season 6 E 3

1.7K 369 54
                                    


⬐━━━━━⋆✵⋆━━━━━⬎
⤳ season 6 ∗ EPISODE 3
⤳ Name : Slavery madness
⤳ Full 46
⬑━━━━━⋆✵⋆━━━━━⬏

چانیول کلافه پلکی زد و سهون نگاهش رو توی خونه چرخوند ؛ چیزی حال بهم
زن تر از دیدن آنالیا نمیتونست براش باشه
آشنایی های کوچیکی با این دختر داشت
سرشُ برگردوند و به چانیول که چشماش باز بود نگاه کرد و با فشردن لب هاش لبخندی به معنای " بهتره تمومش کنی تا حالم بهم نخورده " تحویل چانیول داد و نگاهش رو گرفت
چانیول انگار کامل متوجه ی معنای نگاه و لبخندش شده بود که با فشردن پهلوی دختر به عقب هلش داد و صاف ایستاد
نگاهش چرخید روی صورت دختر مقابلش که ارایش ملایم اما پر کار داشت
ابروهاش رو بالا داد و نیشخند زد : ادامه ی سوپرایزت بمونه برای بعدا ... الان کارای مهم تر دارم
دختر خنده ای کرد ؛ سهون میدونست آنالیا به این رفتار خشک و ضد حال عادت داره
در واقع تموم پارتنرای سکس پارک چانیول به این رفتارش عادت داشتن
مخصوصا آنالیا که دختر تیزی بود ؛ برای همین تنها خندید و باشه ی بلند و بالایی گفت
و با عشوه ای که سهون به خوبی متوجه ی ذاتی نبودنش میشد موهاش رو پشت گوشش داد و قفسه ی سینه ی برنزه ش رو به نمایش گذاشت
اما چانیول بی توجه به نمایش آنالیا نگاه چرخوند
زمزمه کرد : کجاست؟
آنالیا اما سمت سالن رفت و با تکیه دادن خودش به پشتیه ی کاناپه دست به سینه خیره شد به چانیول
آنالیا : توی اتاقشه
چانیول باشه ای گفت و بی توجه بهش سمت راه پله رفت و با قدمای بلندش پله ها رو دوتا یکی و سه تا یکی گذروند
انگار آنالیا تنها یه عروسک توی ویترین یه مغازه قدیمی بود که ارزش نداشت براش وقت بذاره
نگاه آنالیا سمت پسری برگشته بود که سمت راه پله تا دنبال چانیول بره کشیده شد
آنالیا : کی رسیدین؟
وایستاد و خیره شد به پله های مقابلش ؛ حتی صدای این دختر هم روی اعصابش بود , هیچ دختری رو ندیده بود که کمی شبیه آنالیا باشه
چانیول بارها راجب این دختر بهش گفته بود و سهون با بارها دیدنش بیشتر به حقیقت حرفای چانیول پی میبرد
دست به سینه شد و کمی سرش رو کج کرد : میدونی خیلی خوبه که تو همیشه دنبال چانیولی ؛ همه جا هستی مثل حیوون خونگیش , وقتی اون حرفی نمیزنه میشه از تو پرسید
سهون به آرومی برگشت سمتش و خیره نگاهش کرد ؛ انگار حسی که داشت دو طرفه بود , حس تنفرش اونقدر زیاد بود که به آنالیا هم سرایت کرده بود
سهون : آنا
آنا لبخندی زد : بله عزیزم
و بهش خیره موند تا حرفاش رو بشنوه
سهون اما با چند قدم بهش نزدیک تر شد و خیره شد به چشماش ؛ دوست داشت حرفاش به اندازه کافی و بیشتر از تمام وقت های دیگه تاثیر گذار باشه
سهون : مامانت بهت یاد نداده یوقتایی نباید زر زر کنی و دهنتُ ببندی؟ یوقتایی که طرف مقابلت رو نمیشناسی 
دست توی جیباش برد و چشم ریز کرد  : چون من برعکس چانیول که لی لی به لالای کونت میذاره و ازت توی تخت استفاده میکنه و هیچی بهت نمیگه من میتونم به صلیب ببندمت و بشینم سوختنت رو با لذت وصف ناپذیری تماشا کنم!
