✨ part:39 ✨

23 8 5
                                        

آب دهنش رو قورت داد و با تردید و وحشت تماس رو برقرار کرد و گوشی رو کنار گوشش گذاشت.

-سلام...پسرم...نمی‌خوای به پدرت سلام بدی؟!

چانیول بعد از مکثی بالاخره با صدای لرزون جواب داد.

-س...سلام...

-خیلی وقته نه؟! دیگه انگار غریبه شدیم...

-چرا زنگ زدین؟ 

-اینکه یه پدر به پسرش زنگ بزنه دلیل میخواد؟ 

-ما پدر و پسر نیستیم...اینو خودتون هم میدونین...

-چان...هر طوری هم که بشه باز تو پسر مایی...

-فقط کارتون رو بگین...اگه کاری نیست که قطع میکنم...

تو اعماق وجودش می‌دونست علت این تماس چیه ولی با همه‌ی اینا باز هم دعا می‌کرد واقعا پدرش بعنوان پدر بهش زنگ زده باشه که همه‌ی این خیالات با جمله‌ی بعدیِ مرد دود شد رفت هوا و یه نیشخندِ هیستریک جاش رو روی صورتش پر کرد.

-مادرت راجع‌به این پسر جدید بهم گفته...واقعا نمی‌خوای دست برداری؟

-چی از جونم می‌خواین؟...فقط اینو بگو!

تقریبا نعره زد.

دیگه نمیتونست درست نفس بکشه!

-واقعا انقد برات مهمه که اینجوری عصبانی شدی؟ هنوز از اون اتفاق قبلی آدم نشدی؟ تا کی قراره گول اینو اون رو بخوری؟ 

-لطفا دست از سر من و زندگیم بردارین...من نه پسر شمام نه چیز دیگه...اگه تا ابد هم به این بازی ادامه بدین باز هم ادامه داره...چیزی قرار نیست عوض بشه آقای پارک...خب؟ هیچی قرار نیست تغییر کنه...من قرار نیست یهو از یه پسر گی تبدیل بشم به یه استریتِ لعنتی و بعد بخاطر شما با یه دختر بدبخت ازدواج کنم و براتون نوه بیارم...من قرار نیست خودمو قربانیِ روابطِ کوفتیِ شما کنم پس فقط بیخیال همه‌ی چیزایی که تو سرتون‌ـه بشین و بذارین به زندگی عادیم برسم...

پشت هم سَرِ مردِ پشتِ خط داد زد و تا دید بکهیون و جونگین‌ از مغازه زدن بیرون گوشی رو قطع کرد و نفس عمیقی کشید.

واقعا نیاز داشت همین الان بمیره و دوباره زنده شه و همه‌ی این کابوس تموم بشه! 

بکهیون و جونگین‌ که نزدیک شدن تقریبا دیگه اثری از اون پسرِ وحشی که می‌خواست یکی رو بکشه تا حالش خوب شه نبود.

طی اینهمه سال زندگی با کسایی که تو رو تا مرز جنون می‌بردن و دوباره رهات می‌کردن خوب نقش بازی کردن رو یاد گرفته بود اما امان از چشم‌ها که هیچ وقت قرار نبود دست از فاش کردن راز دل بردارن.

بکهیون با همون نگاه اول به دوست پسرش کاملا فهمیده بود یه جای کار می‌لنگه و نگاهش کاملا رنگ و بوی نگرانی گرفت.

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: Sep 16 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

✨Crisis of twenty years ✨Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang