Season 6 E 18

1.7K 442 128
                                    

موزیک : یه قفس - شادمهر عقیلی
⬐━━━━━⋆✵⋆━━━━━⬎
⤳ season 6 ∗ EPISODE 18
⤳Name : Slavery madness
⤳ Full 61
⬑━━━━━⋆✵⋆━━━━━⬏

____________
کنار تخت نشست و خیره شد به چشمای بسته ش
سهون میگفت اثرات دارو و مسکن هاست که حالا خوابه
دست جلو برد و دست بزرگش رو مابین دو دستش گرفت
نگاهی به زخمای پشت دستش کرد
حتی رد بزرگی که نشون از چاقو بود ؛ لایه ی اضافیه گوشت و جوش خوردن زخم کاملا مشخص بود
از پایین استخون انگشت اشاره ش تا نزدیکی های استخون مچش
وقتی فکر میکرد میدید هنوز یکبار هم نَشسته بود کنار این پسر و راجب زخماش ازش نپرسیده بود
نپرسیده بود دلیل هرکدوم چیه و چرا حالا اثراتش بجا مونده
انگشت روی جای زخم پشت دستش کشید و نگاهش رو بالا برد و چشمای باز چانیول غافلگیرش کرد
چانیول : فکر نمیکردم ... که بیای اینجا
خیره موند بهش و حرفی نزد ؛ چیزی نداشت یا چیزی نمیخواست بگه رو حتی خودش نمیدونست
نگاه چانیول روی صورتش خیره بود ، حس خوبی داشت این نگاه با این که رنگ و بوی دلخوری داشت
اینجا نشسته بود ، روی این تخت و کنار این پسر
فکر میکرد راهی که انتخاب کرده درسته یا نه
اینبار عقلش درست تصمیم گرفته یا نه
مگه خودش هم همینکار رو نمیکرد؟ مگه فرار نمیکرد؟
مگه خودش هم نمیترسید ؟ چرا داشت چانیول رو سرزنش میکرد؟
انگار کسی بهش نهیب زد که تو سرزنشش نمیکنی
توام عین خودش داری فرار میکنی
جوری وانمود میکنی که فقط برای در اوردن حرص چانیوله ولی تو واقعا از اون دختر خوشت اومد
جوری پیش میری که انگار این چیزیه که میخوای فقط برای ادب کردن چانیول ولی واقعا نیاز داره به تنبیه؟
" ادم رو به روم منه ؛ منم دارم فرار میکنم
منم میخواستم با اون دختر رابطه داشته باشم تا چیزی به نام پارک چانیول تو دلم سنگینی نکنه ولی چرا هنوز حس میکنم قلبم سنگینه؟ "
چانیول پلکی زد و حس کرد توی همون ثانیه ای که پلکاش مانع دیدن چشماش شدن دنیا سیاه و وقتی دوباره تونست اون تیله های مشکی رو ببینه دنیاش رنگ گرفت و رنگین کمون بزرگی توی اسمون دنیاش افتاد
" این پسر همون پسر بچه ای که میترسه
این همون پسریه که نیاز داشت به محبت ، نیاز به اطمینان و اعتماد
نیاز داشت به تکیه گاه
همون پسریه که نیاز به توجه داشت ولی من حتی ازش نپرسیدم این زخم روی دستت برای چی هست و توجه نکردم بهش
همون پسریه که بخاطر من بیخیال دختره شد
ولی من همونیم که برای تلافی ، برای بهم زدن حسی که هم میشناسم و هم نمیشناسم از خونه ی دختری میام که چندساعت لخت توی بغلم و زیرتنم بود "
یکی توی سرش داد " چرا اینجایی بکهیون؟ از کجا اومدی اینجا؟ چطوری میتونی چشماشو نگاه کنی و بدنت نلرزه از نفرت؟ تنفر از خودت "