شعله های ترس رو دید که توی چشمای آنالیا قد کشیدن ؛ آروم قدم برداشت تا فاصله ی باقی مونده ی بینشون رو از بین ببره
سهون : و درست فهمیدی ؛ من شاید عین سگ وفادار باشم به چانیول ولی باور کن دندونام عین همون سگ تیزه ! میدونی من اگر سگ باشم , سگیم که حاصل جفت گیریه سگ و گرگه ؛ همونقدر میتونم درنده باشم که حتی فکرشم نمیکنی! راحت میتونم با ناخونام پوستی که همه ی دنیا لمسش کردن رو پاره کنم , گوشتتُ تف کنم و دل و رودَت رو بکشم بیرون و جلوی لاشخورا بندازم چون خودم آشغال خور نیستم!
جلوی دختر ترسیده ایستاد و با دست موهایی که بهم ریخته توی صورتش بود رو عقب و پشت گوشش داد و با انگشتاش شروع به بازی با موهاش کرد
سهون : پس عین یه دختر خوب زبونتو توی دهنت نگه دار کوچولو
خم شد و کنار گوشش زمزمه کرد : چون اگر دهن کوچولوت خوب برای چان ساک نمیزد تا حالا پارشون کرده بودم
دست روی بازوش کشید و یخ بودنش رو حس کرد : زبونتم تو دهنت نگه دار
گونش رو لمس کرد : فقط نقش هرزه بودنتو خوب اجرا کن و بذار توی صلح بمونیم
و فشار دردناکی به شونه های دخترک داد و با نگاهی به چشماش برگشت و با قدمای بلند از پله ها بالا رفت
این دختر بیش از حد پاش رو از گلیمش دراز میکرد و زیادی زبون دراز بود
---------------------------
بدون در زدن وارد شد و باعث شد چانیول و پسری که مقابلش با لباس مردونه عربی نشسته با اخم سمتش برگردن
با دیدن سهون، چانیول صاف نشست و خالد با لبخند از جا بلند شد
خالد : برادر بعد از مدت ها میبینمت
سهون لبخندی به لهجه ی خالد زد ؛ کره ای حرف زدنش هنوز روون نشده بود و توی جملاتش از کلمات انگلیسی استفاده میکرد
سهون : خوبی ؟
جلو رفت و خالد به رسم کشور خودش سهون رو بغل گرفت و دعوت به نشستنش کرد
به بطری شیشه ای نوشیدنی بدون الکل اشاره کرد : بخور خنک میشی
سهون چشم درشت کرد : واقعا نیاز دارم
بطری که درش باز بود رو برداشت و با چسبوندن لبه ش به لب هاش مقدار زیادی از مایع خنک رو توی دهنش جا داد و بعد به ارومی قورتش داد
حس گذر خنکی از وسط قفسه ی سینَش باعث شد چشماش رو از لذت ببنده
حالا بهتر باد خنکی که توی اتاق برای وسایل سرمایشی بود رو حس میکرد
چانیول : ببین ... اینی که دنبالشم حتی از هویت واقعیش هم مطمئن نیستم! فقط روی اینکه اون آشناش بوده حساب کن
خالد سر تکون داد : نگران نباش ... ذاتا پیدا کردنش توی عربستان راحت تره تا توی یه کشور دیگه!
چانیول : اگر پیداش کنیم چیزای خوبی دستم میاد
خالد سر تکون داد و در حالی که دستاش رو توی هم قفل میکرد نگاهی به سهون کرد
خالد : درسته که اون عمران قلابی رو ولش کردید
سهون سر تکون داد : ولش کردیم ولی برمیگرده!
خالد خندید : اگر شما و تیمِتونید که مطمئنم برمیگرده
چانیول اما بی ربط به حرف اومد : این آنالیا چرا اینجاست
خالد در ثانیه عصبی شد : انگار حدس زده بود یا فهمیده بود داری میای , دو روزه اینجاست ؛ دیوونم کرده! داره کاری میکنه پرتش کنم بیرون
سر کج کرد و خیره شد به چانیول : ببرش با خودت
چانیول هومی کرد و سر تکون داد : باشه
سهون : نه!
نگاه هردونفر سمتش برگشت ؛ سهون اما خیره شد به چانیول و تنها نگاهش باعث شد چانیول سر تکون بده و بی حرف دوباره به عکسای مقابلش نگاه کنه
---------------------------
چانیول : چته؟
سهون نگاهی بهش کرد وچشم ریز کرد : چمه؟ واقعا داری این سوال رو میپرسی؟ در واقع تو چته چانیول ؟ یادت رفته ما با کی اومدیم دبی؟ یادت رفته الان ینفر به اسم بکهیون توی هتله؟
چانیول خیره نگاهش کرد ؛ انگار یادش رفته بود
سهون : باشه میگم عادت نکردی بهش ولی الان که دارم یادت میارم درستش کن! این دختره رو دنبالمون راه ننداز بیار هتل! همین مونده یه هرزه عین این بیفته دنبال
ما ؛ جدا از اینکه برامون بد میشه بکهیون اگر بپرسه این کیه چی میخوای بگی؟
دستاش رو توی هوا تکون داد : چیزی نیست سوییتی , دختری که باهاش میخوابیدم و به گا دادمش و حالا درسته با توام و حسم نسبت به تو فرق میکنه ولی هنوزم میخوام اونو بکنم!
چشم درشت کرد : اره بکهیون هم حتما میگه بفرما! بکهیون رو خودت بهتر از من شناختی! جوری دهنتو سرویس میکنه پارک چانیول نفهمی از کجا خوردی!
چانیول : حسم به اون فرق نمیکنه!
سهون سر تکون داد : اره یکی حس تو نسبت به اون فرق نمیکنه یکیم من شاخ و دم دارم! تو هرکی رو بتونی گول بزنی و بپیچونیش چانیول ، منو نمیتونی! من یکی تمام تو رو از برم!
نیشخند زد : روزی که نگاهتو به عکسش دیدم با اون چانیولی که هرشب و هر دیقه با یکی بود خدافظی کردم
ضربه ی محکمی به وسط قفسه ی سینه ی چانیول زدکه باعث شد چند قدم عقب بره
سهون : لطف کن خودت هم اینو قبول کن!
و بعد با خونسردیه ذاتیش نگاه گرفت و سمت سالن رفت ؛ حرفاش رو زده بود و باید میذاشت تاثیرش توی تنهایی چندبرابر بشه
چانیول اما کلافه دست توی موهاش کشید و به عقب دادتشون
ذهنش درگیر حرفای سهون شده بود
بخشی از وجودش داد میزد حرفای سهون درسته و بخش مقابلش فریاد میکشید اشتباه میکنه
بکهیون چه فرقی با بقیه میتونست داشته باشه؟
شاید تنها فرقی که داشت تعداد سکس های بیشتر بود
بخشی از وجودش با عصبانیت انگار توی گوشش کوبید و با قدرت زمزمه کرد براش " خودت خوب متوجه ی فرق بکهیون هستی , فرقی که جنسی نیست! "
با صدای در به زمان حال و بیرون از افکارش پرت شد و سر بالا برد
خالد بود که وارد اتاق میشد اما اخمی که روی صورتش داشت باعث شد چشمای چانیول کمی ریز بشه اما دیدن آنالیا پشت سرش باعث شد متوجه ی دلیل چهره ی عصبیه خالد بشه
چانیول : دعوتت کردیم مگه؟
آنالیا نگاهی با سکوت به چانیول کرد
چانیول : باتوام! نه من دعوتت کردم داخل و نه سهون! میدونم خالد هم اینکارُ نمیکنه! برای چی اومدی تو؟
آنالیا سعی کرد لبخندی بزنه : خب اومدم پیشت
چانیول نفس عمیقی کشید ؛ حق با سهون بود
حتی نبود بکهیون می ارزید به وجود هزاران ساله ی امثال آنالیا
از جاش بلند شد و با قدمای بلند سمت دختر رفت ؛ بازوش رو گرفت و همراه خودش بیرون کشیدش
چانیول : تو نمیفهمی نه؟ زبونت عوض شده یا چی؟
با بیرون رفتن دختر رو هل داد سمت نرده های راه پله و خودش جلوی در اتاق ایستاد
چانیول : بارها بهت نگفته بود وقتی ما جایی جدا از تو حرف میزنیم و بهت نمیگه بیای یعنی نمیخوایم باشی؟ اینو یادت رفته؟
چشم ریز کرد : هربار که میری صورتتو عمل کنی یه تیکه از مغزت رو هم برمیدارن که الان اینقدر نفهم جلوی من ایستادی؟
دستاش رو به پهلوهاش زد : بعد اصلا برای چی پاشدی اومدی  دبی ؟ هوم؟ تا حالا شده از چیزی دوبار استفاده کنم که فکر کردی قراره باز دوباره زیر خوابم بشی؟
سر تکون داد : زیادی خودت رو خوب میدونی
آنالیا اب دهنش رو قورت داد و با فاصله دادن بین لب هاش خواست حرفی بزنه اما چانیول مانعش شد
چانیول : اگر بهت رو دادم و یه سری چیزای دیگه تنها بخاطر کاربردت بود اینو خودت خوب میدونی!
نگاهش روی اندام نیمه عریان آنالیا چرخید : تنها کاربردتم منشی دفتر ریاست جمهوری بودن , بود! که حالا از اونجا هم اومدی بیرون پس دیگه بدرد من نمیخوری!
زبونش رو , روی لب هاش کشید : بهترین خوبیش اینه از صدای مسخره ت راحت شدم
بی حوصله پلکی زد و دست توی موهاش کشید : حوصلت رو واقعا ندارم آنا ! برو به بقیه سرویس بده من نمیخوامت ؛ تو قرار نیست استثنای من باشی که بخوام برای دومین و چندمین بار ازت استفاده کنم
نگاهشُ از پاهای آنالیا تا صورتش حرکت داد : بهتره از اینجا بری
و با برگشتن توی اتاق در رو توی صورت دختر مبهوت بست
-------------------
تکونی خورد و با غلت زدن مابین پلکاش رو فاصله کمی داد
نور تیز آفتاب وسط آسمون چشمش رو زد ؛ یادش رفته جایی خارج از سئول و توی کشوری هست که به افتاب و گرماش معروفه ؛ با درد گرفتن چشماش مجبور شد رو برگردونه
اما قبل از اینکه بتونه دوباره چشماش رو کامل باز کنه سایه ای روی صورت و چشماش افتاد و مانع از رسیدن نور به چشماش شد ؛ بعدش لب های گرم و خیسی بود که روی لب هاش نشست
طعم اون لب های درشت و آشنا رو میشناخت ؛ مدتها بود باهاشون به خوبی آشنا و انگار کمی عادت چاشنیه حس هاش به این لب ها شده بود
لبخندی زد و چشمای باز نشدش رو محکم روی هم فشرد و دستاش رو , دور گردن پسری که در حال بوسیدنش بود حلقه کرد
چانیول اما کمی عقب کشید : بلاخره بیدار شدی!
