نفهیمیم؟!
بکهیون کلافه سر تکون داد : من ... فقط 
سهون : پیش کای رفته بوده! خونه ش! کاملا درمان شده چون جراحت شدیدی نبوده! اینطوری بهترم شد ، کل دنیا خبردار میشدن اگر پاش میرسید به یکی از بیمارستانای سئول
کریس به تایید حرفاش سر تکون داد : درست میگه! کای دکتر قابل اعتمادیه پس خوبه که پیش اون رفته 
چانیول اما انگار حرفاشون رو نشنیده بود و نمیشنید ؛ فقط خیره بود به چشمای ریز و قرمز مقابلش
چانیول : وقتی میگم دیونه م میکنی ... واسه همین کارات میگم!
جلوتر رفت و توجه نکرد افراد دیگه ای هم تو اتاقن 
نوک کفشاش به کفشای بکهیون ساییده شد و صورتش توی فاصله چند سانتی از اون صورت رنگ پریده قرار گرفت
سهون و کریس بی اختیار چند قدمی جلو رفتن و یوجین از روی میز پایین اومد 
نمیخواستن اجازه بدن چانیول جلوی چشم بقیه کاری بکنه 
چانیول : به من باید میگفتی ... اولین نفر من باید میفهمیدم 
سر تکون داد و به چشمای درشت پسر قد بلند نگاه کرد : فقط الکی نگران میشدی 
چانیول عصبی پلک روی هم گذاشت : کاش بذاری اینا رو خودم تصمیم بگیرم 
و بی حرف برگشت و از سالن بیرون زد
------------
عصبی تلفنش رو ، روی میز انداخت ؛ چانیول هنوزم جوابش رو نمیداد و این عصبیش میکرد 
سهون ازش خواسته بود صبر کنه و زمان بده اما حس میکرد بی طاقت تر از اینه که دووم بیاره چون تا حالا حداقل ۵ بار تماس گرفته بود و هربار بی جواب مونده بود
نگاهش سمت کریس که مشغول بود کشیده شد ؛ باید خودش رو مشغول میکرد وگرنه میدونست که نمیتونه تحمل کنه 
بکهیون : دیشب ماموریت بودین؟! 
کریس نگاهی بهش کرد : نه برای چی؟ 
شونه ش رو بالا داد : خب ... یهو همتون غیب شده بودین
کریس خندید : با بچه ها تو بار جمع شده بودیم و یکم خوش میگذروندیم 
چشمای بکهیون ریز شد و نگاهش روی لیوان کنار دستش چرخید 
اگر میشد همین لیوان رو توی سرش خورد میکرد و بعد داد میگفت " ما اینجا کلی قتل داریم و شماها لشتون رو بردید بار و خوش گذرونی "
اما میدونست نمیشه چون میخواست از پسر قد بلند مقابلش حرف بکشه
بکهیون : بچه ها؟! 
کریس سر تکون داد : من و سهون و چان و نیلسون 
خندید: چانیولم آخر یه دختر تور کرد برد تو اتاق فکر کنم کردت
صداش قطع شد و حرفش نصفه موند ؛ بکهیون و واکنشش رو نمیدید اما میدونست چه گندی بالا آورده
بکهیون جدا از بهتش سوالی بهش نگاه میکرد 
چرا حرفش رو تموم نکرد؟! چرا جوری رفتار کرد که انگار اشتباه کرده وچیز اشتباهی رو لو داده ؟
بکهیون : چرا نصفه ول کردی حرفتو؟! 
برگشت سمتش و نگاهش کرد : هیچی ... فقط یهو یه چیز یهویی یادم اومد ، خیلی یهویی بود ! 
بکهیون مشکوک نگاهش کرد و به ظاهر قانع شد 
بکهیون : خب ... گفتی چانیول ... یه دختر تور کرد؟! اون مگه بلده؟! 
کریس از نگاه کردن به چشماش فرار میکرد و این بیشتر باعث مشکوک شدنش میسد 
کریس : لقب دوم چانیول پیش بقیه هرزه بوده 
اینبار اخمای بکهیون توی هم رفت : تو از کجا میدونی؟! 