نگاه گرفت و بی اراده بلند شد
برای اولین بار توی زندگیش دستاش داشت میلرزید ؛ مجبور شد پشت بدنش پنهونشون کنه
سر پایین انداخت و اروم زمزمه کرد : ببخشید
و برگشت و با عجله از اتاق بیرون زد
سمت سهون ایستاده کنار تراس رفت
نیاز داشت به یکی بگه چه غلطی کرده ؛ نیاز داشت اشتباهشو اعتراف کنه و کسی بهتر از سهون نمیشناخت
میدونست ممکنه از تراس پرت بشه پایین اما بازم حس میکرد نیازه که بگه چیکار کرده
نگاهی به کریس کرد
چشماش بسته و قفسه ی سینه ش به ارومی بالا و پایین میشد
بکهیون : سهون
پسر قد بلند برگشت سمتش و نگاهش کرد
چشماش کاسه ی خون بود ؛ ترس و عصبانیت رو فریاد میزد
برای لحظه ای مردد شد ، ترسید از گفتنش
اگر سهون منعش میکرد از دیدن چانیول حق نداشت؟
میدونست سهون نه اندازه ی چانیول ولی اونقدر قدرت داره که کاری کنه هچوقت نتونه اون پسر قد بلند دیونه رو ببینه
نمیدونست چرا ولی قلبش بد درد میکرد
از وقتی که پا توی خونه ی دختری گذاشت که یه روز بخاطر چانیول بیخیالش شده بود قلبش بنای ناسازگاری گذاشته بود
توجه نکرد ؛ بدون حرف کارهاشو کرد و اجازه داد دستاش بدن کسی رو لمس کنه
اجازه داد اینبار بجای صدای ناله های مردونه ی چانیول وقتی از بدنش لذت میبرد ، صدای ناله های دختری رو بشنوه که فقط از حرکات محکم کمرش لذت میبرد
هیچ حسی نبود جز ارضا شدن
حس میکرد دستاش تمایل ندارن براش کاری کنن
گوش هاش نمیخواستن اون صدا ها رو بشنون
فکر که میکرد این خودش بود که همه چیز رو به مغزش تحمیل میکرد نه مغزش به خودش
بدنش لرزید ولی عقب نکشید
سهون : چیزی شده؟ خوبه حالش؟
سر تکون داد : بیدار شد
چشمای نیمه باز سهون کامل باز شد و تکیه ش رو از دیوار گرفت
سهون : واقعا؟
سر تکون داد و قبل از اینکه سهون بخواد از کنارش رد بشه بازوش رو گرفت
بکهیون : باید یه چیزی بهت بگم
وایستاد و کامل سمت پسر کوچیکتر برگشت
سهون : میشنوم
سر پایین انداخت و زبون روی لب هاش کشید
سهون : حرفی بهت زد؟ چیزی گفت ناراحت بشی؟
حس کرد جمله ی سهون شد کارکتر ، توی وجودش نشست و شروع مسخره کردنش
حتی سهون ، رفیقی که برادر تر از برادر برای چانیول حس میکنه چیزی گفته در حالی که تو گند
اون کارکتر بلند بلند خندید و مسخره ش کرد
میخواست دهنش رو ببنده اما قدرت نداشت ، صدای خنده هاش توی سرش پیچیده بود
سهون : بک ... چیشده؟ چی گفته
بکهیون : هیچی
گیج نگاهش کرد ؛ صورت پسر مقابلش حس خوبی نمیداد
حس اینکه قراره حرفای خوب یا نبستا خوبی بشنوه رو نداشت
سهون : بگو چیشده
معطل کردن بکهیون رو میدید و بیشتر وحشت میکرد
بکهیون : من
سر بالا اورد و به چشمای پسر قد بلند مقابلش نگاه کرد
بکهیون : دارم از خونه ی نارا میام!
سهون با چشمای ریز نگاهش کرد
سهون : نارا؟ نارا کیه؟
لباش رو تر کرد : دوست دختر سابقم
همین جمله کافی بود تا سهون متوجه ی کل ماجرا بشه
سر تکون داد و یه قدم از بک فاصله گرفت
سهون : بگو چیزی که فکر میکنم ... نیست
زبون روی لباش کشید : هست
اب دهنش رو قورت داد : فقط حواسم بود که جلوگیری کنم یوقت باردار نشه
لحظه ای حس کرد نفسش بالا نمیاد
سرش بی اراده پایین افتاد
فکر میکرد دوتا ادم چقدر میتونن شبیه هم باشن
چقدر میتونن احق باشن
دست توی موهاش کشید و کامل عقب رفت
کریس : چیکار کردی بک
نگاه هردوشون سمت کریسی برگشت که نزدیک بهشون ایستاده بود
بکهیون : من ... من فقط میخواستم
کریس عصبی سمتش رفت : چی میخواستی ها؟ دقیقا چی؟ گند زدی به دوتاتون
دستاشو مشت کرد و زمانی که مشتش بالا رفت تا توی صورت بکهیون بخوابه سهون بود که عقب کشیده ش
سهون : نکن ... هنوز نمیدونم توی بار کوفتی چی خوردین نباید زخمی بشین خونریزی پیدا کنین
کمی عقب تر هلش داد تا مطمئن بشه از فاصله ش با بکهیون
سهون : فکر میکردم فقط اون احمقه اما تو بدتر از اونی
کریس : لعنتی اون حداقل عقب کشید ... ادامه نداد ولی تو تا اخرش رفتی
دست توی موهاش کشید : حرفایی که چانیول از ما شنید بخاطر کارش ، بخاطر تو چیزایی بود که هیچوقت فکرش رو نمیکردیم بهش بگیم ولی تو چی ؟
سرش رو کج کرد : چرا بیشتر خرابش کردی؟
بکهیون سکوت کرد و پسر قد بلندتر بیشتر عصبی شد
جلو رفت و یقه ش رو گرفت ، تکون محکمی بهش داد و سهون نزدیک بهش ایستاد
کریس : چرا؟ چرا اینقدر گند میزنید به همدیگه؟ تو میدونی چانیول تو زندگیش چه بلاهایی سرش اومد یکم فقط ... یکم فقط درک میکردی ... یکم کوتاه میومدی ، تلافی نمیکردی میمردی؟ یکم درکش میکردی به جایی برمیخورد؟ یکم میفهمیدیش؟
بکهیون : حق
کریس : حق با توام نیست ... از اولم نبود ... از اولم هیچ حقی نداشتی ... وقتی درک نکردی ، وقتی نگفتی چقدر اسیب دیده و افتادی دنبال تلافی و خودتو باهاش مقایسه کردی پس هیچ حقی نداری
محکم یقه ش رو ول کرد و تلو تلو خوردن بکهیون به عقب رو دید
کریس : حالم بهم میخوره از ادمایی مثل تو و خود تو
دندوناش رو ، روی هم سایید : از ادمایی مثل چانیول و خود چانیول
عقب کشید : حیف اون حسی که تو وجودتونه
سهون : بس کن ... اینقدر صداتو نبر بالا میشنوه
کریس عصبی سمتش برگشت : باید بشنوه
سهون : خفه شو ... چیو بشنوه؟ فکر کردی اگر بشنوه میتونه اروم بمونه؟ اینبار سکته کنه بعد از بیمارستان دیگه نمیاد اینجا یه راست سینه قبرستونه
بکهیون دستایی که هنوز میلرزید و توی هم قفل کرد
تیغه ی کمرش تیر میکشید و عرق سرد از پشت کمرش به پایین راه گرفته بود
حرفای کریس رو قبول داشت و نمیتونست چیزی بگه
کریس : پس چیکار کنیم؟ پنهونش کنیم؟
سهون عصبی اما اروم غرید : راه دیگه ای میشناسی؟
با دست به بکهیون اشاره کرد : گندی که اون زد و این ادامه داد ... با سیل این گند جمع نمیشه مگر اینکه چشم ببندی روش
کریس : چانیول دیونه میشه بفهمه ازش مخفی کردیم
سهون : میگیم بهش ولی الان وقتش نیست
کریس نگاه عصبی به بکهیون کرد : کی؟ کی میگیم بهش؟
سهون : الان تاریخ و ساعت بدم بهت؟ چمیدونم وقتی من مُردم بهش بگید ... یه زمانی بهش میگیم ولی الان وقتش نیست
برگشت سمت بکهیون : الان پاشو برو خونه یکاری کن دهن نارا بسته بمونه ... مطمئن شو قرار نیست دو روز دیگه با یه توله ازت پاشه بیاد گند بزنه
بکهیون : چانیولو چیکار کنم؟
کریس نیشخندی زد : تازه یاد چانیول افتادی؟ تبریک میگم بهت
سهون عصبی نگاهش کرد : خفه شو کریس ... ببند دهنتو
نگاهی به بک کرد : باید فکر کنیم ببینیم چیکار میشه کرد
چشم بست : یه روز اون گند میزنه فرداش تو گند بزن
دست به پیشونیش کشید : چقدر گفتم حرف بزنید ... چقدر گفتم ادم باشید ولی کو گوش شنوا
نفس عمیقی کشید : برو خونه ... بمونی اینجا رفتارات مشکوکش میکنه
سر تکون داد و با رد شدن از کنارشون سمت در رفت و چند ثانیه بعدصدای در نشون داد دو نفرشون توی هال با پسر توی اتاق تنها شدن
سهون : چه غلطی دارن میکنن این دوتا
کریس : ترسیده بود
نگاه به کریس کرد : دیدم
کریس : برای اولین بار از زمانی که میشناسمش دیدم دستاش میلرزید
_____________
صدای بوق ماشین پشت سرش باعث شد به خودش بیاد و با نگاهی به چراغی که سبز شده بود ماشین رو حرکت بده
اونقدر رانندگی کرده بود که نمیدونست کجاست
ماشین رو کنار جدول نگه داشت و سرشُ رو فرمون تکیه داد
مغزش خاموش شده بود
احساساتی که ترسیده بودن اثری ازشون نبود
خودش میدونست گند بزرگی زده
نمیتونست خودش رو گول بزنه ... به احساساتش گند زده بود
برای همین چیزا از عشق متنفر بود
بی منطق میشد
کسی توی وجودش زمزمه کرد " گردن عشق ننداز "
به خودش خندید ؛ حق با اون صدا بود
نباید گردن عشق مینداخت ؛ مقصر خودش بود
مقصر خودش بود و چانیول
مقصر ترساشون بود و بی اهمیت بودناشون
مقصر خودشون بودن نه شخص دیگه و نه عشق
صاف نشست و سرش رو به پشتیه ی صندلی تکیه داد ؛ هیچ چیز به ذهنش نمیومد
در واقع مغزش هنوز خاموش بود
هنوز هم نتونسته بود به عمق فاجعه ی کارش فکر کنه
چرا قبل از اینکه وارد اون خونه بشه به احساسات خودش و چانیول فکر نکرده بود ؟
دست به موهاش کشید و پلک روی هم گذاشت
برای اولین بار دلش میخواست مثل یکی از کارتونای زمان بچگیش ساعت زمان داشت
دو روز برمیگشت به عقب و سعی میکرد از اونجا همه چی رو درست کنه
بعد از رفتن از پایگاه مست نمیکرد و سراغ نارا نمیرفت
دستش بی اراده بالا اومد و بازوی چپش رو محکم فشرد
حس میکرد بدنش بیش از حد خسته س
حس میکرد زیاد از حد تحمل کرده و حالا دیگه جوابگو نیست
هنوز جای دستای ظریف اون دختر رو ، روی بدنش حس میکرد و بوی خیانت هنوز روی تنش بود
نگاهی به خیابون کرد ؛ بی اراده راهنما زد و حرکت کرد
باید خودشو به خونه میرسوند و دوش میگرفت باید لاقل جای اون دستا رو از روی بدنش پاک میکرد
______________
دست روی کلید کنار در کشید و صاف ایستاد
به بطریه توی دستش نگاه کرد و لبخند محوی زد ؛ اینجا بود تا رابطه ش با سوهو رو درست کنه
نمیخواست مثل چانیول و بکهیون گند بزنه
تموم این اتفاق بخاطر بروز ندادن احساساتشون و حرف نزدن هاشون بود
اشتباهات و لجبازیاشون
بخاطر اینکه هنوز نمیدونستن توی رابطه هردو باید کوتاه بیان
سر پایین انداخت و به لباساش نگاه دوباره کرد که صدای باز شدن در باعث شد چند ثانیه روی کفشاش خیره بمونه و بعد با لبخند سر بالا ببره
اما با دیدن چشمای عصبی و صورت بی حسش لبخند روی لبش ماسید
کریس : سلام
سر تکون داد و بی حرف داخل خونه ش برگشت و کریس مقابل در موند
به داخل خونه نگاه کرد و به ارومی قدم برداشت