چشم باز کرد و به چانیولی که تنها لب هاش رو برای حرف زدن نیم سانت فاصله داده بود نگاه کرد
کنارش دراز کشیده بود و سرش رو به دستاش تکیه داده بود و دست دیگه ش رو , روی پهلوی پسر کوچیکتر جا داده بود
بکهیون : بیدارم میکردی
لبخند محوی زد و بکهیون رو توی بغلش کشید
چانیول : دلم نیومد , خیلی راحت خوابیده بودی
خندید و ابروهاش رو بالا داد : اوه ... با وجه های جدیدی از پارک اشنا میشم
چانیول به ارومی خندید : اره ... منم چیزایی برای رو کردن دارم
به تایید سر تکون داد : مشخصه که همینطوره
لبخندی زد و دستش رو زیر شونه ی بکهیون سُر داد و با محکم گرفتن گردنش دوباره شروع به بوسیدنش کرد
پاهای ظریف بکهیون رو ، بین پاهای بلند خودش جا داد و دست دیگش شروع به حرکت روی بدن پسر توی بغلش کرد
چانیول : دلم نیومد بیدارت کنم ولی حسابی توی خواب بوسیدمت و لمست کردم
چشم ریز کرد : واووو پارک چانیول ؛ تو خیلی سو استفاده گری!
چانیول کمی ابروهاشُ بالا داد : من فقط از موقعیت هام به خوبی استفاده میکنم!
با خنده سر تکون داد و صورتش رو توی گردن چانیول جا داد
بکهیون : مطئنم همینطوره!
چانیول : باور کن! فکر کن بیای تو اتاق با کسی که عین الهه های یونانی رو تختت خوابیده مواجه بشی
خندید : و هر چند دقیقه یه صدای پاپی مانند از خودش در میاره و لب هاشُ خیس میکنه
متوجه ی خنده های ریز بکهیون شد و دست پشت کمرش گذاشت
چانیول : بعد تو میتونی عین یه کشیش وایستی و نگاهش کنی و شاید فقط براش دعا بخونی؟
سر خم کرد : البته منم دعات کردم  و صد البته بدنتُ ستایش کردم
بوسه ی محکمی روی گردنش زد : من اینطوری دعا میکنم دیگه
بکهیون با خنده کمی گردن و شونه ش رو بهم نزدیک کرد : بعضیاشو یکم حس کردم
ابرو بالا داد : بعضیاشُ فقط؟
دست روی باسن بکهیون کشید : امیدوارم که خوب هاش رو حس کرده باشی
و کمی عقب کشید و به لب های بکهیون که بخاطر خمیازه کشیده شده بودن نگاه کرد
همزمان با تموم شدنش خم شد و لب هایی که روی هم قرار میگرفتن رو بوسید
چانیول : خوب خوابیدی؟
هومی کرد و سر تکون داد : اره 
دست به موهای بهم ریخته ی پسر توی بغلش که  بخاطر خوابیدن بود کشید
چانیول : هنوز خوابت میاد ؟
و شروع کرد به نوازش کردن موها و پیشونیش
بکهیون : نه
نگاهش روی اون صورت که هیچ نوع میکاپی نداشت چرخید ؛ زیبا بود
زیبایی که انگار معمولی بود ولی به خوبی چشم هات رو میگرفت و باعث میشد خیره نگاهش کنی و بارها خدا رو بابت شاهکارهاش تحسین کنی
انگشتش رو , روی پوست نرم و لطیف بکهیون کشید
چانیول : پس برو دست و صورتت رو بشور ، یه دوشی هم بگیر سرحال میشی میدونستم دیگه کم کم بیدار میشی به یوجین و سهون گفتم تا یک ساعت دیگه اماده بشن بیان اینجا ؛ اگر اوکی باشی و حال داشته باشی میریم بیرون شام میخوریم ؛ شبا خنک میشه و ساعتاش خوبه برای بیرون رفتن
سر تکون داد و با بیرون کشیدن خودش از بین دستای چانیول روی تخت نشست ؛ دستاش رو بالا برد و کش و قوسی به بدنش داد و گردنش رو به عقب خم کرد
