می دونست نسبت به گذشته تغییر کرده. مظلوم ترین دویلی که به زندگی کیونگسو پا گذاشته بود و یوکیش شده بود کیونگسو رو تغییر داده بود. کای بدون اینکه بخواد یا تلاشی کنه کیونگسویی که تمام زندگیش از یوکی ها متنفر بود رو عوض کرده بود شایدم نه. کیونگسو فقط میدونست کای فرق داره. اون مثل نانا نبود که پدرش رو کشت. حتی مثل "اون" هم نبود. کای، کای بود و کیونگسو آرزو داشت کای رو قبل از همه دیده بود. اون موقع شاید خیلی چیزهای زندگی کیونگسو متفاوت بود.
با صدای کای از جا بلند شد و به سمت اشپزخونه رفت. میز آماده برای دو نفر بود. کیونگسو سر میز نشست و کای بالافاصله بعدش نشست و به نظر خیلی گرسنه می اومد چون سریع شروع به خوردن کرد. کیونگسو زیاد میلی نداشت بیشتر از خوردن کای رو نگاه میکرد. نگاهش جذب چشمهای کای شد. می تونست رگه های قهوه ای رو توی چشم کای ببینه ولی فقط چشم چپ کای قهوه ای بود. دور چشم چپش قهوه ای رنگ بود وسط اون هاله قهوه ای رنگ چشم های زردش می درخشید ولی چشم راستش اینطوری نبود. هیچ نشونه ای از قهوه ای یا آبی رنگ بودن نداشت. گاهی کیونگسو کنجکاو میشد وقتی دوره یوکی بودن کای تمام بشه و اون حداقل از نظر ظاهر همون انسان قبلی شه چشم هاش چه رنگ می شن. قهوه ای یا مثل گذشته دو رنگ. البته می دونست تفکراتش کاملا احمقانه است چون کای بعد از پشت سر گذاشتن دوره اش همون کسی که قبلا بود میشد. با همون چشم های دورنگ و دو کیونگسو دلش میخواست فکر کنه یوکی بودن می تونه اینو تغییر بده و کای قراره بعد از گذروندن این دوران چشمهای همرنگ پیدا کنه. و این افکار همش به لطف فرابینی هایی بود که کیونگسو داشت خوب می دونست تنفر کای رو از دو رنگه بودن چشم هاش رو می دونست. شاید باید یکم بیشتر درباره فاتا ها و چشمشون مطالعه میکرد. در اینکه کای یه فاتاست شکی نداشت و میخواست حداقل بهش کمک کنه تا شاید یه جوری کارهایی که این سه سال کای براش کرده رو جبران کنه.
_چیزی شده؟
کای با تعجب پرسید و کیونگسو با سر رد کرد نگاهش رو از کای گرفت و توی فکرش این بود شاید بهتر بود به کتابخونه بزرگ پدربزرگش سری میزد و دنبال اطلاعاتی درباره فاتا ها می گشت.
کای با تعجب به کیونگسو که لبخند کوچکی روی لبش بود زل زد هرچی فکر کرد چیزی برای لبخند زدن کیونگسو پیدا نکرد و باعث شد شونه ای بالا بندازه و به غذا خوردنش ادامه بده.
بالای سر بکهیون ایستاده بود و به صورتی که به نظر خواب می اومد خیره شده بود . لب پایینش بین دندون هاش گزیده میشد و دست هاش مشت بود .
به چهره مظلوم بکهیون خیره بود و تمام مدت لبخندهاش رو به یاد میاورد .
به سختی خودش رو راضی کرد جلو بره و کنار بکهیون بشینه . دست بکهیون رو گرفت بالا اورد و به زخم کف دستش بوسه ای زد . زخمی که باعث شد به اینجا برسن. سه سال پیش رو به یاد اورد . اولین دیدارشون رو . بکهیون کسی بود که بی هوا وارد جنگ بین اون و شیطان شده بود . شک نداشت اگه اون روز بکهیون دخالت نکرده بود مرده بود . یا حتی دومین ملاقاتشون رو وقتی بکهیون رو در حال درگیری با اون دختر دویل شده دید. هیچوقت یادش نمیره وقتی بکهیون بعد از اون درگیری به هوش اومد میخواست بره بکهیون دستش رو با عصبانیت گرفت و با اخم بهش زل کرد : حتی فکرش رو نکن بدون توضیح مثل سری قبل غیبت بزنه چانیول شی .
YOU ARE READING
" Devil " [ S2 Uncomplete]
Fantasy" Devil S1 - Complete " " Devil S2 - on going " •¬کاپل: کایسو | کریسهو | هونهان | چانبک •¬ژانر: فانتزی | تخیلی | سوپرنچرال •¬خلاصه: کای پسری با یه تفاوت خاص روحش رو به شیطان می فروشه تا به خواسته اش برسه ولی خیلی زود پشیمون میشه. کای با اون چشم های...
┨S2 Chapter 4 ├
Start from the beginning
![" Devil " [ S2 Uncomplete]](https://img.wattpad.com/cover/218192382-64-k217200.jpg)