در رو پشت سرش بست و یکی از دمپاییای چیده شده کنار دیوار رو پاش کرد
قدم اول و دیدن سالنی که بهم ریخته بود باعث شد حساب همه چی دستش بیاد
اینکه سوهو گفته بود مادرش اینجا میاد باید میفهمید قراره بعدش با یه سرزمین بعد از جنگ مواجه بشه
کریس : چخبره؟ اینج
حرفش تموم نشده بود که سوهو سمتش اومد
بطری که هنوز مابین دستاش بود رو گرفت و بدون توجه بالا بردش و ثانیه ی بعدش اون بطری بین زمین و هوا معلق بود
صدای خورد شدن بطری مشروب روی سرامیکا باعث شد چشماشو ببنده و خودش رو کمی عقب تر بکشه
سوهو : توئه حرومزاده الان برای چی اینجایی؟ ها؟ چرا اینجایی؟ که خراب شدن منو ببینی؟
بی توجه به خورده شیشه های روی زمین سمت کریس رفت و یقه ش رو گرفت
پایین کشیده ش و خیره شد توی چشماش
سوهو : برای چی اینجایی وقتی گورتو گم کردی و رفتی بدون اینکه بذاری حرف بزنم؟ بدون اینکه بذاری بهت بگم کریس وو من هیچوقت عشق یا علاقه رو تجربه نکردم که بلدش باشم ، عین توام بلد نیستم به زبونش بیارم
محکم یقه ی ش رو بین مشتش فشار داد و وقتی ولش کرد هلی بهش داد و باعث شد کریس چند قدم عقب بره
سوهو : وقتی نموندی تا گوش بدی پس غلط کردی که الان با یه بطریه لعنت شده و عذرخواهی مسخره ت برگشتی ! گمشو همون اشغال دونی که بودی
نگاهش روی پسر عصبیه مقابلش چرخید
حرفاش درست بود ؛ وقتی که نباید این بچه رو تنها گذاشته بود
اما میدونست دیگه قرار نیست اشتباهش رو دوباره تکرار کنه
کریس : جای من اینجاست ... هرچقدر کثیف باشم ، هر چقدر عوضی باشم جای من جاییه که تو باشی ... مخوام کنار تو خوب بشم
جلو رفت : عصبی ، ناراحتی ، میخوای بزنیم ... حق داری ! هرکاری بخوای میتونی بکنی من حتی یبارم جلوتو نمیگیرم
جلوتر رفت : عیبی نداره اگر بلد نیستی خودم یادت میدم ... یادت میدم چجوری دوسم داشته باشی تا بتونم زندگی کنم
سوهو : حالم ازت بهم میخوره
لبخند زد و جلو رفت ؛ بدن کوچیکش رو توی بغل گرفت و بازوهاش رو محکم دورش پیچید
کریس : ولی من تا دلت بخواد دوست دارم
دست روی موهاش کشید : چی بهت گفتن اینطوری بهم ریختی عزیزم؟
دست سوهو روی پهلوش نشست و سعی کرد خودش رو عقب بکشه اما اجازه نداد
کریس : سرجات بمون
سوهو : کریس ... ولم کن
کریس : گفتم میخوام بهت یاد بدم چجوری عاشقم باشی ... این که منم چجوری عاشقت هستم رو هم باید یاد بگیری
انگشتاش رو بین موهای بهم ریخته ش جا داد
______________
نگاهش روی تیکه شیشه های بطری و مایع قرمز رنگ کف زمین ریخته بود چرخید
دستاش هنوز با موهای سوهو بازی میکردن
هردوشون روی زمین نشسته و به کاناپه تکیه داده بودن
سوهو سر روی شونه هاش گذاشته بود
اولش مجبور شده بود پسر غریبه با احساسات رو وادار کنه تا بهش تکیه بده و سر روی شونه هاش بذاره اما حالا پایین اومدن گارد بدنش رو حس میکرد
کریس : نگفتی چی بهت گفتن اونقدر بهم ریختی؟
سوهو خیره به خط و طرح های روی سرامیک زمزمه کرد
سوهو : مثل همیشه بود حرفاشون ... همون همیشگیای تکراری
کریس : ولی همیشه اینقدر بهم میریختی؟
سوهو سکوت کرد و کریس بی هیچ اجباری برای به حرف اوردنش تنها به نوازش کردنش ادامه داد
چند دقیقه توی سکوت گذشت تا تونست افکارش و جمع کنه
سوهو : هیچوقت عین امروز حس نکرده بودم حرفاش چقدر بده و چقدر توهین میکنه بهم
چونه ش رو ، روی سر سوهو گذاشت