وقتی از نرم شدن بدنش مطمئن شد نگاهی به دورش کرد و اتاق رو بررسی کرد ؛ دست به موها و صورتش کشید
بکهیون : اماده میشم
موقع ورود زیادی خسته بود که فقط توی اتاق اومد تا بخوابه و توجه ای به اطرافش نکرده بود ؛ مدل دکور و وسایل اتاق مجللاتی بودنش رو به رخ میکشیدن 
چانیول روی تخت نیم خیز شد و با گذاشتن ارنجش روی تخت بدنش رو به دستاش تکیه داد
چانیول : چیزی میخوای بخوری بگم برات بیارن؟ تا بریم بیرون شام بخوریم
سر تکون داد و با پوشیدن دمپاییا از روی تخت بلند شد : نه اوکیم ... تا بیرون رفتن و اونجا شام خوردن میتونم تحمل کنم
در حالی که سمت سرویس حموم میرفت کش و قوسی به بدنش داد که باعث شد تیشرتش بالا بره و باکسر مشکی رنگش مشخص بشه
نگاه چانیول روی پاهای کشیده ش قفل شد ؛ رون ها و باسن توپرش بیشتر با اون باکسر مشکی خودنمایی میکردن
نگاهش پایین رفت ؛ ساق پای ظریفش که نه پر مو بود و نه کم مو
با وجود اینکه شِیو نشده بود باز هم زیبایی خاص خودش رو برای چانیول داشت
در واقع خودش به این موضوع که با یه پسر رابطه داره واقف بود اما میدونست بهداشت برای اون پسر مهمه و اگر وقت داشته باشه حتما انجام میداد
با رفتن بکهیون داخل سرویس و بسته شدن در بلند شد و روی تخت نشست ؛ نفس عمیقی کشید و به این فکر کرد که با دیدن بدن بکهیون خواه ناخواه ذهنش شروع به انالیز اون اندام میکنه
و تحت هر شرایطی روی اون اندام مهر قرمز رنگی با کلمه ی " جذاب " میکوبه
ارنج هر دو دستش رو , روی پاش تکیه داد و انگشتاش رو , توی موهاش کشید و نفسش رو با حرص بیرون داد
ذهنش انگار بی اجازه بکهیون رو , توی اولویت قرار میداد و باهاش بازی میکرد
انگار با ذهنش توی میدون جنگ قرار گرفته بود و حس میکرد توی این جنگ خیلی عقبه و در حال باختنه
چشم باز کرد اما یاداوریه آنالیا و اتفاقاتش باعث شد دوباره عصبی بشه ؛ بالشت جلوی دستش رو طرف دیگه پرت کرد و نگاهی به در حموم انداخت
صدای شر شر اب نشون میداد بکهیون در حال دوش گرفتنه
دوباره ذهنش شروع کرد به بازی گرفتن و وسوسه ی رفتنش توی حموم رو بیشتر کرد
چانیول : لعنت به همتون
و با عجله از جاش بلند شد و سمت لپتاپش رفت ؛ باید خودش رو با چیزی سرگرم کنه
از اتاق بیرون زد و سمت کاناپه ی خاکی رنگ رو به روی تی وی رفت ؛ نشست و لپتاپ مشکی رنگش رو , روی پاهاش گذاشت
روشنش کرد و از یخچال کوچیک کنار کاناپه قوطی آبجویی برداشت و بازش کرد
با بالا اومدن صفحه رمزش رو زد ؛ نگاهش بی اراده سمت در کشیده شد
حس میکرد تنها شانسش نبودن حموم مقابل در اتاق بود
پوفی کشید و صاف نشست ؛ نباید به ذهنش اجازه ی پیشروی میداد
نگاهشُ روی لپتاپ و صفحه ی مانیتورش که کامل روشن شده و بالا اومده بود چرخوند
روی ایکون وای فای زد و اینترنتش رو روشن کرد
نگاهی به ساعت کرد
5 عصر بود و این یعنی باید تا الان اطلاعاتی که از خالد خواسته بود توی ایمیلش اومده باشه
روی ایکون پاکت نامه شکل زد و بازش کرد ؛ همزمان با باز شدنش تعداد پیام های زیادی بخاطر روشن شدن وای فای به صندوق ورودی هجوم اوردن