لباش رو تر کرد : دیشب سهون گفت 
با اخم نگاهش رو ، روی کریس چرخوند 
بکهیون : اوکی 
نگاهی به دورش کرد : من باید برم خونه دیدن مادرم یه لطف کن اگر بودی و
بچه ها اومدن ، بهشون بگو من دیر میام، خودشون کارشون رو شروع کنن! 
سر تکون داد: باشه بهشون میگم 
بکهیون کمی خیره نگاهش کرد و بعد به آرومی سرشُ تکون داد : مرسی
و با قدمای بلند سمت در رفت و چند ثانیه بعد کریس توی اتاق تنها بود
مشتشُ توی سرش کوبید : گندت بزنن کریس ؛ گل بگیرن دهنتُ که میمیری حرف نزنی 
گوشیش رو از جیبش بیرون کشید و با سرعت شماره ای که حفظ بود رو گرفت و گوشی رو کنار گوشش گذاشت 
دست دیگه ش رو به پهلوش زد و شروع کرد طول میزش قدم برداشتن های دو طرفه 
بعد از چند بوق صدای دو رگه و خماری توی گوشی پیچید 
کریس : اممم یه اتفاقی افتاده
مشخص بود که اعصاب و حوصله نداره و صدای در هم و خش دارش نشون
دهنده ی سردردش بود : چیشده؟! 
کریس: خیلی یهویی و اتفاقی به پارتنر خاصت گفتم که دیشب یه دخترُ بردی تو اتاق و اجازه دادی نفر سوم شیطان باشه! 
حتی صدای نفس کشیدنش رو هم از پشت خط نشنید و بعدش صدای یهویی نفسش نشون داد به سرعت بلند شده و روی تخت نشسته 
چانیول : کاش بمیری مرد ؛ کاش فقط از جلو چشمام خفه بشی ؛ کار همیشَت گند زدنه چه قبلا چه حالا ، ذاتت گنده کلا  ؛ قرمساق عوضی 
و بعد صدای بوق نشون از قطع شدن تلفن بود 
شونه ش رو بالا داد که همزمان در اتاق باز شد و سهون توی قاب در پیدا شد 
کریس : به من چه ها؟ به من چه؟! گندشُ اون زده فُشش من بخورم؟! 
سهون نیم نگاهی بهش کرد و سمت میزی که مال بکهیون بود رفت 
سهون : باز چیکار کردی؟! 
سکوت طولانیه کریس باعث شد چشم روی هم بذاره ؛ این سکوت واقعا نشونه ی خوبی نبود 
سهون : چیکار کردی؟! 
و به آرومی سمتش برگشت و خیره شد به نگاهای فرار کریس 
سهون : چه گندی زدی؟! 
عصبی دستاشُ توی هوا تکون داد : از دهنم در رفت به بکهیون گفتم دیشب چه اتفاقی افتاده 
بهت زده خودش رو جلو کشید : خدای من 
بی حال خودش رو ، روی میز انداخت و چشم بست 
دست توی موهاش برد : بگو ریدم به کل هیکل چانیول دیگه 
کریس : حواسم نبود واقعا 
سهون : کی حواست هست مرد ؛ دقیقا کی؟! 
و نفس کلافه ای کشید و نگاهشُ از چهره ی سردرگم کریس گرفت 
سهون : واقعا گفتی دیشب رفتیم بار و چند نفری مست کردیم و خیلی خوش و خرم برگشتیم خونه هامون؟! 
کریس سر تکون داد و لب باز کرد تا جواب بده اما صدای بهت زده ی سوهو باعث شد هردوشون سمت در برگردن 
سهون ناله ای از کلافگی کرد و چشمای کریس درشت شد 
فقط فهمیدن سوهو رو کم داشتن

┏━━━━━✧•༺❈༻•✧━━━━━┓
آن چیز که در پیری مرا بیشتر آزار می‌دهد این است که
در مقابل انبوه خاطراتت تنها باشی!

- چارلز بوکوفسکی
┗━━━━━✧•༺❈༻•✧━━━━━┛


No copy
Writer: @Castle_Demon
Channel: @ChanBaekisMine

• Criminal Minds 🩸Where stories live. Discover now