کریس : میخوای بهم بگی چی گفت؟
سوهو : میگفت دارم از حدم رد میشم ، میگفت دیگه دارم از کنترل خارج میشم و دیگه به حرفاش گوش نمیدم
نفسی کشید و چشم بست : میگفت اینکه دارم از کیوهیون فاصله میگیرم و اصلا به حرفاش برای ازدواج گوش نمیدم یعنی دارم بچه ی ناخلف خانوانده میشم ... میگفت داره میترسه ... میترسه نکنه روزی برسه از این که پسرشم پشیمون بشه
سرش رو بالا گرفت و به چشمای کریس نگاه کرد : وقتی داشت اینا رو میگفت حس کردم من توی پرورشگاهم و اون سرپرستی که فقط مسئولمه و باید بهم بگه چیکار کنم و چیکار نکنم
لباش رو توی دهنش کشید : اصلا حس نمیکنم کسی که اون حرفا رو بهم زد مادرم بوده باشه
دست دیگه ش رو بالا اورد و انگشتش رو زیر چشم و روی پلک متورم و قرمزه ش کشید
کریس : میدونی که تو خیلی خوبی نه؟
سوهو خیره موند بهش : اینطوری فکر میکنی؟
سر تکون داد : نه تنها من ... همه همین نظر رو دارن! تو فوق العاده ای ... یادت رفته با اولین امتحان قبول شدی و بیتشرین نمره قبولی رو داشتی؟ یادته موقع انتخاب اینکه کجا بری همه برات سر و دست میکشوندن؟ یادت رفته چندبار بهت مدال افتخار نابغه رو دادن؟
دستش پایین تر اومد و انگشت شستش گوشه ی لب های درشت ولی کوچیکش جا گرفت
نگاهش هم روی همون لب ها قفل شد : یادت نره تو کسی هستی که همه بهش افتخار میکنن حتی مادر و پدرت! شاید به روت نمیارن اما افتخار میکنن بهت ولی اوناهم سال های سال با یه فرهنگی و تفکری بزرگ شدن که حق بده نتونی به سرعت از اون افکار دورشون کنی
نگاهش رو به زور از اون لبا کند و به چشمای سرخ سوهو رسوند
کریس : ولی اینم بدون تو زندگیه خودت رو داری و ازادی براش هر تصمیمی بگیری ... هیچکس نمیتونه برات خط قرمز و حد مشخص کنه جز خودت
سوهو : ولی مامان ... همیشه میگفت اگر به حرفش گوش نکنم گناه کردم و زندگیه خودم رو خراب کردم
لبخندی زد ، پسر مقابلش به لطف مادرش هنوز بزرگ نشده بود
کریس : خدا به توام عقل داده پسر خوب ... توام یه عقل داری که باهاش خوب و بد رو تشخیص بدی ! اگر قرار بود اینی که مادرت میگه باشه که دیگه تو نیازی به عقل نداشتی
سوهو : فقط ... میترسم
لبخند محوی زد : نترس ... من همیشه پیشتم
و به ارومی خم شد و با کج کردن سرش لب هاشو روی اون لب هایی که نگاه دنبال خودشون میکشوندن گذاشت
فاصله ی بین لب هاشو با لب پایینیه سوهو پر کرد و شروع به مکیدنشون کرد
اونقدر اروم اما عمیق و با حس که پلکای سوهو مردد روی هم افتادن و شروع به همکاری کرد
ناوارد بودنش حتی به چشم نمیومد وقتی که این وسط به خواسته هاش نزدیک تر میشد
دست پشت گردنش جا داد و با گرفتن پهلوش مجبورش کرد تا روی پاهاش بشینه
سر بالا گرفت و بوسه ش رو عمیق تر کرد
حس خوب توی بدنش کم کم پخش شد ؛ اونقدر قوی که باعث شد نگاه و حرفای مادرش به سرعت یادش بره و مغزش پر از خالی بشه
احساساتش بود که اون بوسه رو درک میکرد و این هنوز براش غریبه اما دوسش داشت
حس خوبی داشت و قبولش میکرد
_____________
قابلمه ی کوچیک مابین دستاش رو ، روی میز گذاشت
پایین مبل نشست و در شیشه ای قابلمه رو برداشت
بخار  داغی توی صورتش خورد و بوی نودل توی بینیش پیچید
بعد از دو روز از پایگاه برگشته بود خونه و میتونست اعتراف کنه عملا هیچی توی دستشون ندارن
فکر اینکه قاتل ازشون باهوش تره باعث میشد دیونه بشه