صفحه ی مربوط به خالد رو باز کرد و منتظر لود شدنش موند ؛ کمی از نوشیدنیش رو دوباره میزه کرد
با دیدن عکس و اطلاعاتی که جلوی چشمش نقش بست نیشخندی زد
چانیول : خوبه
داده ها رو توی لپتاپش ذخیره کرد و با گذاشتن قفل روی فایل ایمیلش رو پاک کرد
ایمیل های بعدی از جیسون و ال ام بود
بازشون کرد و روی عکسی که فرستاده شده بود کلیک کرد که صدای در اتاق باعث شد سرش رو بالا ببره
لپتاپ رو , روی میز برگردوند و دست روی کلت مشکی رنگ پشت کمرش گذاشت
به آرومی بلند شد و سمت در رفت ؛ قدماش سبک و بیصدا بود
با قرار گرفتن جلوی چشمی به ارومی ورقه ی فلزی روش رو کنار داد و مقابلش قرار گرفت
با دیدن یوجین و سهون نفسی کشید و عقب رفت ؛ نگاه به ساعت مچیش کرد و همزمان با فشار دادن دستگیره ی در و کشیدن به سمت داخل سر بالا برد و به دو نفری که مقابله ش بودن نگاه کرد
چانیول : چیشده؟
سهون شونه ش رو بالا داد و بیخیال و جوری که انگار موضوع روشن و واضحی رو میگه به حرف اومد
سهون : خودت گفتی اماده شدیم بیایم اینجا و اومدیم
چانیول نگاهی به ساعت مچیش کرد : اره ولی گفتم یک ساعت دیگه بیاین! هنوزنیم ساعت مونده به تموم شدن یک ساعتی که گفتم
سهون ابروهاشُ بالا داد و نیشخندی زد : مزاحمیم بریم نیم ساعت دیگه بیایم؟
چانیول : مزاحم که همیشه هستین
کنار رفت تا جلوی ورودی نباشه : ولی بیاین تو
سهون صورتش رو جمع کرد : عوضی
و پشت سر یوجین داخل رفت و با پاهاش در رو پشت سرش بست
نگاهش توی اتاق چرخید و با ندیدن بکهیون و صدای دوش اب سمت چانیول چرخید 
سهون : حمومه؟
سر به تایید تکون داد و سمت اشپزخونه رفت تا قهوه ای درست کنه اما با یاداوریه این که الان و توی این شهر بهترین چیز نوشیدنی خنکه منصرف شد و توی سالن برگشت
یوجین : بهتره؟
نگاهی بهشون کرد ؛ قبل از اینکه بکهیون بیدار بشه نگاهی به بدنش انداخته بود و بررسی کرده بود وضعیتش رو
کبودی بزرگی که کامل تیره و بادمجونی شده بود و خون مردگی زیرش رو به خوبی نشون میداد روی شکمش متمایل به پهلوی راستش شکل گرفته 
دست به پیشونیش کشید : فکر کنم درد داشته باشه!
سر تکون داد :کبود شده روی شکمش اونم زیاد ؛ خیلی هم تیره شده
یوجین لباش رو , روی هم فشرد و پیشنهادش رو به زبون اورد : میخوای نریم بیرون؟ راه رفتن براش مشکله حتما
سهون به تایید سر تکون داد : اره سخت میشه براش ؛ بمونیم خونه بهتره ، اینجا کارامونُ انجام میدیم و راحتیم
سمت کاناپه رفت و نشست : بهتر از همه ی اینا نگرانی اینکه کسی ما رو ببینه و بشناسه نداریم
یوجین به تایید سر تکون داد : اره , برای غذا هم زنگ میزنیم سفارش میدیم
چانیول انگار همین رو میخواست سر تکون داد : فکر کنم اینطوری بهتره
یوجین : اره
و پیراهن دکمه بازش رو در اورد و روی کاناپه انداخت
نیم تنه ی مشکی رنگش با پوست سفیدش ترکیب خوبی بهم زده بود
چانیول نیم نگاهی به در اتاق انداخت و سهون برای خودش و یوجین دوتا نوشیدنی از توی یخچال کوچیک برداشت
اما هیچکدوم از سه نفرشون نمیدونستن بکهیون با ورودشون از حموم بیرون اومده و پشت دیوار ایستاده و به حرفاشون گوش میده
از ایینه نصب شده به دیوار نگاهی به خودش کرد
اینکه چانیول , سهون و یوجین بهش اهمیت میدادن باعث میشد خوشحال باشه ؛ هر ادمی با وجود این اهمیت ها خوشحال میشد
اما وقتی فکر میکرد مهم نبود اگر کسی بهش اهمیت نمیداد ولی این احساسات و اهمیت ها از سمت چانیول بود و وقتی فکر میکرد هرچیزی از سمت چانیول باعث میشد خوشحال باشه
لبش رو مابین دندونش گرفت و سر پایین انداخت : داری میبازی بیون
برای چند ثانیه چشم بست و بعدش با نفس عمیقی دوباره توی حموم رفت
دوش سریعی گرفت و حوله ی شیری رنگی که بسته بندی شده توی قفسه قرار گرفته بود رو برداشت ؛ پلاستیکش رو باز کرد و نگاهی به اندازه ش کرد
دوتا حوله کوچیک و بزرگ برای تن و موهاش بود
حوله ی کوچیک رو اویزون کرد و حوله ی بزرگتر رو ، دور کمرش پیچید و توی رختکن رفت
اما یاداوریه این که ساک ها توی اتاق نیست چشم بست ؛ سمت در رفت و بازش کرد
بکهیون : چانیول
با صدای بکهیون بلند شد و لپتاپش رو دست یوجین سپرد
چانیول : بله
بکهیون : کیف من رو برام بیار
نگاهی به ساک و کیف کنار دیوار کرد ؛ یادش رفته بود وسایلشون رو توی اتاق ببره
سمتشون رفت و کیف خاکستری رنگ رو برداشت و  توی اتاق رفت ؛ بکهیون در حالی که در رو باز کرده بود و دستش رو به دیوار تکیه داده بود
با دیدنش ابروهاشُ بالا داد : مرسی
با دیدن بدن نیمه لختش زبونش رو , روی لبش کشید و نیشخندی زد
با جلو اومدن چانیول عقب رفت و نگاهی به چشماش انداخت
مطمئن بود دیگه حالا توانایی خوندن چشمای چانیول رو داره
و الان این چشما بهش میفهموندن باید منتظر شیطنت های چانیول باشه
کیف رو , روی سطح جدا شده و بزرگ مخصوص وسایل گذاشت و سمت بکهیون رفت
دستش دور کمر نیمه خیس بکهیون پیچیده شد و قبل از اینکه واکنشی دریافت کنه سر خم کرده و لب هاش رو , روی لب های مرطوب بکهیون که سرخ تر و نرم تر شده بودن گذاشت
دست دیگه ش حوله ی دور کمرش رو , باز کرد و روی زمین انداختش
دستاش حرکت کرد و شروع به لمس لپ های باسن بکهیون کرد
حس میکرد نرم تر شده و این حس فوق العاده ای بهش میداد
دستای بکهیون به سرعت بالا اومدن ؛ انگشتای کشیده ش توی موهای پسر قد بلندتر رفت و بهشون چنگ زد ؛ کشیدشون و باعث شد چانیول اخ ریزی بگه
تارهای موهاش بین انگشتای کشیده ی بکهیون خفه شدن و لذت رو به سلول به سلول بدنش تزریق کردن

                ┏━━━━━✧•༺❈༻•✧━━━━━┓
                          ‏ آدم نه فقط درباره‌ی آینده‌اش
                            بلکه درباره‌ی گذشته‌اش هم
                                خیالات به هم میبافد

                                      - آرتور کستلر
                 ┗━━━━━✧•༺❈༻•✧━━━━━┛

No copy
Writer: @Castle_Demon
Channel: @ChanBaekisMine

پ.ن : یه روز زودتر آپ کردم ♡
پ.ن۲ : روز های آپ شنبه و چهارشنبه ها

• Criminal Minds 🩸Where stories live. Discover now