توی این دو روز سهون اجازه نداده بود چانیول از خونه بیرون بره
اینکه خونریزیه شدیدی از ناحیه بینی داشته رو بهونه میکرد اما میدونست داره تایم میخره
سهون میخواست بهش وقت بده تا با خودش کنار بیاد
تایم بده تا فراموش کنه چه کاری کرده و به خودش بقبولونه چجوری باید جلوی چانیول رفتار کنه
کریس برعکس اونشب ارومتر باهاش برخورد میکرد
همش دور و بر سوهو میپلکید و میدید که اون پسر کوچیکترم هم اعتراضی نمیکنه و این نشون میداد پیشرفت زیادی توی رابطه شون داشتن
تموم این دو روز رو از پیک موتوری ، از پدر میرا و مدیر و بارمن اون بار بازجویی کرده بود اما هیچ نبود
بارمن و مدیر حرفی نمیزدن انگار چیزی داشتن که باعث شده بود دهنشون بسته بمونه و چیزی نگن
تموم دو روز نیلسون و یوجین مراقب میرا و سونگ بودن و تا اینجا باید ممنون میبود که خطری هنوز سمتشون نرفته
امیدوار بود این ارامش تا اخرش حاکم باشه و به راحتی قاتل رو بگیرن اما میدونست ارزوی محالیه
اومدن اسم سهون روی صفحه لپتاپ باعث شد صاف بشینه و تماس رو جواب بده
خیره موند به صفحه : بله
سهون نگاهی بهش کرد : داشتی غذا میخوردی؟ بد موقع زنگ زدم پس
سر تکون داد : نه عیبی نداره ... چیشده؟
سهون برگه های توی دستش رو جلوی دوربین گرفت : جواب ازمایشا اومده
بکهیون : خب؟
و مقدار زیادی از رشته های نودل رو توی دهنش جا داد
سهون : توی خون هممون این ماده پیدا شده ولی برای تو ، چان ، کریس ، کیو و مینا بیشتره
سرش رو کج کرد : و این یعنی اونشب توی بار یه چیزایی واقعا تو چیزایی که خوردین بوده
بکهیون : اینکه میتونه اینقدر نفوذ داشته باشه وحشتناکه ... اینطوری کارمون خیلی سخته
سهون : زیادی نفوذ داره
برگه ی دیگه ای گرفت : اینم جواب ازمایشیه که دادم از پیتزاهای ارسالی بگیرن و اینم بله اون مواد رو داره
چشم بست : پس هیچ جوره در امان نیستیم
سهون : باید محتاط باشیم از این به بعد! به هیچ چیز خارجی نمیشه اعتماد کرد
سر تکون داد : به بقیه بچه ها هم گفتی
سهون : به کریس گفتم بهشون میگه
بکهیون : خوبه
رشته های نودل رو چرخوند و بالا و پایینشون کرد
سهون : زده بیرون
سرش بالا اومد و به سهون نگاه کرد ، خیلی خوب متوجه شده بود سوالی رو که مردد بود بپرسه یا نه
بکهیون : خطرناک نیست؟
سهون : هست ولی نمیتونستم توی خونه هم نگهش دارم ... دو روزه توی خونه س ! بیشتر از این مجبورش میکردم مطمئنم که دیونه میشد
بکهیون : کجا رفته؟
شونه ش رو بالا داد : نمیدو
صدای در باعث شد نگاه بکهیون برگرده و حرف سهون نصفه بمونه
سهون : خب ... فکر کنم الان بدونم کجا رفته؟
نگاهی به صفحه لپتاپ کرد : قطع میکنم
با عجله لپتاپ رو بست و از جاش بلند شد ؛ چانیول بود که کفشاش رو با دمپایی تعویض میکرد
سرش بالا اومد و بکهیون رو ایستاده وسط هال دید
چانیول : فکر میکردم هنوز نیومدی خونه
بکهیون تند جواب داد : تازه اومدم
سر تکون داد و جلو رفت : خوبه ... اومدم حرف بزنیم باهم
نفس عمیقی کشید : فکر کردم دیگه وقتشه که واقعا بشینیم حرف بزنیم






┏━━━━━✧•༺❈༻•✧━━━━━┓
گوش کن
باید این امکان رو در نظر بگیری که شاید خدا از تو خوشش نمیاد
Movie: Fight club
┗━━━━━✧•༺❈༻•✧━━━━━┛

No copy
Writer: @Castle_Demon
Channel: @ChanBaekisMine

• Criminal Minds 🩸Where stories live. Discover now